¹✨️𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐬𝐭 𝐬𝐭𝐚𝐫✨️
من به تو مدیونم که پیش از طوفان، چراغهای مرا خاموش کردی. و به پنجرههایم قفل زدی. که هنگام فرو ریختن ِجهان، دستهایت را برایم چتر کردی. سرم را در آغوش گرفتی و برایم خواندی. متاسفم که تو خوبی و من خوب نیستم.که تو رنگینی و من سیاه.سنجاقک رنگین من!
_
دوباره ودوباره ودوباره روتین نفرت انگیزش رو انجام میداد سرکار خونه سرکار. خونه و....
بدون پدرش هیچی دیگه حالش رو خوب نمیکرد اون حتی دیگه ناراحت هم نبود اون لبریز بود تموم شده و خسته...بازم صبح بیدارشد و قهوه تلخش رو سر کشید یونیفرم نکبتی شرکتشون رو پوشید اون دوستاش رو دوست داشت مادرش رو دوست داشت اما خودش رو دوست نداشت گم شده بود شخصیت اصلی ش رو توی روزمرگی کسل کننده ش گم کرده بود خودش رو نمیشناخت پسر شروشیطون شادی که مابین غم ها جا گذاشته بود تهیونگ بود یا پسر درد کشیده اما بالغی که از صبح تا شب کار میکرد تا زندگیش رو بچرخونه؟؟اون نمیدونست فقط میدونست که باید ادامه بده.حداقل فعلا! به شرکت رسید رفت و پشت میزش نشست.یه کارمند بیمه!یه کارمند بیمه به کدوم آرزوش رسیده؟کسی که تو نقاشی استعداد داره چرا حالا کارمند بیمه ست؟واضحه که این موقعیت راضی ش نمیکنه اما چکار میتونست بکنه کسی که اراده نداره حتی قهوه یخ کرده ش رو عوض کنه تو همین فکرا بود که صدای بهترین دوستش رشته افکارش رو پاره کرد:
چطوری هیونگ؟
تهیونگ:آه کوک سلام*باهاش دست میده
جونگکوک:چه خبر اوضاع احوال؟خوبی؟
تهیونگ:آره چرا نباشم*لبخند
جونگکوک:میخوای نگی بگو به تو چه دیگه چرا به برادرت دروغ میگی
تهیونگ:دروغ نمیگم کوکیا حالم خوبه
جونگکوک:آره مشخصه قیافت افتضاحه
تهیونگ:ممنونم هیونگ واقعا
جونگکوک:جدی میگم تهیونگا شبیه کسایی شدی که از جنگ برگشتن به هر حال کافه ی شرکت یه باریستای جدید آورده خیلی باحاله میخوای بریم ببینیم؟
تهیونگ:حتما چون واقعا معدم داره سوراخ میشه
جونگکوک:خب کی حساب میکنه؟
تهیونگ:هیونگ؟
جونگکوک:فکرشم نکن کیم تهیونگ یه پاپاسی عم ندارم
تهیونگ:واقعا؟فکر میکردم تو شاغلی جئون
جونگکوک:هرچی که داشتمو ریختم به پای خواهرت
تهیونگ:هنوز نمیفهمم چطور تحملت میکنه کوک
جونگکوک:همونطور که تو تحملم میکنی هیونگ ضمناً باید بگم تحمل خودتم همچین ساده نیست
تهیونگ:فکرکردم گفتی بریم کافه
جونگکوک:قرار بود اما پول نداریم که
تهیونگ:عیبی نداره گدا گشنه امروز مهمون منی
جونگکوک:وایی چقد دست و دلبازی*خنده
تهیونگ:میدونم هیونگ*خنده
میشه با لایک و کامنت خوشحالم کنی زیبا؟
_
دوباره ودوباره ودوباره روتین نفرت انگیزش رو انجام میداد سرکار خونه سرکار. خونه و....
بدون پدرش هیچی دیگه حالش رو خوب نمیکرد اون حتی دیگه ناراحت هم نبود اون لبریز بود تموم شده و خسته...بازم صبح بیدارشد و قهوه تلخش رو سر کشید یونیفرم نکبتی شرکتشون رو پوشید اون دوستاش رو دوست داشت مادرش رو دوست داشت اما خودش رو دوست نداشت گم شده بود شخصیت اصلی ش رو توی روزمرگی کسل کننده ش گم کرده بود خودش رو نمیشناخت پسر شروشیطون شادی که مابین غم ها جا گذاشته بود تهیونگ بود یا پسر درد کشیده اما بالغی که از صبح تا شب کار میکرد تا زندگیش رو بچرخونه؟؟اون نمیدونست فقط میدونست که باید ادامه بده.حداقل فعلا! به شرکت رسید رفت و پشت میزش نشست.یه کارمند بیمه!یه کارمند بیمه به کدوم آرزوش رسیده؟کسی که تو نقاشی استعداد داره چرا حالا کارمند بیمه ست؟واضحه که این موقعیت راضی ش نمیکنه اما چکار میتونست بکنه کسی که اراده نداره حتی قهوه یخ کرده ش رو عوض کنه تو همین فکرا بود که صدای بهترین دوستش رشته افکارش رو پاره کرد:
چطوری هیونگ؟
تهیونگ:آه کوک سلام*باهاش دست میده
جونگکوک:چه خبر اوضاع احوال؟خوبی؟
تهیونگ:آره چرا نباشم*لبخند
جونگکوک:میخوای نگی بگو به تو چه دیگه چرا به برادرت دروغ میگی
تهیونگ:دروغ نمیگم کوکیا حالم خوبه
جونگکوک:آره مشخصه قیافت افتضاحه
تهیونگ:ممنونم هیونگ واقعا
جونگکوک:جدی میگم تهیونگا شبیه کسایی شدی که از جنگ برگشتن به هر حال کافه ی شرکت یه باریستای جدید آورده خیلی باحاله میخوای بریم ببینیم؟
تهیونگ:حتما چون واقعا معدم داره سوراخ میشه
جونگکوک:خب کی حساب میکنه؟
تهیونگ:هیونگ؟
جونگکوک:فکرشم نکن کیم تهیونگ یه پاپاسی عم ندارم
تهیونگ:واقعا؟فکر میکردم تو شاغلی جئون
جونگکوک:هرچی که داشتمو ریختم به پای خواهرت
تهیونگ:هنوز نمیفهمم چطور تحملت میکنه کوک
جونگکوک:همونطور که تو تحملم میکنی هیونگ ضمناً باید بگم تحمل خودتم همچین ساده نیست
تهیونگ:فکرکردم گفتی بریم کافه
جونگکوک:قرار بود اما پول نداریم که
تهیونگ:عیبی نداره گدا گشنه امروز مهمون منی
جونگکوک:وایی چقد دست و دلبازی*خنده
تهیونگ:میدونم هیونگ*خنده
میشه با لایک و کامنت خوشحالم کنی زیبا؟
۱.۹k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.