بابایی جونم 💛 ▪︎Part 38▪︎
جیمین جعبرو باز و چشماش از خوشحالی برق زد
جیمین: اخجونننن دختره یسسسسس
جیمین یونارو بغل کرد و به لباش بوسه کوتاهی زد
جانا: بابایی خجالت نکنیا
م.ج: جانا چیکارشون داری اخه تو!
جانا: وقتی فهمیدین منم دخترم انقدر خوشحال شدین ایشش؟
جیمین که متوجه حسودی دخترش شد از یونا فاصله گرفت و رفت سمت جانا و رو زانوهاش نشست
جیمین: حسود خانم منو مامانت وقتی فهمیدیم جنابعالی دختری ده برابر الان خوشحال شدیم جوری که یه جشن بزرگ براش گرفتیم
جانا: واقعا؟!
جیمین: بله
م.ج: ما هم شاهدیم
بعد از کلی صحبت جیمین رفت حموم و اومد سر میز شام
جانا: بابا من میخوام کنارت بشینم
جیمین: باشه عزیزم بیا
جانا نشست کنار جیمین و همه مشغول خوردن غذا شدیم و قرار شد امشب همینجا بمونیم برای همین بعد از دیدن فیلم رفتیم اتاق خودمون و جانا روی تخت نسبتا کوچیکی که پدر بزرگش براش گرفته بود سریع به خواب رفت و منو جیمین هم روی تخت دونفرمون دراز کشیدیم
جیمین: میگم اشکال نداره که با هم رابطه داشته باشیم الان
یونا: جیمین الان جانا تو اتاقه
جیمین: خب پرده های اطراف تخت رو میکشیم صدامونم میاریم پایین آخه الان چهار ماهه انجامش ندادیم من میخوامت
یونا: از دست تو جیمین
جیمین: خب پس بیا شروع کنیم
جیمین پرده های تخت رو کشید و همه ی لباسای من و خودشو در اورد و روم خیمه زد و مشغول بوسیدن لبام شد و کم کم رفت پایین و کیس مارک های دردناکی تا بالای سینه هام گذاشت و رفت پایین تر و قسمت داخلی رون هام رو بوسه های ریز میزاشت تا اینکه رسید به عضوم و شروع به مک زدن اون کرد و من بدجور تحریک شده بودم و برای اینکه صدای ناله هام به گوش جانا نرسه جلوی دهنمو گرفته بودم بعد از اون جیمین من رو نشوند و عضوش رو توی دهنم گذاشت و منم براش ساک زدن و بعد از چند مین منو دوباره خوابوند و عضوش رو واردم کرد و ضربه های ارومی میزد تا به بچه صدمه ای نرسه ، بالاخره بعد از یک ساعت هر دو ارضا شدیم و همونطوری لخت همرو بغل کردیم و خوابیدیم
کپی ممنوع ❌
جیمین: اخجونننن دختره یسسسسس
جیمین یونارو بغل کرد و به لباش بوسه کوتاهی زد
جانا: بابایی خجالت نکنیا
م.ج: جانا چیکارشون داری اخه تو!
جانا: وقتی فهمیدین منم دخترم انقدر خوشحال شدین ایشش؟
جیمین که متوجه حسودی دخترش شد از یونا فاصله گرفت و رفت سمت جانا و رو زانوهاش نشست
جیمین: حسود خانم منو مامانت وقتی فهمیدیم جنابعالی دختری ده برابر الان خوشحال شدیم جوری که یه جشن بزرگ براش گرفتیم
جانا: واقعا؟!
جیمین: بله
م.ج: ما هم شاهدیم
بعد از کلی صحبت جیمین رفت حموم و اومد سر میز شام
جانا: بابا من میخوام کنارت بشینم
جیمین: باشه عزیزم بیا
جانا نشست کنار جیمین و همه مشغول خوردن غذا شدیم و قرار شد امشب همینجا بمونیم برای همین بعد از دیدن فیلم رفتیم اتاق خودمون و جانا روی تخت نسبتا کوچیکی که پدر بزرگش براش گرفته بود سریع به خواب رفت و منو جیمین هم روی تخت دونفرمون دراز کشیدیم
جیمین: میگم اشکال نداره که با هم رابطه داشته باشیم الان
یونا: جیمین الان جانا تو اتاقه
جیمین: خب پرده های اطراف تخت رو میکشیم صدامونم میاریم پایین آخه الان چهار ماهه انجامش ندادیم من میخوامت
یونا: از دست تو جیمین
جیمین: خب پس بیا شروع کنیم
جیمین پرده های تخت رو کشید و همه ی لباسای من و خودشو در اورد و روم خیمه زد و مشغول بوسیدن لبام شد و کم کم رفت پایین و کیس مارک های دردناکی تا بالای سینه هام گذاشت و رفت پایین تر و قسمت داخلی رون هام رو بوسه های ریز میزاشت تا اینکه رسید به عضوم و شروع به مک زدن اون کرد و من بدجور تحریک شده بودم و برای اینکه صدای ناله هام به گوش جانا نرسه جلوی دهنمو گرفته بودم بعد از اون جیمین من رو نشوند و عضوش رو توی دهنم گذاشت و منم براش ساک زدن و بعد از چند مین منو دوباره خوابوند و عضوش رو واردم کرد و ضربه های ارومی میزد تا به بچه صدمه ای نرسه ، بالاخره بعد از یک ساعت هر دو ارضا شدیم و همونطوری لخت همرو بغل کردیم و خوابیدیم
کپی ممنوع ❌
۵۸.۵k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.