پارت ششم
یک دو سه ایدا:جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ یعنی من سگم واقعا که من:تو چرا به دل میگیری مگه سگی ایدا:ببند دهنتو من:باوشه ماشینو روشن کردم راه افتادیم من:کجا بریم ایدا:برو کافه من:باشه رفتم سمت کافه خب رسیدیم من:پیاده شو بدون هیچ حرفی پیاده شد منم پیاده شدم درم بستم رفتم سمت در کافه رفتیم تو ایدا:مهرسا مهرسا من:بله ایدا:بچه های دانشگاه من:کو ایدا:اوناها انور نشستن من:بریم پیش اونا ایدا:اره بریم رفتیم سمت بچه ها من و ایدا هم زمان سلام دادیم اوناهم جواب دادن نشستیم روی صندلی تو گوش ایدا گفتم هنوز باهام قهری ایدا:اره من:ببخشید ایدا:باشه من:منو اسکول کردی ایدا:اره بعد دیدم پشت بندش نیششو باز کرد چشام گرد شد سرشو انداخت پایین ریز خندید من:زهر مار بیشعور خندش شدت گرفت خودمم خندم گرفت خب دیگه بریم خونه ایدا بلند شو بریم ایدا:باشه بریم از بچه ها خدافظی کردیم اومدیم بیرون اول ایدا رو رسوندم خودمم رفتم بیرون اهان اینم بگم که پدر و مادر ما رفتن سفر خارج دو ه هفته ی دیگه برمیگردن فعلا برم بخوابم فردا دانشگاه دارم اخیش سرمو رو بالش گذاشتم انقدر اینور اونور شدم تا خوابم گرفت
۹.۸k
۲۵ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.