سناریو باکوگو
از زبان ا/ت:
صبح از خواب پا شدم و صورتم رو شستم رفتم ثلحونهدخوردم و لباسام رو پوشیدم اماده شدم ک برم مدرسه داشتم میرفتم سمت در ک صدای زنگ در اومد با خودم گفتم کی میتونه باشه؟ رفتم جلو و درو باز کردم دیدم باکوگو عه
ا/ت: سلام کاتسوکی چیزی شده ؟
باکوگو: هوی نفله امروز... با هم میریم مدرسه
ا/ت: باشه و اومدم بیرون از خونه و درو بستم
راه افتادیم سمت مدرسه..... کمی برام عجیب بود چرا باکوگو اومده دنبالم ولی ب روی خودم نیوردم
رسیدیم مدرسه و خواستم وارد برم ک باکوگو محک دستمو کشید توری ک افتادم توی بغلش تعجب کردم و یکمی سرخ شدم ولی باز گفتم ....
ا/ت: چیزی شدن باکو....
باکوگو : عاشقتم نفله
ا/ت: ج. جانم؟؟؟
باکوگو: از همون روز اول ک وارد یو ای شدی عاشقت بودم.... نمیدونستم... چجوری بگم.. ولی... دوست دارم.. باهم باشیم.. نظر تو چیه؟
ا/ت: اممم خب راستش.. منم عاشقتم باکوگو
و از بغل باکوگو اومدم بیرون و گفتم..
ا/ت: خب دیگه باید بریم سر کلاس آقای باکوگو
و کمی جلو تر رفتم و وارد مدرسه شدم
باکوگو: نفله ی کیوت (با لبخند ملیح)
لایک و فالو
صبح از خواب پا شدم و صورتم رو شستم رفتم ثلحونهدخوردم و لباسام رو پوشیدم اماده شدم ک برم مدرسه داشتم میرفتم سمت در ک صدای زنگ در اومد با خودم گفتم کی میتونه باشه؟ رفتم جلو و درو باز کردم دیدم باکوگو عه
ا/ت: سلام کاتسوکی چیزی شده ؟
باکوگو: هوی نفله امروز... با هم میریم مدرسه
ا/ت: باشه و اومدم بیرون از خونه و درو بستم
راه افتادیم سمت مدرسه..... کمی برام عجیب بود چرا باکوگو اومده دنبالم ولی ب روی خودم نیوردم
رسیدیم مدرسه و خواستم وارد برم ک باکوگو محک دستمو کشید توری ک افتادم توی بغلش تعجب کردم و یکمی سرخ شدم ولی باز گفتم ....
ا/ت: چیزی شدن باکو....
باکوگو : عاشقتم نفله
ا/ت: ج. جانم؟؟؟
باکوگو: از همون روز اول ک وارد یو ای شدی عاشقت بودم.... نمیدونستم... چجوری بگم.. ولی... دوست دارم.. باهم باشیم.. نظر تو چیه؟
ا/ت: اممم خب راستش.. منم عاشقتم باکوگو
و از بغل باکوگو اومدم بیرون و گفتم..
ا/ت: خب دیگه باید بریم سر کلاس آقای باکوگو
و کمی جلو تر رفتم و وارد مدرسه شدم
باکوگو: نفله ی کیوت (با لبخند ملیح)
لایک و فالو
۳۲.۵k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.