مافیای سختگیر فصل دوم part 4
ا.ت : نه .. نه .. نه کوک اینکار را نکن ( عجله و خواست بره که یهو میا اومد و گفت)
میا : ا.ت کجا میری
ا.ت : باید برم .. عجله دارم ( با عجله و از خونه زد بیرون ... خونهی میا و کوک فاصلشون زیاد نبود .. اما ا.ت بجای اینکه تاکسی بگیره تمام راه را خودش دوید و بعد از چند دقیقه رسید و با عجله در را زد ... اما کسی نبود )
ا.ت : ( با عجله و در را میزنه ) کوووک .. در را باز کن ... کوووک ... وای خدا الان چیکار کنم ... ( و به پنجره نگاه کرد وچون قفل بود پنجره را شکست و اومد داخل)
ا.ت : کووووک ... کجایی .. ( و همه جا را گشت و رفت بالا داخل اتاق و دید کوک نیست ... که یهو دید در دستشویی بازه .. رفت داخل و دید .... )
کوک ویو
وقتی ا.ت اون پیام را برام فرستاد خییلی عصبی شدم و رفتم داخل دستشویی اتاق و اینه را از روی عصبانیت شکستم ... دستم خونی شده بود ... و تکه های اینه روی زمین افتادند ... من نمیخوام ... این زندگی را بدون ا.ت نمیخوام ... خیلیی عصبی و ناراحت بودم .. اما تصمیم را گرفتم .. این زندگی بدون ا.ت برام بی معنیه ... یک تکه از اینه را از روی زمین برداشتم ... و میخواستم رگ دستم را بزنم که یهو ... ا.ت اومد داخل دستشویی و گفت
ا.ت : کوووک ... نه .. اینکار را نکن .. لطفاً ( گریه و اروم اروم داشت میومد سمت کوک )
کوک : متاسفم ا.ت .. متاسفم اما من این زندگی را بدون تو نمیخوام .. ( گریه )
ا.ت : نکن .. لطفاً این کار .. را نکن کوک .. منم بدون تو نمیتونم ... لطفاً نکن ( گریه و اومد سمتم کوک )
کوک: اما تو تصمیمت را گرفتی.. مگه نمیخوای ازم جدا بشی ... درسته .. همه ی این اتفاق ها تقصیر منه ... من باعث شدم .. که بچمون بمیره .. من باعث شدم که.. تو همه این ها را تجربه کنی .. ا.ت ( گریه و ا.ت اومد و شیشه را از دستش گرفت و پرت کرد اون طرف وکوک را بغل کرد و گفت)
ا.ت : نه کوک ... تقصیر تو نیست .. اون دیگه یه اتفاق بود .. که دیگه تموم شد .. (گریه و با کوک نشستند و ا.ت سر کوک را گذاشت روی سینش و گفت )
ا.ت : اون اتفاق دیگه تموم شده ... فراموشش کن ... ( گریه اروم )
ا.ت ویو
کوک داخل بغلم بود ... و دیدم بعد از چند مین نفساش منظم شد .. بهش که نگاه کردم دیدم .. خوابیده ... بلند شدم و کوک راکشوندم و گذاشتمش روی تخت و پتو را کشیدم روش و دیدم ... دستش خونیه ... با دستمال خون دستش را پاک کردم و دستش را پانسمان کردم و دیدم گوشیم داره زنگ میخوره ... نگاه که کردم .. دیدم وکیلمه .. از اتاق اومدم بیرون و جواب دادم
وکیل : سلام خانم جئون
ا.ت : سلام ..
