پارت164
#پارت164
شیطونکِ بابا🥺💜
وارد خونه که شدم دیدم نازی داره برای افراز چاپلوسی میکنه و با دیدن من یهو حرفشو قطع کرد...
به خریدایی که تو دستم بود زُل زد و لبخند معنی داری زد ، به کتفم که مسخرم میکنه...
اصلا برام مهم نبود دیگه
خریدارو همونجارو گذاشتم و مستقیم به سمت دسشویی رفتم. دستو صورتمو آب زدم و با لباسم پاکش کردم
همونطور که کش موهامو باز میکردم به طرف اتاق رفتم و با لگد محکم بازش کردم
کثافط انقد موهامو محکم کشیده بود که سردرد گرفته بودم ، لباسمو فوری عوض کردم و با یه نیم تنه ی بنفش جلوی آیینه ایستادم
دستمو بردم لای موهام و یکم ماساژ دادم تا بهتر شه ، خیلی آروم موهامو بافتم و رهاشون کردم
حالا تا شب چیکارکنم؟! نه گوشی داشتم که باهاش خودمو سرگرم کنم و نه کسیو داشتم تا کمی باهاش صحبت کنم
با باز شدن در ، سرچرخوندم سمت افراز و خریدایی که تو دستش بود
+ نمیتونستی اینارو بیاری بالا؟
_ خیلی سنگین بود خب
منکه ده تا دست ندارم
چپ چپ نگام کرد و خریدارو گذاشت زمین .
+ جمع و جور کن اینارو سریع تر.خوشم نمیاد اتاق شلوغ باشه
در سکوت به سمت خریدا رفتم ، لباسارو تو کمد مرتب کردم و بقیه ی وسایل هم هرجا میتونستم چپوندم
افرازم مشغول ور رفتن با گوشیش بود که گفتم :
_ تموم شد
سرشو بلند کرد و گفت:
+ بیا اینجا کارت دارم
به سمتش رفتم که به پاش اشاره ای کرد و گفت :
+ بشین اینجا
_ همینجا خوبه
دستشو حلقه کرد دور کمرم و منو نشوند روی پاش
+ یه چیز بهت میگم بگو چشم...
تو بغلش احساس نا امنی داشتم و معذب بودم ، انگار هنوز به عنوان شوهرم قبولش نداشتم واقعا
+ خب برای فردا شب میخوای چی بپوشی؟؟
شیطونکِ بابا🥺💜
وارد خونه که شدم دیدم نازی داره برای افراز چاپلوسی میکنه و با دیدن من یهو حرفشو قطع کرد...
به خریدایی که تو دستم بود زُل زد و لبخند معنی داری زد ، به کتفم که مسخرم میکنه...
اصلا برام مهم نبود دیگه
خریدارو همونجارو گذاشتم و مستقیم به سمت دسشویی رفتم. دستو صورتمو آب زدم و با لباسم پاکش کردم
همونطور که کش موهامو باز میکردم به طرف اتاق رفتم و با لگد محکم بازش کردم
کثافط انقد موهامو محکم کشیده بود که سردرد گرفته بودم ، لباسمو فوری عوض کردم و با یه نیم تنه ی بنفش جلوی آیینه ایستادم
دستمو بردم لای موهام و یکم ماساژ دادم تا بهتر شه ، خیلی آروم موهامو بافتم و رهاشون کردم
حالا تا شب چیکارکنم؟! نه گوشی داشتم که باهاش خودمو سرگرم کنم و نه کسیو داشتم تا کمی باهاش صحبت کنم
با باز شدن در ، سرچرخوندم سمت افراز و خریدایی که تو دستش بود
+ نمیتونستی اینارو بیاری بالا؟
_ خیلی سنگین بود خب
منکه ده تا دست ندارم
چپ چپ نگام کرد و خریدارو گذاشت زمین .
+ جمع و جور کن اینارو سریع تر.خوشم نمیاد اتاق شلوغ باشه
در سکوت به سمت خریدا رفتم ، لباسارو تو کمد مرتب کردم و بقیه ی وسایل هم هرجا میتونستم چپوندم
افرازم مشغول ور رفتن با گوشیش بود که گفتم :
_ تموم شد
سرشو بلند کرد و گفت:
+ بیا اینجا کارت دارم
به سمتش رفتم که به پاش اشاره ای کرد و گفت :
+ بشین اینجا
_ همینجا خوبه
دستشو حلقه کرد دور کمرم و منو نشوند روی پاش
+ یه چیز بهت میگم بگو چشم...
تو بغلش احساس نا امنی داشتم و معذب بودم ، انگار هنوز به عنوان شوهرم قبولش نداشتم واقعا
+ خب برای فردا شب میخوای چی بپوشی؟؟
۱۱.۱k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.