𝐹𝒾𝒸𝓉𝒾𝑜𝓃⁷
𝐹𝒾𝒸𝓉𝒾𝑜𝓃⁷
پدربزرگ عاشق نوه ارشدش بود نوهای که موفق و سرتا پا غرور جذابیته... "
هر چقدر بهم نزدیکتر میشد نفسم بیشتر و قلبم تندتر میتپید انگار هنوز دیده و ندیده از استرس داشتم میمردم عسلهها بالا اومد و سمت راهرویی که من اونجا بودم قدم گذاشت هنوز بوی مست کننده عطرش به مشام میرسید و صدای تق تق کفشاش مثل آهنگی با ریتم خاصی رو ایجاد کرده بود روبروی من رسید و نگاه ترسناک و زیرچشمی بهم انداخت از ترس نفس کشیدن رو هم یادم رفت هنوز بهش نگاه میکردم و چشمم بهش بود سریع و با خشم در دفترشو باز کرد و وارد شد انگار اتفاقی افتاده بود دوتا بادیگاردهای جدیست جلوی در وایستادند و مراقبت میکردند
𝐏𝐌 𝟖:𝟑𝟓
هوا سرد و تاریک بود اما با این وجود چراغهای عمارت روشنی زیادی بخشیده بودند...جلوی در وایساده بودم و ۵ دقیقهای از ورود ترسناک و سلطنتی کیم میگذشت و من هنوز روبروی در دفتر بودم و میترسیدم در بزنم تصمیم گرفتمو برگه تو دستمو محکم فشردمو روبروی در وایسادم آروم در زدم....
تهیونگ: بیا داخل*بم*
در آروم باز کردم و وارد شدم و در رو پشت سرم متقابل بستم گلویی صاف کردم و با دسته لرزون جلوی دشمنم که منو نمیشناخت سخن گفتم...
ات: برای اسـ...
تهیونگ:: کیم آت ۲۴ ساله از سئول و تو دانشگاه کره جنوبی تجربی خوندی درسته؟؟
ات: بله...
چطور ممکنه انقدر تند و سریع همه چیز رو در بارم بتونه و بگه برگه استخدام منو که هنوز نخونده
تهیونگ: برگرو بده
ات: ب..بفرمایید
تا زمانی که برگه رو پر، امضا و اثر انگشت میزد، برای جاسوسی وقت خوبی بود...
به دور و برم نگاه میکردم نقاشیهایی از زمان قدیم که خیلی خیلی کمیاب بودند و معمولاً توی موزه لوور نگهداری میشد روی دیوارها چسبونده شده بودند مثل اینکه دزدی بودند نقاشی تصاویر مثبت ۱۸ از اواخر دودمان چسان خاندان حاکم بر کره از ۱۸۹۸ تا ۹۲ بود... چهلمو برگردوندم که دیدم کار کیم خیلی وقته که تموم شده سریع و با عجله برگه را از تو دستش برداشتم و معذرت خواهی کردم یخواستم برم بیرون اما...
تهیونگ: با این هوش و حواس تو عمارت من میخوای کار کنی؟؟
ات: ب..بخشید
تهیونگ: چرا به دفترم نگاه میکردی؟
ات: هم..ینجوری باور کنید!*ترس*
تهیونگ: چرا با همچین لباسی شیک و پیک اومدی خدمت کنی؟!*بلند. مشکوک*
ات: دزدیم! لباسارو!*دروغ*
کیم: خوبه.... میتونی بری
پدربزرگ عاشق نوه ارشدش بود نوهای که موفق و سرتا پا غرور جذابیته... "
هر چقدر بهم نزدیکتر میشد نفسم بیشتر و قلبم تندتر میتپید انگار هنوز دیده و ندیده از استرس داشتم میمردم عسلهها بالا اومد و سمت راهرویی که من اونجا بودم قدم گذاشت هنوز بوی مست کننده عطرش به مشام میرسید و صدای تق تق کفشاش مثل آهنگی با ریتم خاصی رو ایجاد کرده بود روبروی من رسید و نگاه ترسناک و زیرچشمی بهم انداخت از ترس نفس کشیدن رو هم یادم رفت هنوز بهش نگاه میکردم و چشمم بهش بود سریع و با خشم در دفترشو باز کرد و وارد شد انگار اتفاقی افتاده بود دوتا بادیگاردهای جدیست جلوی در وایستادند و مراقبت میکردند
𝐏𝐌 𝟖:𝟑𝟓
هوا سرد و تاریک بود اما با این وجود چراغهای عمارت روشنی زیادی بخشیده بودند...جلوی در وایساده بودم و ۵ دقیقهای از ورود ترسناک و سلطنتی کیم میگذشت و من هنوز روبروی در دفتر بودم و میترسیدم در بزنم تصمیم گرفتمو برگه تو دستمو محکم فشردمو روبروی در وایسادم آروم در زدم....
تهیونگ: بیا داخل*بم*
در آروم باز کردم و وارد شدم و در رو پشت سرم متقابل بستم گلویی صاف کردم و با دسته لرزون جلوی دشمنم که منو نمیشناخت سخن گفتم...
ات: برای اسـ...
تهیونگ:: کیم آت ۲۴ ساله از سئول و تو دانشگاه کره جنوبی تجربی خوندی درسته؟؟
ات: بله...
چطور ممکنه انقدر تند و سریع همه چیز رو در بارم بتونه و بگه برگه استخدام منو که هنوز نخونده
تهیونگ: برگرو بده
ات: ب..بفرمایید
تا زمانی که برگه رو پر، امضا و اثر انگشت میزد، برای جاسوسی وقت خوبی بود...
به دور و برم نگاه میکردم نقاشیهایی از زمان قدیم که خیلی خیلی کمیاب بودند و معمولاً توی موزه لوور نگهداری میشد روی دیوارها چسبونده شده بودند مثل اینکه دزدی بودند نقاشی تصاویر مثبت ۱۸ از اواخر دودمان چسان خاندان حاکم بر کره از ۱۸۹۸ تا ۹۲ بود... چهلمو برگردوندم که دیدم کار کیم خیلی وقته که تموم شده سریع و با عجله برگه را از تو دستش برداشتم و معذرت خواهی کردم یخواستم برم بیرون اما...
تهیونگ: با این هوش و حواس تو عمارت من میخوای کار کنی؟؟
ات: ب..بخشید
تهیونگ: چرا به دفترم نگاه میکردی؟
ات: هم..ینجوری باور کنید!*ترس*
تهیونگ: چرا با همچین لباسی شیک و پیک اومدی خدمت کنی؟!*بلند. مشکوک*
ات: دزدیم! لباسارو!*دروغ*
کیم: خوبه.... میتونی بری
۷.۹k
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.