وکیل: درباره ی طلاق باهاتون تماس گرفتم
ا.ت : دیگه نیازی نیست ... نمیخوام از همسرم جدا بشم
وکیل : یعنی .. درخواست را لغو کنم
ا.ت : بله .. بازم ممنون
وکیل : خواهش میکنم ( قطع کرد)
ا.ت ویو
وکیل زنگ زد و من قرار داد را لغو کردم ... دیگه نمیخوام از کوک جدا بشم ... اومدم پایین و رفتم داخل اشپز خونه و دیدم کسی نیست ... حتما کوک به خدمتکار ها گفته برن ... تصمیم گرفتم خودم غذا درست کنم ... بعد از چند دقیقه از اشپز خانه اومدم بیرون و نشستم روی کاناپه و گوشیم را روشن کردم و رفتم داخل گالریم و .. عکس هایی که از لباس بچه و اینجور چیز ها بود را میدیدم و حذف میکردم و همونطور هم اروم از گوشه ی چشمام اشک میومد ... که یهو دیدم کوک بالا سرمه و گفت
کوک : متاسفم ا.ت .. ( بغض )
ا.ت : .. کوک بیدار شدی ... ( و گوشی را خاموش کرد )
کوک : اره .. متاسفم ا.ت ( بغض)
ا.ت : کوک بهت که گفتم .. اون اتفاق گذشته و تقصیر تو هم نیست ... ( بغض)
کوک : پس.. یعنی دیگه .. نمیخوای ازم جدا بشی ( بغض)
ا.ت : ... نه .. منم بدون تو نمیتونم زندگی کنم .. اون یه تصمیم از روی عصبانیت بود ...
کوک : ممنونم ا.ت ... ممنون که بخشیدیم ( بغض و اومد سمت ا.ت و بغلش کرد )
ا.ت : لطفاً بیا دیگه .. درمورد اون اتفاق صحبت نکنیم ( بغض )
کوک: باشه ( و ا.ت را محکم تر بغل کرد)
ا.ت : دوست دارم کوک
کوک : منم همینطور عشقم
ا.ت : خوبی دستت درد نمیکنه ..
کوک: نه .. خوبم نگران نباش
ا.ت : باشه .. بیا بشین تا برات غذا را بیارم
کوک : غذا .. من که خدمتکار ها را فرستادم برن
ا.ت : خودم .. برات درست کردم
کوک : ممنونم عشقم
ا.ت : خواهش میکنم ... بیا بشین
کوک : باشه ( و نشست )
( فلش بک بعد از غذا)
ا.ت ویو
بعد از غذا با کوک نششستیم روی مبل که یهو ....
پارت ۴ تموم شد ✨
شرط
لایک : ۶۰
کامنت : ۴۰
میا : ا.ت کجا میری
ا.ت : باید برم .. عجله دارم ( با عجله و از خونه زد بیرون ... خونهی میا و کوک فاصلشون زیاد نبود .. اما ا.ت بجای اینکه تاکسی بگیره تمام راه را خودش دوید و بعد از چند دقیقه رسید و با عجله در را زد ... اما کسی نبود )
ا.ت : ( با عجله و در را میزنه ) کوووک .. در را باز کن ... کوووک ... وای خدا الان چیکار کنم ... ( و به پنجره نگاه کرد وچون قفل بود پنجره را شکست و اومد داخل)
ا.ت : کووووک ... کجایی .. ( و همه جا را گشت و رفت بالا داخل اتاق و دید کوک نیست ... که یهو دید در دستشویی بازه .. رفت داخل و دید .... )
کوک ویو
وقتی ا.ت اون پیام را برام فرستاد خییلی عصبی شدم و رفتم داخل دستشویی اتاق و اینه را از روی عصبانیت شکستم ... دستم خونی شده بود ... و تکه های اینه روی زمین افتادند ... من نمیخوام ... این زندگی را بدون ا.ت نمیخوام ... خیلیی عصبی و ناراحت بودم .. اما تصمیم را گرفتم .. این زندگی بدون ا.ت برام بی معنیه ... یک تکه از اینه را از روی زمین برداشتم ... و میخواستم رگ دستم را بزنم که یهو ... ا.ت اومد داخل دستشویی و گفت
ا.ت : کوووک ... نه .. اینکار را نکن .. لطفاً ( گریه و اروم اروم داشت میومد سمت کوک )
