کفش های مهمتری..

.یک‌روز کفش‌های مهم‌تری می‌پوشم
و فراموش می‌کنم
روزی برداشتن گام‌های کوچک حتی
سخت‌تر از برداشتن سیگارهای پدر در پانزده‌سالگی بوده‌است

یک‌روز
دست‌های وقفِ آشپزخانه‌ام
به دستگیرۀ در می‌رسند
و می‌روم
کارهای مهم‌تری یادشان بدهم

یک‌روز
باورم نمی‌شود که زمانی
مثل گریه‌های فروخورده، به اندوه
مثل گریه‌های فروخورده، به شب
واخستگی به تو داشته‌ام

من
پرسش‌نامۀ غمگینی بر پیشانیِ شب‌ام
که: «چند لبخندِ دیگر دوام خواهی آورد؟»
که: «چندبارِ دیگر از مراسم تشییعِ دست چپت بازخواهی گشت؟»
که: «چرا نمی‌فهمی به‌خاطر حلقه‌ای که تنگ شده،
لازم است دستت را از ریشه دربیاوری؟»

من سال‌هاست
درحالِ برگشتن‌ به روزهای قبل‌ام
و تو هی بگو: «داری اشتباه می‌کنی!»
من که صدای پای خودم را می‌شناسم!

و این؛
صدای پای من است
تق‌تق کفش‌هایی زنانه بر سرامیک آشپزخانه
که زمستانی دیگر را برای تو چای می‌ریزد
ـ و آن چمدان چرم نارنجی
و آن جملۀ بی‌رحم صورتی بر آینه
در گلویم گریه می‌کنند ـ

و این؛
صدای پای من است
سکوت کفش‌هایی زنانه بر سرامیک آشپزخانه
که ایستاده‌است
و فکر می‌کند از کجا به این خانه پرتاب شده‌است؟
و میان این‌همه اشیاء ناشناس چه می‌کند؟
ـ و تو فکر می‌کنی ایستاده‌ام
و میان عطر دارچین و هل مردّد مانده‌ام،
هی با صدای بلند
از لذت چای گرم
در زمستان‌های سرد بعد می‌گویی
و وانمود می‌کنی نمی‌دانی دست‌هایم به دستگیرۀ در می‌رسند
و وانمود می‌کن نمی‌دانی
چند سال است
دارم
در چمدانم زندگی می‌کنم.

#لیلا_کردبچه
دیدگاه ها (۱۷)

گفتم: «خداحافظ!»و خداحافظیفرورفـتنبودتو  آن بالاکنار نرده‌ها...

شهر پر از خالی استو تنهایی با قدرت میتازد...و آدم نمیداند چه...

«سکوت، یک جور موریانه است که بی‌صدا می‌جود و قلب آدم را سورا...

وقتی یاد میگیری خودت برای خودت کافی هستی...

چندپارتی

14- یه جاده خاکی " فرار " می زنه به بازی Silent Hill f !و می...

دوپارتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط