part . 20
از خواب بیدار شد و کش و قوسی به بدنش داد
امروز باید کار اصلی رو شروع میکرد
بعد از خوردن صبحونه پیگیریه پرونده ی پدرش رو به عهده ی لورن گزاشت و خودش به سمت ساختمان دیور حرکت کرد
از دیروز قرارش رو با بچه ها تو لابیه ساختمون گزاشته بود
وارد لابیه ساختمون شد
و یونجون و هیوری رو روی مبل های قرمز تشخیص داد مثل همیشه درحال بحث کردن باهم بودن
از پشت بهشون نزدیک شد و یه پس گردنی به هرجفتشون زد
هیورین و یونجون از جا پرین و با چشمای گرد شده به پشت سرشون زل زدن یونجون نفس راحتی کشید و گفت
یونجون : نونا ترسوندیم فک کردم ماموریتمون لو رفته... وای قلبم
هیورین هم تائید کرد
بعد از مدتی حال و احوال پرسی و صحبت های کوتاه بلاخره کنار هم روی مبل ها نشستن تا صحبت کنن و نقشه رو مرور کنن
یونجون همونطور که کاتالوگ های رو مز رو ورق میزد روبه لورین گفت
یونجون : نونا گوشیه جئون چیشد ؟
لورین که مثلا با گوشیش درگیر بود گفت
لورین : تو جیبم برش دار
هیورین که تا اونموقع ساکت بود با تعجب گفت
هیورین : ولی اونی چجوری تا الان رد گوشی رو نزدن ؟
بورین سرش رو بالا گرفت و نگاهی به هیورین انداخت
لورین : ردیابش رو از کار انداختم
بعد از صحبت های جزئی بلاخره تصمیم گرفتن نقشه رو شروع کنن
هیورین از قبل منتظر اومدن منشی به دستشویی بود به محظ اومدن منشی داخل دستشویی دستمالی رو جلوی بینیش گرفت و چند ثانیه ی بعد منشیه جئون جونکوک بدون لباس و بیهوش گوشه ی دستشویی افتاده بود
هیورین لباس های منشی رو پوشید و از دستشویی بیرون اومد تا جای ممکن سرش رو پایین انداخته بود تا شناخته نشه
البته با میکاپی که کرده بود تشخیصش از منشیه اصلی سخت
بعد از مستقر شدن هیورین
لورین وارد عمل شد
با هزار بدبختی که بود خودش رو به آخرین طبقه رسونده بود
به محض بیرون اومدنش از آسانسور جئون رو دید که با بی حس ترین حالت ممکن درحال صحبت با هیورینه
آروم سمتشون رفت و کنار منشیه قلابی ایستاد
هیورین با دیدن لورین رو کرد به جونکوک و با صدای گرفته ای گفت
هیورین : ببخشید قربان م...من حالم کمی بده اگه میشه امروز خواهرم جای من بایسته
جونکوک نگاهی به لورین انداخت
و گفت
جونکوک : با مدیر برنامم خانم شین هماهنگ کن
و بعد به سمت اسانسور راه کج کرد
لورین از سردیه صدای جونکوک به خودش لرزید
ولی اهمیتی نداد و جاش رو با هیورین عوض کرد....
شرطا نرسید ولی من گذاشتمش😞
امروز باید کار اصلی رو شروع میکرد
بعد از خوردن صبحونه پیگیریه پرونده ی پدرش رو به عهده ی لورن گزاشت و خودش به سمت ساختمان دیور حرکت کرد
از دیروز قرارش رو با بچه ها تو لابیه ساختمون گزاشته بود
وارد لابیه ساختمون شد
و یونجون و هیوری رو روی مبل های قرمز تشخیص داد مثل همیشه درحال بحث کردن باهم بودن
از پشت بهشون نزدیک شد و یه پس گردنی به هرجفتشون زد
هیورین و یونجون از جا پرین و با چشمای گرد شده به پشت سرشون زل زدن یونجون نفس راحتی کشید و گفت
یونجون : نونا ترسوندیم فک کردم ماموریتمون لو رفته... وای قلبم
هیورین هم تائید کرد
بعد از مدتی حال و احوال پرسی و صحبت های کوتاه بلاخره کنار هم روی مبل ها نشستن تا صحبت کنن و نقشه رو مرور کنن
یونجون همونطور که کاتالوگ های رو مز رو ورق میزد روبه لورین گفت
یونجون : نونا گوشیه جئون چیشد ؟
لورین که مثلا با گوشیش درگیر بود گفت
لورین : تو جیبم برش دار
هیورین که تا اونموقع ساکت بود با تعجب گفت
هیورین : ولی اونی چجوری تا الان رد گوشی رو نزدن ؟
بورین سرش رو بالا گرفت و نگاهی به هیورین انداخت
لورین : ردیابش رو از کار انداختم
بعد از صحبت های جزئی بلاخره تصمیم گرفتن نقشه رو شروع کنن
هیورین از قبل منتظر اومدن منشی به دستشویی بود به محظ اومدن منشی داخل دستشویی دستمالی رو جلوی بینیش گرفت و چند ثانیه ی بعد منشیه جئون جونکوک بدون لباس و بیهوش گوشه ی دستشویی افتاده بود
هیورین لباس های منشی رو پوشید و از دستشویی بیرون اومد تا جای ممکن سرش رو پایین انداخته بود تا شناخته نشه
البته با میکاپی که کرده بود تشخیصش از منشیه اصلی سخت
بعد از مستقر شدن هیورین
لورین وارد عمل شد
با هزار بدبختی که بود خودش رو به آخرین طبقه رسونده بود
به محض بیرون اومدنش از آسانسور جئون رو دید که با بی حس ترین حالت ممکن درحال صحبت با هیورینه
آروم سمتشون رفت و کنار منشیه قلابی ایستاد
هیورین با دیدن لورین رو کرد به جونکوک و با صدای گرفته ای گفت
هیورین : ببخشید قربان م...من حالم کمی بده اگه میشه امروز خواهرم جای من بایسته
جونکوک نگاهی به لورین انداخت
و گفت
جونکوک : با مدیر برنامم خانم شین هماهنگ کن
و بعد به سمت اسانسور راه کج کرد
لورین از سردیه صدای جونکوک به خودش لرزید
ولی اهمیتی نداد و جاش رو با هیورین عوض کرد....
شرطا نرسید ولی من گذاشتمش😞
۴.۶k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.