میراث ابدی۲ 💜پــارت۳۲💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(سه ماه بعد)
ــ جناب شین سوک؟
شینسوک: بله عالیجناب؟
ــ اون دوماه کیه؟
شینسوک: تا خودش فاش نکنه من نمیتونم چیزی بهتون بگم عالیجناب قبلا هم بهتون گفتم.
هوففففففففف. اصلا نمیتونم از زیر زبونش بکشم بیرون. دارم منفجر میشم. هر وقت سرش گرمه هم ازش میپرسم ولی بازم موفق نمیشم و هی اون حرفو بهم میزنه. خیلی باهوشه اصلا دم به تله نمیده. با اومدن و کمکای شینسوک یکمی تونستیم جناح چپو آروم کنیم. بابا این روزا قصد داره ماجرای بانوهانو فاش کنه. عمو جیمیمنم داره نقششو میکشه. همه درگیر کارای خودشون بودن...........
شینسوک: عالیجناب با اجازه از حضورتون مرخص میشم کار دارم.
هوفففففف...........
ــ باشه.
رفت. این روزا با سانشی صمیمی شدم. بعضی وقتا با سانشی مخفیانه به بیرون از قصر میریم. خلاصه خوش میگذرونیم. این بکهیون و نامجون هم نامرد از آب دراومدن. همشون رفتن سرکار خودشون. بوگوم هم به زور بهم سر میزنه. احساس میکنم یه پسر بچه تنهام. مثل یه پسر بچه یه گوشه نشسته بودمو به گلدون خیره شده بودم.........
سانشی: پرنسس میورانگ اینجا هستن.
مثل چی بلند شدم. یا آر ام کبیر خواهرم اینجا چیکا میکنه. هل شدم. زود سر جای مخصوص نشستم. چیکا کنم؟! اها............
ــ بیان داخل.
درا باز شد و اومد داخل. از ترس میلرزیدم............
آبجی: مشکوک میزنی!
ــ هااا مننن؟؟؟
آبجی: کار اشتباهی کردی که داری میلرزی؟
ــ هیـ.. هیچی بخدا.
آبجی: مطمئنی؟
حالا چه غلطی کنم؟ اگه بهش بگم با شوگا دیدمش که داشتن همو میب***دن دخلمو میاره..........
ــ آ.. آره. چیـ.. چیکارم داشتی؟
اومد نشست رو به روم............
آبجی: میخوام یه چیزی بهت بگم..
ــ درمورد چیه؟
آبجی: درمورد دوماه. من میدونم اون کیه!
ــ واقعا؟ کیه؟؟؟
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
هاها بمونید تو خماری😅😅 خودم مخصوصا این که دوماه کیه رو انداختم تو پارت بعدی که کرم بریزم😁😅😜
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
(سه ماه بعد)
ــ جناب شین سوک؟
شینسوک: بله عالیجناب؟
ــ اون دوماه کیه؟
شینسوک: تا خودش فاش نکنه من نمیتونم چیزی بهتون بگم عالیجناب قبلا هم بهتون گفتم.
هوففففففففف. اصلا نمیتونم از زیر زبونش بکشم بیرون. دارم منفجر میشم. هر وقت سرش گرمه هم ازش میپرسم ولی بازم موفق نمیشم و هی اون حرفو بهم میزنه. خیلی باهوشه اصلا دم به تله نمیده. با اومدن و کمکای شینسوک یکمی تونستیم جناح چپو آروم کنیم. بابا این روزا قصد داره ماجرای بانوهانو فاش کنه. عمو جیمیمنم داره نقششو میکشه. همه درگیر کارای خودشون بودن...........
شینسوک: عالیجناب با اجازه از حضورتون مرخص میشم کار دارم.
هوفففففف...........
ــ باشه.
رفت. این روزا با سانشی صمیمی شدم. بعضی وقتا با سانشی مخفیانه به بیرون از قصر میریم. خلاصه خوش میگذرونیم. این بکهیون و نامجون هم نامرد از آب دراومدن. همشون رفتن سرکار خودشون. بوگوم هم به زور بهم سر میزنه. احساس میکنم یه پسر بچه تنهام. مثل یه پسر بچه یه گوشه نشسته بودمو به گلدون خیره شده بودم.........
سانشی: پرنسس میورانگ اینجا هستن.
مثل چی بلند شدم. یا آر ام کبیر خواهرم اینجا چیکا میکنه. هل شدم. زود سر جای مخصوص نشستم. چیکا کنم؟! اها............
ــ بیان داخل.
درا باز شد و اومد داخل. از ترس میلرزیدم............
آبجی: مشکوک میزنی!
ــ هااا مننن؟؟؟
آبجی: کار اشتباهی کردی که داری میلرزی؟
ــ هیـ.. هیچی بخدا.
آبجی: مطمئنی؟
حالا چه غلطی کنم؟ اگه بهش بگم با شوگا دیدمش که داشتن همو میب***دن دخلمو میاره..........
ــ آ.. آره. چیـ.. چیکارم داشتی؟
اومد نشست رو به روم............
آبجی: میخوام یه چیزی بهت بگم..
ــ درمورد چیه؟
آبجی: درمورد دوماه. من میدونم اون کیه!
ــ واقعا؟ کیه؟؟؟
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
هاها بمونید تو خماری😅😅 خودم مخصوصا این که دوماه کیه رو انداختم تو پارت بعدی که کرم بریزم😁😅😜
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
۱۱.۵k
۱۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.