WINNER 29
دستشو به در کوبید که چند ثانیه بعد توسط سوآ باز شد
یه دستش به چهارچوب در و دست دیگش روی زخمش بود
+هی کجا بودی نگرانت ..
جمله ی دختر با دیدن وضعیت جونگکوک متوقف شد
+کوک ...
برای اولین بار توی هفته ی گذشته حالت صورت سوآ خنثی نبود و رنگ نگرانی به خودش گرفته بود ، تو یه لحظه از اون خلأ که درونش به وجود اومده بود فاصله گرفت
صداش میلرزید ، با نگرانی گفت
+کجا بودیی؟ کوک چیشدهه
پسر ناله ای از درد کرد دستشو به دیوار گرفت و وارد خونه شد
سوآ میتونست هجوم اشک رو به چشماش احساس کنه ، موقعیت عجیب بود .. نمیدونست چیشده و نگرانی داشت تو وجودش رشد میکرد
به جونگکوک کمک کرد راه بره و گوشه ای از اتاق جاش رو ثابت کرد
اشک از گوشه ی چشمش پایین سر میخورد ، هول کرده بود
+یکم .. یکمی صبر کن الان آمبولانس خبر میکنم
هیونوو میخواست چیکار کنه؟
اون دیگه باندی نداشت که بخواد بچه هاشو تبدیل به وارث اون باند بکنه ..
شاید همه ی اینا از دشمنی و نفرت قدیمی نسبت به همخونای خودش نشأت میگرفت .. و این خوی وحشی اون مرد باعث میشد بیرون از اون عمارت براشون خیلی ناامن بشه...
---
مینهو بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودش بالاخره تصمیم گرفته بود دنبال سوآ بگرده
هیچ ایده ای نداشت کجا ممکنه رفته باشن ، خود مینهو هم خوب میدونست اونا جاییو ندارن که برن و همین کارشو سخت میکرد
بار ها و بار ها به هر جفتشون زنگ زد ، ولی انگار خیلی برای درست کردن اوضاع دیر شده بود
از طرفی سوآ الان توی بیمارستان کنار جونگکوک بود ، دکتر بهش گفته بود زخم عمیق بوده و بافت حساسی آسیب دیده ، برای همین بهتر بود چند روزی توی بیمارستان تحت نظر باشه
سوآ هم که دید تنهایی و پیش برادرش نبودن بیشتر اذیتش میکنه تصمیم گرفت توی بیمارستان بمونه ..
+چی؟چیزی لازم داری؟
-نه نه ، فقط یکم جام راحت نبود
+نباید زیاد حرکت کنی .. گشنت نیست؟
-نه ..
+هیچی نخوردی .. اینجوری که نمیشه
اینو گفت و برای خوراکی خریدن از اتاق بیرون رفت
داشت توی راهروی بیمارستان حرکت میکرد که صدای آشنایی متوقفش کرد
&سوآ؟..
+یونگبوک؟
&تو اینجا چیکار میکنی؟
+من باید اینو ازت بپرسم!
&آه .. اومده بودم به جیوو سر بزنم..
+جیوو؟
&بگذریم .. تو ..
+بخاطر کوک اینجام ..
&حالش خوبه؟
+عام ..نه ..
&چیشده ..
+خب میدونی .. یه مشکل تقریبا بزرگ .. داریم
&مشکل؟
+بیخیالش .. برو پیش جیوون بود؟
&جیوو ..
+عا آره جیوو
خواست از کنار پسر رد شه که مچ دستشو گرفت
&سوآ تو ..
+من چی؟
&بین تو و مینهو چیشد ..
انتظار این سوال رو نداشت ، میتونست هجوم اشک به چشماش رو حس کنه .. میتونست درد قلبش بخاطر اتفاقی که براش افتاد و رفتار مینهو حس کنه ..
چند بار پلک زد تا گریش نگیره بعد با صدای ضعیفی گفت
+چرا از برادرت نمیپرسی؟..
دستشو از توی دست یونگبوک آزاد کرد و راهشو تو جهت مخالف ادامه داد
چندقدم بیشتر از یونگبوک فاصله نگرفته بود که گوشیش زنگ خورد ، نگاهی به صفحه گوشی کرد که شماره ناشناس رو دید
کی الان ممکن بود بهش زنگ بزنه؟
آیکون سبز رنگ رو فشار داد و گوشی رو نزدیک گوشش برد
با صدای گرفته و ضعیفش گفت
+الو؟
ولی با شنیدن صدای پشت خط ، بغضی که داشت کنترلش میکرد شکست
-سوآ...
آره این صدای مینهو بود .. گوشی رو از کنار گوشش تکون نداد ، توی راهروی بیمارستان ایستاده بود ، قطره اشک سمجی از گوشه چشمش افتاد
-سوآ حالت خوبه؟
صدای نگران پسر رو شنید .. دلش میخواست جواب بده ، بگه نه! حالش خوب نبود .. به مینهو نیاز داشت .. ولی فقط سکوت کرد ، انگار دست خودش نبود
چند ثانیه بعد ، با قطع کردن تماس پسر رو با نگرانیش تنها گذاشت
نفس عمیقی کشید و سعی کرد چیزی بروز نده و فقط به راهش ادامه داد ...
---
-خراب کردی مینهو ..
جمله ای خطاب به خودش زیر لب زمزمه کرد و جسمش رو روی تخت رها کرد
از وقتی برگشته عمارت از اتاق سوآ بیرون نرفته ، تمام اتفاقایی که بینشون از اون شب افتاده مدام مرور میشد ، صورت شکسته و خسته ی سوآ نابودش میکرد ..
