Part¹⁶
Part¹⁶
ا.ت ویو:
درحالی که نگاه اطرافم میکردم کسی نظرم رو جلب کرد...اون جونگ کوک بود که داشت همون اطراف قدم میزد...سمت عمارت برگشت و نگاهش افتاد به بالکن اتاق هانول و من رو دید چند ثانیه همونجور به هم خیره بودیم که سردم شد و روبمو برگردوندم و رفتم داخل و پنجره رو بستم و بهش تکیه دادم نگاهش برام عجیب بود یه جور مرموزی نگاهم میکرد...سمت تخت رفتم و دوباره روش دراز کشیدم که چشمام گرم شد و دوباره به خواب رفتم
ا.ت
ا.ت
هیی ا.ت
صدا ها برام واضح تر شد
ا.ت بلند شو
چشمامو باز کردم ... هانول داشت صدام میزد.. از جام بلند شدم خوابالود و با صدای گرفته گفتم
ا.ت:هووم؟
هانول:بلند شو بریم برای صبحانه
روی تخت نشستم و نگاه بیرون کردم هوا کاملا روشن شده بود نگاهی به هانول کردم اماده و مرتب منتظر من بود
هانول:راستی ا.ت برو یه دوش بگیر و یه لباس جدید برات گذاشتم بیرون وقتی اومدی بپوش بعد از صبحونه میخوام ببرمت یه جایی
ا.ت:ای شیطون کجا میخوای ببری؟
خنده ای کرد گفت
هانول:زودی باش
باشه ای گفتم و سمت حمام رفتم قبل از اینکه وارد بشم هانول بهم یه حوله تمیز و خوشبو داد ازش تشکر کردم و وارد حمام شدم
از حمام که اومدم بیرون سریع اماده شدم
ا.ت:من امادم بریم
هانول یه نگاه از بالا تا پایین بهم انداخت سوتی کشید
هانول:چقدر خشگل شدی
از ذوق چرخی دور خودم زم
ا.ت:ممنونم ازت
هانول لبخند زیبایی بهم زد بعد همراه هم سمت سالن غذا خوری رفتیم در که باز شد هانول سلام بلندی کرد و متقابل بقیه هم جواب سلامشو دادن منم برای ادای احترام سلامی کردم... همه سربلند کردن و مات مبهوت بهم خیره شده بودن نگاه تک تک افراد کردم دختر عموی هانول با تنفر نگاهم میکرد و مادرش هم دست کمی از اون نداشت پدرش که کنارش نشسته بود با شگفتی داشت نگاهم میکرد و در اخر جونگ کوک بود که با نگاه خونسرد نگاهم میکرد..مادر هانول لبخندی زد گفت
مادر: بیا بشین
تعظیمی کردم و کنار هانول نشستم که هانول زد تو پهلوم گفت
هانول:فکر کنم مامانم ازت خوشش اومده
ا.ت:انقد خوشگلم همه زود شیفتم میشن
هر دو خندیدم و بعد شروع به خوردن صبحانه کردیم... بعد از صبحانه همراه هانول به سمت یکی از ماشین ها رفتیم مردی که کنار ماشین ایستاده بود تعظیمی کرد و در رو برامون باز کرد هانول سوار شد و بعدش منم سوار ماشین شدم ماشین زیبایی بود
ا.ت:نگفتی میخوایم کجا بریم
هانول:
ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۳
کامنت:۱۳
منتظرم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو:
درحالی که نگاه اطرافم میکردم کسی نظرم رو جلب کرد...اون جونگ کوک بود که داشت همون اطراف قدم میزد...سمت عمارت برگشت و نگاهش افتاد به بالکن اتاق هانول و من رو دید چند ثانیه همونجور به هم خیره بودیم که سردم شد و روبمو برگردوندم و رفتم داخل و پنجره رو بستم و بهش تکیه دادم نگاهش برام عجیب بود یه جور مرموزی نگاهم میکرد...سمت تخت رفتم و دوباره روش دراز کشیدم که چشمام گرم شد و دوباره به خواب رفتم
ا.ت
ا.ت
هیی ا.ت
صدا ها برام واضح تر شد
ا.ت بلند شو
چشمامو باز کردم ... هانول داشت صدام میزد.. از جام بلند شدم خوابالود و با صدای گرفته گفتم
ا.ت:هووم؟
هانول:بلند شو بریم برای صبحانه
روی تخت نشستم و نگاه بیرون کردم هوا کاملا روشن شده بود نگاهی به هانول کردم اماده و مرتب منتظر من بود
هانول:راستی ا.ت برو یه دوش بگیر و یه لباس جدید برات گذاشتم بیرون وقتی اومدی بپوش بعد از صبحونه میخوام ببرمت یه جایی
ا.ت:ای شیطون کجا میخوای ببری؟
خنده ای کرد گفت
هانول:زودی باش
باشه ای گفتم و سمت حمام رفتم قبل از اینکه وارد بشم هانول بهم یه حوله تمیز و خوشبو داد ازش تشکر کردم و وارد حمام شدم
از حمام که اومدم بیرون سریع اماده شدم
ا.ت:من امادم بریم
هانول یه نگاه از بالا تا پایین بهم انداخت سوتی کشید
هانول:چقدر خشگل شدی
از ذوق چرخی دور خودم زم
ا.ت:ممنونم ازت
هانول لبخند زیبایی بهم زد بعد همراه هم سمت سالن غذا خوری رفتیم در که باز شد هانول سلام بلندی کرد و متقابل بقیه هم جواب سلامشو دادن منم برای ادای احترام سلامی کردم... همه سربلند کردن و مات مبهوت بهم خیره شده بودن نگاه تک تک افراد کردم دختر عموی هانول با تنفر نگاهم میکرد و مادرش هم دست کمی از اون نداشت پدرش که کنارش نشسته بود با شگفتی داشت نگاهم میکرد و در اخر جونگ کوک بود که با نگاه خونسرد نگاهم میکرد..مادر هانول لبخندی زد گفت
مادر: بیا بشین
تعظیمی کردم و کنار هانول نشستم که هانول زد تو پهلوم گفت
هانول:فکر کنم مامانم ازت خوشش اومده
ا.ت:انقد خوشگلم همه زود شیفتم میشن
هر دو خندیدم و بعد شروع به خوردن صبحانه کردیم... بعد از صبحانه همراه هانول به سمت یکی از ماشین ها رفتیم مردی که کنار ماشین ایستاده بود تعظیمی کرد و در رو برامون باز کرد هانول سوار شد و بعدش منم سوار ماشین شدم ماشین زیبایی بود
ا.ت:نگفتی میخوایم کجا بریم
هانول:
ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۳
کامنت:۱۳
منتظرم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
۱.۱k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.