بابایی جونم 💛 ▪︎Part 7▪︎
جانا رفت نشست روی مبل و مشغول نوشتن شد منم رفتم داخل اتاق و شروع کردم لباس هامو درآوردن که یونا اومد تو
یونا: چقدر خسته به نظر میای
جیمین : آره بدجور خستم ده ساعت پشت سر هم تمرین رقص داشتیم پدرمون در اومد
یونا: عشقم زیاد با خودت فشار نیار نمیخوام دوباره حالت بد بشه
جیمین: نگران نباش بیب مواظبم درزم خانم خانما برو بیرون الان من لختم اون فسقلی بیاد تو فکر میکنه ما داریم چیکار میکنیم
یونا: راست میگی من رفتم زود بیا از حموم این دخترت کچلم کرد
جیمین: باشه
رفتم حموم و بعد از چند مین اومدم بیرون ، لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم و رفتم تو پذیرایی جانا تا منو دید گفت برم پیشش
جانا: بابایی بیا پیش من
جیمین: اومدم عزیزم
رفتم کنارش نشستم
جیمین: خب بفرمایین چیکارم داری؟
جانا: بابایی میشه برام یه نقاشی خوشگل بکشی پایین دفترم؟
جیمین: بله که میشه
جانا: اخجون بیا بابایی
جیمین دفتر رو گرفت و جانا هم مداد رنگی هارو داد به باباش
جیمین: حالا چی بکشم؟
جانا: اممم یدونه پاندا برام بکش
جیمین: چشم
شروع به کشیدن نقاشی کردم و جانا هم فقط داشت به دست من نگاه میکردو بازوم رو بغل کرده بود ، بعد از گذشت یه ربع یه نقاشی خوشگل به جانا تحویل دادم
جانا: مرسی بابایی
جیمین: خواهش میکنم ولی چرا ندادی مامانت بکشه اون که نقاشیش عالیه
جانا: آخه گناه داره از صبح کلیییی نقاشی کشیده بعدم بابایی نقاشی توام عالیه
جیمین: مرسی فسقل من
همون موقع یونا مارو برای شام صدا کرد و ما هم رفتیم سر میز نشستیم و شروع به خوردن کردیم
یونا: تکالیفت تموم شد
جانا: بله
یونا: افرین دخترم
بعد از شام به یونا تو تمیز کاری آشپز خونه کمک کردم و بعدش رفتیم توی پذیرایی دیدیم جانا داره نقاشی میکشه
یونا: چی میکشی وروجک؟
جانا: یدونه اسب دارم میکشم
یونا: اووو افرین
بعدش کنار هم نشستیم و فیلم دیدیم و ....
کپی ممنوع ❌
یونا: چقدر خسته به نظر میای
جیمین : آره بدجور خستم ده ساعت پشت سر هم تمرین رقص داشتیم پدرمون در اومد
یونا: عشقم زیاد با خودت فشار نیار نمیخوام دوباره حالت بد بشه
جیمین: نگران نباش بیب مواظبم درزم خانم خانما برو بیرون الان من لختم اون فسقلی بیاد تو فکر میکنه ما داریم چیکار میکنیم
یونا: راست میگی من رفتم زود بیا از حموم این دخترت کچلم کرد
جیمین: باشه
رفتم حموم و بعد از چند مین اومدم بیرون ، لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم و رفتم تو پذیرایی جانا تا منو دید گفت برم پیشش
جانا: بابایی بیا پیش من
جیمین: اومدم عزیزم
رفتم کنارش نشستم
جیمین: خب بفرمایین چیکارم داری؟
جانا: بابایی میشه برام یه نقاشی خوشگل بکشی پایین دفترم؟
جیمین: بله که میشه
جانا: اخجون بیا بابایی
جیمین دفتر رو گرفت و جانا هم مداد رنگی هارو داد به باباش
جیمین: حالا چی بکشم؟
جانا: اممم یدونه پاندا برام بکش
جیمین: چشم
شروع به کشیدن نقاشی کردم و جانا هم فقط داشت به دست من نگاه میکردو بازوم رو بغل کرده بود ، بعد از گذشت یه ربع یه نقاشی خوشگل به جانا تحویل دادم
جانا: مرسی بابایی
جیمین: خواهش میکنم ولی چرا ندادی مامانت بکشه اون که نقاشیش عالیه
جانا: آخه گناه داره از صبح کلیییی نقاشی کشیده بعدم بابایی نقاشی توام عالیه
جیمین: مرسی فسقل من
همون موقع یونا مارو برای شام صدا کرد و ما هم رفتیم سر میز نشستیم و شروع به خوردن کردیم
یونا: تکالیفت تموم شد
جانا: بله
یونا: افرین دخترم
بعد از شام به یونا تو تمیز کاری آشپز خونه کمک کردم و بعدش رفتیم توی پذیرایی دیدیم جانا داره نقاشی میکشه
یونا: چی میکشی وروجک؟
جانا: یدونه اسب دارم میکشم
یونا: اووو افرین
بعدش کنار هم نشستیم و فیلم دیدیم و ....
کپی ممنوع ❌
۶۶.۲k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.