سناریو
سناریو
شخصیت:ا.ت
کاراکتر:چویا
رابطه:دوست صمیمی
موضوع:اعتراف
یک روز عادی بود ا.ت روی نیمکت نشسته بود و کنار دفترش نقاشی میکشید
ناگهان معلم ا.ت رو صدا زد معلم:معنی l don't know چیه؟
ا.ت:نمیدونم
*دست زدن بچه ها ی کل کلاس*
*ا.ت گیج شده**زنگ ناهار خورد*
*ا.ت سریع به سالن ناهار خوری رفت و چویا رو دید**دوان دوان به سمتش رفت*
ا.ت:معنی l don't knowچیه؟من سر کلاس گفتم نمیدونم ولی بچه ها برام دست زدن
*چویا ی لبخند ملیححححح زد*
چویا:اسکل معنیش میشه نمیدونم
قیافه ی ا.ت:😵💫
قیافه ی چویا:😊
*ناگهان چویا از جیبش دو تا بلیط سینما در اورد*
چویا:بعد مدرسه بریم اون فیلم ترسناک که تازه اومده رو ببینیم
ا.ت:میدونی که پایتم
*بعد از مدرسه*
*ا.ت و چویا هر دو به خانه های خودشون رفتن*
ویو ا.ت
*ا.ت رفت حموم،موهاشو درست کرد،ی لباس صورتی کرپ پوشید و ی دامن و ی کلاه*
ویو چویا
*این بنده خدا فقط ۱ دست لباس داشت پس اونارو پوشید*
*بعد از سینما*
*ا.ت خیلی خیلی ترسیده و چویا انگار فیلم کمدی بود*
*قرار بود که امروز ا.ت بعد از سینما بره خونه ی چویا*
*در خانه ی چویا**موقع ی خواب*
*ا.ت خیلی ترسیده و چویا کپیده *
ا.ت:*در ذهن*این پدرسگ که خوابه بزار بغلش کنم دارم میمیرم از ترس
*ا.ت چویا رو بغل میکنه قافل از اینکهههههههه چویا بیداره
اومد بغلش کنه حواسش نبود دستش میره تو اونجای چویا*
*چویا هم که بیدار بود ترسید و نشست*
چویا:ا.ت چرا قصد تجاوز به من رو داشتییییی
ا.ت:*تازه فهمید چه گوهی خورده*چیشد؟
چویا:نکنه دلت میخواد😈
ا.ت:ن.....نه
چویا:دیگه دیرههه😈
*بعد از خواندن نماز صبح*
*دیگه همون وسطا اعترافم شد اگه بخوام اعتراف هم بنویسم باید مراحل نماز صبح هم بنویسم*
♡سلامممم پیشولی های خاله،چطورید؟خوبی؟این جایزه ی من به شما بود برای اینکه پارت قبل با کامنتا خیلیییی بهم انرژی دادید.پس این پست هم بترکونیدددد*
شخصیت:ا.ت
کاراکتر:چویا
رابطه:دوست صمیمی
موضوع:اعتراف
یک روز عادی بود ا.ت روی نیمکت نشسته بود و کنار دفترش نقاشی میکشید
ناگهان معلم ا.ت رو صدا زد معلم:معنی l don't know چیه؟
ا.ت:نمیدونم
*دست زدن بچه ها ی کل کلاس*
*ا.ت گیج شده**زنگ ناهار خورد*
*ا.ت سریع به سالن ناهار خوری رفت و چویا رو دید**دوان دوان به سمتش رفت*
ا.ت:معنی l don't knowچیه؟من سر کلاس گفتم نمیدونم ولی بچه ها برام دست زدن
*چویا ی لبخند ملیححححح زد*
چویا:اسکل معنیش میشه نمیدونم
قیافه ی ا.ت:😵💫
قیافه ی چویا:😊
*ناگهان چویا از جیبش دو تا بلیط سینما در اورد*
چویا:بعد مدرسه بریم اون فیلم ترسناک که تازه اومده رو ببینیم
ا.ت:میدونی که پایتم
*بعد از مدرسه*
*ا.ت و چویا هر دو به خانه های خودشون رفتن*
ویو ا.ت
*ا.ت رفت حموم،موهاشو درست کرد،ی لباس صورتی کرپ پوشید و ی دامن و ی کلاه*
ویو چویا
*این بنده خدا فقط ۱ دست لباس داشت پس اونارو پوشید*
*بعد از سینما*
*ا.ت خیلی خیلی ترسیده و چویا انگار فیلم کمدی بود*
*قرار بود که امروز ا.ت بعد از سینما بره خونه ی چویا*
*در خانه ی چویا**موقع ی خواب*
*ا.ت خیلی ترسیده و چویا کپیده *
ا.ت:*در ذهن*این پدرسگ که خوابه بزار بغلش کنم دارم میمیرم از ترس
*ا.ت چویا رو بغل میکنه قافل از اینکهههههههه چویا بیداره
اومد بغلش کنه حواسش نبود دستش میره تو اونجای چویا*
*چویا هم که بیدار بود ترسید و نشست*
چویا:ا.ت چرا قصد تجاوز به من رو داشتییییی
ا.ت:*تازه فهمید چه گوهی خورده*چیشد؟
چویا:نکنه دلت میخواد😈
ا.ت:ن.....نه
چویا:دیگه دیرههه😈
*بعد از خواندن نماز صبح*
*دیگه همون وسطا اعترافم شد اگه بخوام اعتراف هم بنویسم باید مراحل نماز صبح هم بنویسم*
♡سلامممم پیشولی های خاله،چطورید؟خوبی؟این جایزه ی من به شما بود برای اینکه پارت قبل با کامنتا خیلیییی بهم انرژی دادید.پس این پست هم بترکونیدددد*
۷۶۸
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.