( عشق وحشت زده ) پارت ⁶
ویو کوک : اومدم خونه از شدت هیجان نمیدونستم چی کار کنم
ویو ات : ناهار خوردم و خوابیدم
ساعت۷
ویو ات : بیدار شدم ساعت ۷ بود حموم رفتم اومدم موهامو خشک و اتو زدم
وسایلی که لازم داشتمو توی کیفم گذاشتم لباسم رو پوشیدم و یه کت روش پوشیدم ود رفتم
ویو کوک : من رسیده بودم به مهمونی همه دخترا اومده بودن به جز ات همه دخترا یه لباس ست باز پوشیده بودن که ست بودن خدا کنه لباس ات هم این شکلی نباشه
ویو ات : رسیدم و وارد شدم
کوک : سلام ات
ات : سلام کوکی
ات :من میرم لباسمو عوض کنم
کوک : باشه من منتظرتم
ویو کوک : چند دقیقه بعد ات با همون لباس باز دخترا اومد و پیشم نشست
کوک : ات میگم لباست خیلی خوشگله ولی خیلی باز نیست؟
ات : ببخشید ددی دیگه نمیپوشم
کوک : ددی؟
ات : ام ببخشید یعنی کوک
کوک : مشکلی نیست خوشم میاد ددی صدام کنی
ات : چشم ددی (خنده)
کوک : (خنده)
ویو ات : ناهار خوردم و خوابیدم
ساعت۷
ویو ات : بیدار شدم ساعت ۷ بود حموم رفتم اومدم موهامو خشک و اتو زدم
وسایلی که لازم داشتمو توی کیفم گذاشتم لباسم رو پوشیدم و یه کت روش پوشیدم ود رفتم
ویو کوک : من رسیده بودم به مهمونی همه دخترا اومده بودن به جز ات همه دخترا یه لباس ست باز پوشیده بودن که ست بودن خدا کنه لباس ات هم این شکلی نباشه
ویو ات : رسیدم و وارد شدم
کوک : سلام ات
ات : سلام کوکی
ات :من میرم لباسمو عوض کنم
کوک : باشه من منتظرتم
ویو کوک : چند دقیقه بعد ات با همون لباس باز دخترا اومد و پیشم نشست
کوک : ات میگم لباست خیلی خوشگله ولی خیلی باز نیست؟
ات : ببخشید ددی دیگه نمیپوشم
کوک : ددی؟
ات : ام ببخشید یعنی کوک
کوک : مشکلی نیست خوشم میاد ددی صدام کنی
ات : چشم ددی (خنده)
کوک : (خنده)
۲۲.۵k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.