{در روزه ازدواج جدید }
{در روزه ازدواج جدید }
پارت ۲۲
خودش هم تقلا میکرد اما دقیقی نگذشت که تیشرت و پیراهن اش رو در آورد....
ات همش داد میزد و کمک می خواست اما هیچ کس نبود
که به دادش برسه درست وقتی میخواست کمربند دامن اس رو بکشه اما جیمین با اجله وارده اوتاق شد با دیدنه اون صحنه به سمته پسره رفت و یغش رو گرفت ...
جیمین : ع*وضی معلوم هست چیکار میکنی
پسره نیشخندی زد و گفت
.... تو تو زندگیت هال نکردی خوب به این...
جیمین نزاشت اون حرف اش رو ادانه بده با مشتی که تو سورتش خوابوند اوفتاد رویه زمین
ات که صورت اش خیس اشک بود به اونها نگاه میکرد
جیمین با هر بار مشت زدن به صورت پسره عصبانیت اش تازه تر میشد پسره صورت اش داغون شده بود تهیونگ و نی سان که مشغول حرف زدن بودن وارده اوتاق شدن با دیدنه جیمین زود تهیونگ سمته اش رفت و نی سان نگران سمته دوست اش رفت
تهیونگ جیمین زو از پسره جدا کرد اما جیمین مگه صبر میکرد تهیونگ اون رو سفت گرفته بود
تهیونگ : گمشو برو بیرون
پسره که سر اش گیج میرفت از اونجا خارج شد
جیمین زود سمته ات رفت و تیشرت سبز رنگ اش رو در آورد و رویه شانه هایه ات گذاشت با دست اش صورت اش رو قاب کرد و تو چشم هایش زل زول زده بود با نگرانی گفت
جیمین : خوبی کاری که باهات نکرد
ات با صدایه گریون گفت
ات : خوبم
جیمین دست هایش رو دوره شانه هایه ات گذاشت و به خودش نزدیک اش کرد و گفت بغل اش گرفت
نی سان نگران ایستاده بود
نی سان: اون ع*وضی کی بود
تهیونگ سمته نی سان رفت و خیلی ارم گفت
تهیونگ : هی دیونه ساکت شو
نی سان چشم غوری به تهیونگ رفت
》》》》》》》》》》》》》》
یه کلاس خالی بود و فقد ات و جیمین نشسته بودن
کنار هم رویه صندلی نشست بودن
ات نگاهش به زمین دوخت بود و هیچی نمیگفت جیمین هم مردمک چشمایش سمته صورت ات بود
جیمین : چرا ساکتی
ات که خجالت زده گفت
ات : چیزی ... نیست
جیمین صورت اش رو پایین برد و به ات نگاه میکرد
ات : چرا اینحوری نگاهم میکنی
جیمین : تو نمیدونی
ات همینجوری که نگاهش به پایین بود گفت
ات : نه
جیمین کلافه گفت
جیمین : آخه چرا به پدرت نمی گی راجبه این ها مگه تو .. اوف خودم حلش میکنم
آخر حرف اش روشو سمته راست چرخوند
دوباره اوتاق در سکوت رفت
جیمین: اگه به باریکه اون بهت نزدیک شد چه یونجون باشه چه رونا اون وقت باید بهم بگی
ات در جواب جیمین سر اش رو تکون داد
جیمین نفس عمیقی کشید و با خودش گفت
\\ تخسیره ات نیست \\
ات : ممنونم
جیمین نگاهش رو سمت ات دوخت
ات دوباره ادامه داد
ات : اگه امروز تو نبودی ..
بغض اش ترکیده و اشک هایش رویه گونه هایش سرازیر شدن
اولین بار بود که گریه هایه اون دختر شیطون رو میدید و با هر اشکی که ریخته میشد به قلب اش تیر میزدن زود اون دختر شیطون رو سمته خودش کشید
و در اغوشش گرفت .....
پارت ۲۲
خودش هم تقلا میکرد اما دقیقی نگذشت که تیشرت و پیراهن اش رو در آورد....
ات همش داد میزد و کمک می خواست اما هیچ کس نبود
که به دادش برسه درست وقتی میخواست کمربند دامن اس رو بکشه اما جیمین با اجله وارده اوتاق شد با دیدنه اون صحنه به سمته پسره رفت و یغش رو گرفت ...
جیمین : ع*وضی معلوم هست چیکار میکنی
پسره نیشخندی زد و گفت
.... تو تو زندگیت هال نکردی خوب به این...
جیمین نزاشت اون حرف اش رو ادانه بده با مشتی که تو سورتش خوابوند اوفتاد رویه زمین
ات که صورت اش خیس اشک بود به اونها نگاه میکرد
جیمین با هر بار مشت زدن به صورت پسره عصبانیت اش تازه تر میشد پسره صورت اش داغون شده بود تهیونگ و نی سان که مشغول حرف زدن بودن وارده اوتاق شدن با دیدنه جیمین زود تهیونگ سمته اش رفت و نی سان نگران سمته دوست اش رفت
تهیونگ جیمین زو از پسره جدا کرد اما جیمین مگه صبر میکرد تهیونگ اون رو سفت گرفته بود
تهیونگ : گمشو برو بیرون
پسره که سر اش گیج میرفت از اونجا خارج شد
جیمین زود سمته ات رفت و تیشرت سبز رنگ اش رو در آورد و رویه شانه هایه ات گذاشت با دست اش صورت اش رو قاب کرد و تو چشم هایش زل زول زده بود با نگرانی گفت
جیمین : خوبی کاری که باهات نکرد
ات با صدایه گریون گفت
ات : خوبم
جیمین دست هایش رو دوره شانه هایه ات گذاشت و به خودش نزدیک اش کرد و گفت بغل اش گرفت
نی سان نگران ایستاده بود
نی سان: اون ع*وضی کی بود
تهیونگ سمته نی سان رفت و خیلی ارم گفت
تهیونگ : هی دیونه ساکت شو
نی سان چشم غوری به تهیونگ رفت
》》》》》》》》》》》》》》
یه کلاس خالی بود و فقد ات و جیمین نشسته بودن
کنار هم رویه صندلی نشست بودن
ات نگاهش به زمین دوخت بود و هیچی نمیگفت جیمین هم مردمک چشمایش سمته صورت ات بود
جیمین : چرا ساکتی
ات که خجالت زده گفت
ات : چیزی ... نیست
جیمین صورت اش رو پایین برد و به ات نگاه میکرد
ات : چرا اینحوری نگاهم میکنی
جیمین : تو نمیدونی
ات همینجوری که نگاهش به پایین بود گفت
ات : نه
جیمین کلافه گفت
جیمین : آخه چرا به پدرت نمی گی راجبه این ها مگه تو .. اوف خودم حلش میکنم
آخر حرف اش روشو سمته راست چرخوند
دوباره اوتاق در سکوت رفت
جیمین: اگه به باریکه اون بهت نزدیک شد چه یونجون باشه چه رونا اون وقت باید بهم بگی
ات در جواب جیمین سر اش رو تکون داد
جیمین نفس عمیقی کشید و با خودش گفت
\\ تخسیره ات نیست \\
ات : ممنونم
جیمین نگاهش رو سمت ات دوخت
ات دوباره ادامه داد
ات : اگه امروز تو نبودی ..
بغض اش ترکیده و اشک هایش رویه گونه هایش سرازیر شدن
اولین بار بود که گریه هایه اون دختر شیطون رو میدید و با هر اشکی که ریخته میشد به قلب اش تیر میزدن زود اون دختر شیطون رو سمته خودش کشید
و در اغوشش گرفت .....
۵.۸k
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.