دختر دقیقا شده بود مثل همون جوونه هایی که یونگبوک گفت اگه مراقبشون نباشیم خشک میشن
یه دستش به چهارچوب در و دست دیگش روی زخمش بود
+هی کجا بودی نگرانت ..
جمله ی دختر با دیدن وضعیت جونگکوک متوقف شد
+کوک ...
برای اولین بار توی هفته ی گذشته حالت صورت سوآ خنثی نبود و رنگ نگرانی به خودش گرفته بود ، تو یه لحظه از اون خلأ که درونش به وجود اومده بود فاصله گرفت
صداش میلرزید ، با نگرانی گفت
+کجا بودیی؟ کوک چیشدهه
پسر ناله ای از درد کرد دستشو به دیوار گرفت و وارد خونه شد
سوآ میتونست هجوم اشک رو به چشماش احساس کنه ، موقعیت عجیب بود .. نمیدونست چیشده و نگرانی داشت تو وجودش رشد میکرد
به جونگکوک کمک کرد راه بره و گوشه ای از اتاق جاش رو ثابت کرد
اشک از گوشه ی چشمش پایین سر میخورد ، هول کرده بود
+یکم .. یکمی صبر کن الان آمبولانس خبر میکنم
هیونوو میخواست چیکار کنه؟
اون دیگه باندی نداشت که بخواد بچه هاشو تبدیل به وارث اون باند بکنه ..
شاید همه ی اینا از دشمنی و نفرت قدیمی نسبت به همخونای خودش نشأت میگرفت .. و این خوی وحشی اون مرد باعث میشد بیرون از اون عمارت براشون خیلی ناامن بشه...
---
مینهو بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودش بالاخره تصمیم گرفته بود دنبال سوآ بگرده
هیچ ایده ای نداشت کجا ممکنه رفته باشن ، خود مینهو هم خوب میدونست اونا جاییو ندارن که برن و همین کارشو سخت میکرد
بار ها و بار ها به هر جفتشون زنگ زد ، ولی انگار خیلی برای درست کردن اوضاع دیر شده بود
از طرفی سوآ الان توی بیمارستان کنار جونگکوک بود ، دکتر بهش گفته بود زخم عمیق بوده و بافت حساسی آسیب دیده ، برای همین بهتر بود چند روزی توی بیمارستان تحت نظر باشه
سوآ هم که دید تنهایی و پیش برادرش نبودن بیشتر اذیتش میکنه تصمیم گرفت توی بیمارستان بمونه ..
+چی؟چیزی لازم داری؟
-نه نه ، فقط یکم جام راحت نبود
+نباید زیاد حرکت کنی .. گشنت نیست؟
-نه ..
+هیچی نخوردی .. اینجوری که نمیشه
اینو گفت و برای خوراکی خریدن از اتاق بیرون رفت
داشت توی راهروی بیمارستان حرکت میکرد که صدای آشنایی متوقفش کرد
&سوآ؟..
+یونگبوک؟
&تو اینجا چیکار میکنی؟
+من باید اینو ازت بپرسم!
&آه .. اومده بودم به جیوو سر بزنم..
+جیوو؟
&بگذریم .. تو ..
+بخاطر کوک اینجام ..
&حالش خوبه؟
+عام ..نه ..
&چیشده ..
+خب میدونی .. یه مشکل تقریبا بزرگ .. داریم
&مشکل؟
+بیخیالش .. برو پیش جیوون بود؟
&جیوو ..
+عا آره جیوو
خواست از کنار پسر رد شه که مچ دستشو گرفت
&سوآ تو ..
+من چی؟
&بین تو و مینهو چیشد ..
انتظار این سوال رو نداشت ، میتونست هجوم اشک به چشماش رو حس کنه .. میتونست درد قلبش بخاطر اتفاقی که براش افتاد و رفتار مینهو حس کنه ..
چند بار پلک زد تا گریش نگیره بعد با صدای ضعیفی گفت
+چرا از برادرت نمیپرسی؟..
دستشو از توی دست یونگبوک آزاد کرد و راهشو تو جهت مخالف ادامه داد
چندقدم بیشتر از یونگبوک فاصله نگرفته بود که گوشیش زنگ خورد ، نگاهی به صفحه گوشی کرد که شماره ناشناس رو دید
کی الان ممکن بود بهش زنگ بزنه؟
آیکون سبز رنگ رو فشار داد و گوشی رو نزدیک گوشش برد
با صدای گرفته و ضعیفش گفت
+الو؟
ولی با شنیدن صدای پشت خط ، بغضی که داشت کنترلش میکرد شکست
-سوآ...
آره این صدای مینهو بود .. گوشی رو از کنار گوشش تکون نداد ، توی راهروی بیمارستان ایستاده بود ، قطره اشک سمجی از گوشه چشمش افتاد
-سوآ حالت خوبه؟
صدای نگران پسر رو شنید .. دلش میخواست جواب بده ، بگه نه! حالش خوب نبود .. به مینهو نیاز داشت .. ولی فقط سکوت کرد ، انگار دست خودش نبود
چند ثانیه بعد ، با قطع کردن تماس پسر رو با نگرانیش تنها گذاشت
نفس عمیقی کشید و سعی کرد چیزی بروز نده و فقط به راهش ادامه داد ...
---
-خراب کردی مینهو ..
جمله ای خطاب به خودش زیر لب زمزمه کرد و جسمش رو روی تخت رها کرد
از وقتی برگشته عمارت از اتاق سوآ بیرون نرفته ، تمام اتفاقایی که بینشون از اون شب افتاده مدام مرور میشد ، صورت شکسته و خسته ی سوآ نابودش میکرد ..
دختر دقیقا شده بود مثل همون جوونه هایی که یونگبوک گفت اگه مراقبشون نباشیم خشک میشن
۵.۳k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.