شهر نارنجی
سلام دوستان اومدم یه داستان بگم(البته من در آوردی)بریم پایین
خبری از این سرزمین شنیده بودم، که میگفتند:سرزمین بسیار زیبا و نارنجی رنگ، با مردمانی مهربان و مهمان دوست هستند. کنجکاو بودم و میخواستم هر چه سریع تر به آنجا بروم. بالاخره امروز میتوانستم به آن سرزمین عجیب بروم. وقتی از ایستگاه قطار بیرون رفتم، منتظر مردمانی خوش برخورد و لبخند بر لب بودم. اما با چیزی که دیدم بر جایم خشکم زد.
ادامه دارد....
پارت بعد رو فردا میزارم منتظر باشید
خبری از این سرزمین شنیده بودم، که میگفتند:سرزمین بسیار زیبا و نارنجی رنگ، با مردمانی مهربان و مهمان دوست هستند. کنجکاو بودم و میخواستم هر چه سریع تر به آنجا بروم. بالاخره امروز میتوانستم به آن سرزمین عجیب بروم. وقتی از ایستگاه قطار بیرون رفتم، منتظر مردمانی خوش برخورد و لبخند بر لب بودم. اما با چیزی که دیدم بر جایم خشکم زد.
ادامه دارد....
پارت بعد رو فردا میزارم منتظر باشید
۳.۹k
۳۰ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.