فیک Slave of Love از Jungkook
فیک Slave of Love از Jungkook
Part❥12
توی ماشین*
از زبان اونجین*
هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد به جونگکوک نگاه کردم پسر خوبی به نظر میومد ولی از تهیونگ دلخورم که چرا بدون مشورت این تصمیم رو گرفت
جونگکوک: میگم.. امم من فردا خودم میام خواستگاری
اونجین: هه (پوزخند) باشه بیا
جونگکوک: بازم ببخشید که بخاطر من این اتفاقا افتاد
اونجین: نه مشکلی نیست( الکی )
جونگکوک: رسیدیم
اونجین: ممنون خداحافظ
جونگکوک: خداحافظ
رفتم داخل عمارت تهیونگ و پدرم جلوی در منتظرم بودند
پدر اونجین و تهیونگ: کجا بودی دخترم؟ تا این وقت شب
اونجین : راستش...
پدر اونجین و تهیونگ : با برادرت دعوا کردی درسته؟ ای بابا پسر من بهت گفتم اخلاق خواهرتو که میدونی یکاری میده دستش
تهیونگ چشم و ابرو میومد که یعنی بگو اره
اونجین: اره اما یک دعوا جزئی بود مهم نیست بهتره بریم داخل هوا سرده( نکته بارون قطع شده بود)
رفتیم من یک راست رفتم تو اتاقم
از زبان تهیونگ ⭐
دیدم رفت اتاقش منم راهم رو به سمت اتاقش کشیدم در زدم
اونجین: بیا تو
دیگه نمیگه اوپا ، همیشه میگفت😔من چه برادری هستم😓
رفتم تو دراز کشیده بود و روش رو اونور کرده بود
رفتم رو تخت کنارش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم و سرمو گذاشتم تو گودی گردنش و همزمان گفتم
تهیونگ: ببخشید آبجی کوچولو منو ببخش.... ( گریه) اگر حتیٰ تو منو ببخشی من هیچوقت خودمو نمیبخشم نمیتونم باور کنم روت دست بلند کردم...........
از زبان اونجین 🌙
برگشتم رو به روش سرم و روی سینه اش گذاشتم و دستام و دور کمرش حلقه کردم
اونجین:میبخشمت اوپا و میدونم اون موقع حالت خوب نبوده
تهیونگ خوشحال شد و گفت
تهیونگ: و. و. واقعا؟
اونجین: اره واقعا
تهیونگ روی موهامو بوسه زد و همینجوری سرم و ناز میکرد
که بعد از چند دقیقه خوبمون برد
ادامه دارد...
لایک 10
کامنت 14
Part❥12
توی ماشین*
از زبان اونجین*
هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد به جونگکوک نگاه کردم پسر خوبی به نظر میومد ولی از تهیونگ دلخورم که چرا بدون مشورت این تصمیم رو گرفت
جونگکوک: میگم.. امم من فردا خودم میام خواستگاری
اونجین: هه (پوزخند) باشه بیا
جونگکوک: بازم ببخشید که بخاطر من این اتفاقا افتاد
اونجین: نه مشکلی نیست( الکی )
جونگکوک: رسیدیم
اونجین: ممنون خداحافظ
جونگکوک: خداحافظ
رفتم داخل عمارت تهیونگ و پدرم جلوی در منتظرم بودند
پدر اونجین و تهیونگ: کجا بودی دخترم؟ تا این وقت شب
اونجین : راستش...
پدر اونجین و تهیونگ : با برادرت دعوا کردی درسته؟ ای بابا پسر من بهت گفتم اخلاق خواهرتو که میدونی یکاری میده دستش
تهیونگ چشم و ابرو میومد که یعنی بگو اره
اونجین: اره اما یک دعوا جزئی بود مهم نیست بهتره بریم داخل هوا سرده( نکته بارون قطع شده بود)
رفتیم من یک راست رفتم تو اتاقم
از زبان تهیونگ ⭐
دیدم رفت اتاقش منم راهم رو به سمت اتاقش کشیدم در زدم
اونجین: بیا تو
دیگه نمیگه اوپا ، همیشه میگفت😔من چه برادری هستم😓
رفتم تو دراز کشیده بود و روش رو اونور کرده بود
رفتم رو تخت کنارش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم و سرمو گذاشتم تو گودی گردنش و همزمان گفتم
تهیونگ: ببخشید آبجی کوچولو منو ببخش.... ( گریه) اگر حتیٰ تو منو ببخشی من هیچوقت خودمو نمیبخشم نمیتونم باور کنم روت دست بلند کردم...........
از زبان اونجین 🌙
برگشتم رو به روش سرم و روی سینه اش گذاشتم و دستام و دور کمرش حلقه کردم
اونجین:میبخشمت اوپا و میدونم اون موقع حالت خوب نبوده
تهیونگ خوشحال شد و گفت
تهیونگ: و. و. واقعا؟
اونجین: اره واقعا
تهیونگ روی موهامو بوسه زد و همینجوری سرم و ناز میکرد
که بعد از چند دقیقه خوبمون برد
ادامه دارد...
لایک 10
کامنت 14
۶۵۶
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.