کوک : متاسفم ا.ت .. متاسفم اما من این زندگی را بدون تو نمیخوام .. ( گریه )
ا.ت : نکن .. لطفاً این کار .. را نکن کوک .. منم بدون تو نمیتونم ... لطفاً نکن ( گریه و اومد سمتم کوک )
کوک: اما تو تصمیمت را گرفتی.. مگه نمیخوای ازم جدا بشی ... درسته .. همه ی این اتفاق ها تقصیر منه ... من باعث شدم .. که بچمون بمیره .. من باعث شدم که.. تو همه این ها را تجربه کنی .. ا.ت ( گریه و ا.ت اومد و شیشه را از دستش گرفت و پرت کرد اون طرف وکوک را بغل کرد و گفت)
ا.ت : نه کوک ... تقصیر تو نیست .. اون دیگه یه اتفاق بود .. که دیگه تموم شد .. (گریه و با کوک نشستند و ا.ت سر کوک را گذاشت روی سینش و گفت )
ا.ت : اون اتفاق دیگه تموم شده ... فراموشش کن ... ( گریه اروم )
ا.ت ویو
کوک داخل بغلم بود ... و دیدم بعد از چند مین نفساش منظم شد .. بهش که نگاه کردم دیدم .. خوابیده ... بلند شدم و کوک راکشوندم و گذاشتمش روی تخت و پتو را کشیدم روش و دیدم ... دستش خونیه ... با دستمال خون دستش را پاک کردم و دستش را پانسمان کردم و دیدم گوشیم داره زنگ میخوره ... نگاه که کردم .. دیدم وکیلمه .. از اتاق اومدم بیرون و جواب دادم
وکیل : سلام خانم جئون
ا.ت : سلام ..
وکیل: درباره ی طلاق باهاتون تماس گرفتم
ا.ت : دیگه نیازی نیست ... نمیخوام از همسرم جدا بشم
وکیل : یعنی .. درخواست را لغو کنم
ا.ت : بله .. بازم ممنون
وکیل : خواهش میکنم ( قطع کرد)
ا.ت ویو
وکیل زنگ زد و من قرار داد را لغو کردم ... دیگه نمیخوام از کوک جدا بشم ... اومدم پایین و رفتم داخل اشپز خونه و دیدم کسی نیست ... حتما کوک به خدمتکار ها گفته برن ... تصمیم گرفتم خودم غذا درست کنم ... بعد از چند دقیقه از اشپز خانه اومدم بیرون و نشستم روی کاناپه و گوشیم را روشن کردم و رفتم داخل گالریم و .. عکس هایی که از لباس بچه و اینجور چیز ها بود را میدیدم و حذف میکردم و همونطور هم اروم از گوشه ی چشمام اشک میومد ... که یهو دیدم کوک بالا سرمه و گفت
کوک : متاسفم ا.ت .. ( بغض )
ا.ت : .. کوک بیدار شدی ... ( و گوشی را خاموش کرد )
کوک : اره .. متاسفم ا.ت ( بغض)
ا.ت : کوک بهت که گفتم .. اون اتفاق گذشته و تقصیر تو هم نیست ... ( بغض)
کوک : پس.. یعنی دیگه .. نمیخوای ازم جدا بشی ( بغض)
ا.ت : ... نه .. منم بدون تو نمیتونم زندگی کنم .. اون یه تصمیم از روی عصبانیت بود ...
کوک : ممنونم ا.ت ... ممنون که بخشیدیم ( بغض و اومد سمت ا.ت و بغلش کرد )
ا.ت : لطفاً بیا دیگه .. درمورد اون اتفاق صحبت نکنیم ( بغض )
کوک: باشه ( و ا.ت را محکم تر بغل کرد)
ا.ت : دوست دارم کوک
کوک : منم همینطور عشقم
ا.ت : خوبی دستت درد نمیکنه ..
کوک: نه .. خوبم نگران نباش
ا.ت : باشه .. بیا بشین تا برات غذا را بیارم
کوک : غذا .. من که خدمتکار ها را فرستادم برن
ا.ت : خودم .. برات درست کردم
کوک : ممنونم عشقم
ا.ت : خواهش میکنم ... بیا بشین
کوک : باشه ( و نشست )
( فلش بک بعد از غذا)
ا.ت ویو
بعد از غذا با کوک نششستیم روی مبل که یهو ....
پارت ۴ تموم شد ✨
شرط
لایک : ۶۰
کامنت : ۴۰
۵۱.۴k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.