سلام رفقا.... این یه نیمچه متن ادبیه خوشحال میشم نظرتونو
سلام رفقا.... این یه نیمچه متن ادبیه خوشحال میشم نظرتونو بدونم 🫧
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دنیا در مقابل چشمانم به سیاهی رفت خورشید از
نور تابین دست کشید و تنهایی و تاریکی بدن بی جانم را در آغوش کشیدند...... دوباره
ماه بیجان در اسمانی تاریک تر از تاریک نور افشانی میکرد زندگی من مانند اسمان شب بود با این تفاوت که شب یک ماه و میلیارد ها ستاره داشت اما در اسمان زندگی من حتی یک ستاره هم وجود نداشت.....
خاطرات مانند خوره ای به جان مغزم افتاده بودنو تنها راه فرار را در مستی میدیدم.... من ان را سست میخواندم اما اکنون.... من خودم کوهی از خاکستر بودم که به رقص بادی بند بود...
او قطعه ای روشن و ارام در وجود الوده ی من بود.... اکنون که او دیگر در جهان حضور نداشت
سیاه چاله ها تنها دوستان من شده بودند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دنیا در مقابل چشمانم به سیاهی رفت خورشید از
نور تابین دست کشید و تنهایی و تاریکی بدن بی جانم را در آغوش کشیدند...... دوباره
ماه بیجان در اسمانی تاریک تر از تاریک نور افشانی میکرد زندگی من مانند اسمان شب بود با این تفاوت که شب یک ماه و میلیارد ها ستاره داشت اما در اسمان زندگی من حتی یک ستاره هم وجود نداشت.....
خاطرات مانند خوره ای به جان مغزم افتاده بودنو تنها راه فرار را در مستی میدیدم.... من ان را سست میخواندم اما اکنون.... من خودم کوهی از خاکستر بودم که به رقص بادی بند بود...
او قطعه ای روشن و ارام در وجود الوده ی من بود.... اکنون که او دیگر در جهان حضور نداشت
سیاه چاله ها تنها دوستان من شده بودند
۱.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.