p7
از زبان ات
جونگ کوک اومد تو اتاق منم مث بچه مثبت خوبا نشستم
کوک : تهیونگ بم گف اینجا مواظب تون باشم 🗿
جیوو : عاک🗿
ات : هومم..در این حال، یکم اینجارو بگردم مشکلی نی🌚
کوک : باشه فقد اگ ب دیار باقی شتافتی ب من هیچ ربطی نداره
ات : ن بابا هیچ مشکلی پیش نمیاد تهیونگ بیرونه
رفتم کشو کمد تهیونگو باز کردم همون موقع چشمم ب یه کتاب خورد
ات : اوووو این چی توشه •-•
کوک : اشهدتو بخون
خواستم برش دارم ک صدای دستگیره درو شنیدم زود کشو رو بستم و پریدم رو تخت یه جوری بهم نگا میکرد
تهیونگ : کوک اگ یکیشون ب وسایلم دست زد خودت میدونی چیکار کنی
کوک : اوهوم میدونم
تهیونگ تو گوش کوک : ک خودت میدونی نباید اینکارو بکنی
کوک : اوکییی 🗿
تهیونگ رف منم مث ادم نشستم
ات : چمدونا من و جیوو کجاس؟
کوک : واسه چی
ات : میخوام برم حموم
کوک : دست تهیونگه
ات : بیا برو حموم رفتنم دست تهیونگه دارم خفه میشم از بوی خون
از اتاق رفتم بیرون داشتم دنبال چمدونا میگشتم هیچ جا پیداشون نکردم اعصابم خورد شد
تهیونگ : این اینجا چی میگه
یه ومپایر داشت میومد نزدیکم زدم تو گوشش
یونگی : یا خودا 😐
ات ب همون ومپایر : برو گمشو حوصلتو ندارم( این داستان : ات خشن میشود )
یدفه ب خودم اومدم فهمیدم چ گوهی خوردم
ات : وایی ریدم •-•..عه چمدونا اوناهاشونن •-•
رفتم چمدونارو بردم و بدو رفتم تو اتاق
جونگ کوک اومد تو اتاق منم مث بچه مثبت خوبا نشستم
کوک : تهیونگ بم گف اینجا مواظب تون باشم 🗿
جیوو : عاک🗿
ات : هومم..در این حال، یکم اینجارو بگردم مشکلی نی🌚
کوک : باشه فقد اگ ب دیار باقی شتافتی ب من هیچ ربطی نداره
ات : ن بابا هیچ مشکلی پیش نمیاد تهیونگ بیرونه
رفتم کشو کمد تهیونگو باز کردم همون موقع چشمم ب یه کتاب خورد
ات : اوووو این چی توشه •-•
کوک : اشهدتو بخون
خواستم برش دارم ک صدای دستگیره درو شنیدم زود کشو رو بستم و پریدم رو تخت یه جوری بهم نگا میکرد
تهیونگ : کوک اگ یکیشون ب وسایلم دست زد خودت میدونی چیکار کنی
کوک : اوهوم میدونم
تهیونگ تو گوش کوک : ک خودت میدونی نباید اینکارو بکنی
کوک : اوکییی 🗿
تهیونگ رف منم مث ادم نشستم
ات : چمدونا من و جیوو کجاس؟
کوک : واسه چی
ات : میخوام برم حموم
کوک : دست تهیونگه
ات : بیا برو حموم رفتنم دست تهیونگه دارم خفه میشم از بوی خون
از اتاق رفتم بیرون داشتم دنبال چمدونا میگشتم هیچ جا پیداشون نکردم اعصابم خورد شد
تهیونگ : این اینجا چی میگه
یه ومپایر داشت میومد نزدیکم زدم تو گوشش
یونگی : یا خودا 😐
ات ب همون ومپایر : برو گمشو حوصلتو ندارم( این داستان : ات خشن میشود )
یدفه ب خودم اومدم فهمیدم چ گوهی خوردم
ات : وایی ریدم •-•..عه چمدونا اوناهاشونن •-•
رفتم چمدونارو بردم و بدو رفتم تو اتاق
۱۷۰.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.