رفتم پایین ی دختری داشت با ارباب بحص میکرد
رفتم پایین ی دختری داشت با ارباب بحص میکرد
_از عمارت من برو بیرون
€یا اون موقع که منو به عنوان دوست دخترت معرفی کردی باید فکر اینجاشو میکردی باید باهام ازدواج کنی
_ببین نه تو نه اون بابای عوضیم برام مهم نیستین
€بابات گفت حالا که با سومی (دختری که قراز بود با تهیونگ ازدواج کنه ) ازدواج نمیکنی باید با من ازدواج کنی تازه ازمون وارث هم میخاد
_خفه شو هرزه
_نگاهم به ات افتاد که داشت با تعجب نگامون میکرد با اینکه تازه از خواب بیدار شده بود مثل فرشته ها بود
یهو ی فکر احمقانه به سرم زد
_ع..عا بیبی بیدار شدی
+وات با منه چی میگه (تو دلش)
_با نگاهم بهش فهموندم که همکاری کنه
+عا..اره..خب ....بیدار شدم (لبخند زایه)
€هی هرزه فک کردی کی هستی با دوست پسرم اینجوری حرف میزنی هاا
_من دوست پسرت نیستم (داد)
_من فقط دوست پسر یکی ام اونم اته
+وات چی شده (تو دلش)
€چی میگی ها این دختره چی داره که من ندارم هاا
_هرزه نیست ببین هردومون میدونیم تو چه ادمی هستی و فقط به خاطر پول منو میخای پس برو تای کاری دستت ندادم
€یا ولم کنید (بادیگارد ها دارن میندازنش بیرون )
.......
_من دارم میرم ساعت ۱۱ ی لباس بران میفرستم اونو بپوش تا بیام
+چشم
.................ساعت ۱۱
ات ویو =
اماده بودم که صدای زنگ اومد رفتم درو باز کردم ارباب بود
_خیلی خوشگل شده بود نمیتونستم نگاش نکم ولی من واقعا چم بود
_میدونسم تا الان هانا همه چی رو به پدرم گفته چاره ایی نداشتم جز اینکه اتو به عنوان دوست دخترم معرفی کنم چون واقعا حالم از اولش از هانا بهم میخورد
_عا... ب.ببریم
+بله ارباب
_بهم بگو تهیونگ اونجاهم نقش دوست دخترم رو بازی کن
+چی...(با داد)
_با قیافه عصبی نگاش کردم
+خا...باشه تهیونگ
_خیلی کیوت بود وقتی گفت تهیونگ
_بریم
.............عمارت پدر تهیونگ
_حواست باشه سوتی ندیا
+باشه
(&علامت پدر تهیونگ )
&به به پسر گلم
_سلام
+س..لام
&خب؟.....
_ایشون اته باهاش ازدواج میکنم
+چی (با داد )
_با نگاهم فهموندم خفه شه
+اره....ما...عاشق همیم ....خب ..اره...ازدواج میکنیم...اره
&مطمعنی
_اره پدر ما همو خیلی دوست داریم حتی میتونیم خیلی زود بچه دار بشیم
&اکی عروسی رک میندازم اخر هفته
+وات اینا چی میگن من درسته تواین مدت فهمیده بودم ی حس هایی به تهیونگ دارم اما نمیخام باهاش ازدواج کنم (تو دلش)
_از عمارت من برو بیرون
€یا اون موقع که منو به عنوان دوست دخترت معرفی کردی باید فکر اینجاشو میکردی باید باهام ازدواج کنی
_ببین نه تو نه اون بابای عوضیم برام مهم نیستین
€بابات گفت حالا که با سومی (دختری که قراز بود با تهیونگ ازدواج کنه ) ازدواج نمیکنی باید با من ازدواج کنی تازه ازمون وارث هم میخاد
_خفه شو هرزه
_نگاهم به ات افتاد که داشت با تعجب نگامون میکرد با اینکه تازه از خواب بیدار شده بود مثل فرشته ها بود
یهو ی فکر احمقانه به سرم زد
_ع..عا بیبی بیدار شدی
+وات با منه چی میگه (تو دلش)
_با نگاهم بهش فهموندم که همکاری کنه
+عا..اره..خب ....بیدار شدم (لبخند زایه)
€هی هرزه فک کردی کی هستی با دوست پسرم اینجوری حرف میزنی هاا
_من دوست پسرت نیستم (داد)
_من فقط دوست پسر یکی ام اونم اته
+وات چی شده (تو دلش)
€چی میگی ها این دختره چی داره که من ندارم هاا
_هرزه نیست ببین هردومون میدونیم تو چه ادمی هستی و فقط به خاطر پول منو میخای پس برو تای کاری دستت ندادم
€یا ولم کنید (بادیگارد ها دارن میندازنش بیرون )
.......
_من دارم میرم ساعت ۱۱ ی لباس بران میفرستم اونو بپوش تا بیام
+چشم
.................ساعت ۱۱
ات ویو =
اماده بودم که صدای زنگ اومد رفتم درو باز کردم ارباب بود
_خیلی خوشگل شده بود نمیتونستم نگاش نکم ولی من واقعا چم بود
_میدونسم تا الان هانا همه چی رو به پدرم گفته چاره ایی نداشتم جز اینکه اتو به عنوان دوست دخترم معرفی کنم چون واقعا حالم از اولش از هانا بهم میخورد
_عا... ب.ببریم
+بله ارباب
_بهم بگو تهیونگ اونجاهم نقش دوست دخترم رو بازی کن
+چی...(با داد)
_با قیافه عصبی نگاش کردم
+خا...باشه تهیونگ
_خیلی کیوت بود وقتی گفت تهیونگ
_بریم
.............عمارت پدر تهیونگ
_حواست باشه سوتی ندیا
+باشه
(&علامت پدر تهیونگ )
&به به پسر گلم
_سلام
+س..لام
&خب؟.....
_ایشون اته باهاش ازدواج میکنم
+چی (با داد )
_با نگاهم فهموندم خفه شه
+اره....ما...عاشق همیم ....خب ..اره...ازدواج میکنیم...اره
&مطمعنی
_اره پدر ما همو خیلی دوست داریم حتی میتونیم خیلی زود بچه دار بشیم
&اکی عروسی رک میندازم اخر هفته
+وات اینا چی میگن من درسته تواین مدت فهمیده بودم ی حس هایی به تهیونگ دارم اما نمیخام باهاش ازدواج کنم (تو دلش)
۱۴.۹k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.