فیک جیمین و رزی ( عشق تمام نشدنی ) پارت ۳
رزی : به جیمین گفتم من خوابم میاد بریم بخوابیم ...
گفتش اره برو رو تخت دراز بکش منم الان میام ..
جیمین : وقتی رفتم دراز کشیدن به رزی گفتم که اگه دوست داری سرتو بزار روی سینه ام و بخواب ...
اونم سرشو گذاشت روی سینه ام و زود خوابش برد و منم چند دقیقه بعدش خوابم برد
( فردا صبح )
رزی : جیمین منو بیدار کرد و باهم صبحونه خوردیم بعد گفت تا بچه ها بیدار نشدن من برم و منو تو آغوش گرفت ...
هیچ وقت نمی خواستم از آغوش گرمش جدا شم ...
( جیمین رسید به خوابگاه )
جیمین : وقتی رسیدم تهیونگ بهم شک کرد و بهم گفت تو با کسی در ارتباطی ؟
بهش گفتم : آ...آ...آره به کسی نگیا
_ باشه فقط بگو با کی ؟
_ با...با... رزی
_ یاااااااااااااااا
_ مامان و بابات خبر دارن ؟
_ اره !
_ آهااا
💜💜💜
گفتش اره برو رو تخت دراز بکش منم الان میام ..
جیمین : وقتی رفتم دراز کشیدن به رزی گفتم که اگه دوست داری سرتو بزار روی سینه ام و بخواب ...
اونم سرشو گذاشت روی سینه ام و زود خوابش برد و منم چند دقیقه بعدش خوابم برد
( فردا صبح )
رزی : جیمین منو بیدار کرد و باهم صبحونه خوردیم بعد گفت تا بچه ها بیدار نشدن من برم و منو تو آغوش گرفت ...
هیچ وقت نمی خواستم از آغوش گرمش جدا شم ...
( جیمین رسید به خوابگاه )
جیمین : وقتی رسیدم تهیونگ بهم شک کرد و بهم گفت تو با کسی در ارتباطی ؟
بهش گفتم : آ...آ...آره به کسی نگیا
_ باشه فقط بگو با کی ؟
_ با...با... رزی
_ یاااااااااااااااا
_ مامان و بابات خبر دارن ؟
_ اره !
_ آهااا
💜💜💜
۴.۵k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.