فیک ۵٠
کوک :پس من آقا خرگوشم هاا)خنده مرموز
هانول: اره اصلا چرا اومدی این دوهفتهای که نیومدی حالا هم نیومدی
کوک:چیه نگرانم چشدی
هانول:اره تو خودت دل نداری نگران کسی نمیشی
کوک دیگه چیزی نگفت
هانول وقتی غذاشو تموم کرد بلند شد و بدونه توجهی به کوک رفت اتاقش سردرد های عجیبی داشت
سعی کرد خودشو با خواب کمی خودشو آروم کنه
این روزا هانول خیلی میخوابید
.........
کوک
خیره به جای خالی هانور نگا میکرد چرا اینطوری رفتار کرد خودش هم ذهنش درگیر بود نمیتونست بارو کنه این همون
هانولی بود که چشمه دیدنشو نداشت
یعنی الان دلتنگش بود یعنی الان بهش حسایی پیدا کرده
بود
آروم بلند شد و به سمت اتاق هانول رفت آروم دره اتاقشو باز کرد با دیدنه هانور که پتو رو بغل کرده بود و خوابش برده
خندش گرفته بود مثله بچههای دو ساله
خوابیده بود آروم به سمتش رفت و از پشت بغلش کرد و آروم داخل گوشش زمزمه کرد
کوک:دیگه نگرانه خانوادت نباش بهش گفتم رفتی روسیه
با این حرکت کوک باعث شد که هانور به چرخه هانول محکم سرشو روی بازوی کوک گذاشت
و پای راستشو انداخت روی کوک
کوک آروم دستشو کرد داخل موهای هانور و شروع کرد به نوازش کردن
هانول: اره اصلا چرا اومدی این دوهفتهای که نیومدی حالا هم نیومدی
کوک:چیه نگرانم چشدی
هانول:اره تو خودت دل نداری نگران کسی نمیشی
کوک دیگه چیزی نگفت
هانول وقتی غذاشو تموم کرد بلند شد و بدونه توجهی به کوک رفت اتاقش سردرد های عجیبی داشت
سعی کرد خودشو با خواب کمی خودشو آروم کنه
این روزا هانول خیلی میخوابید
.........
کوک
خیره به جای خالی هانور نگا میکرد چرا اینطوری رفتار کرد خودش هم ذهنش درگیر بود نمیتونست بارو کنه این همون
هانولی بود که چشمه دیدنشو نداشت
یعنی الان دلتنگش بود یعنی الان بهش حسایی پیدا کرده
بود
آروم بلند شد و به سمت اتاق هانول رفت آروم دره اتاقشو باز کرد با دیدنه هانور که پتو رو بغل کرده بود و خوابش برده
خندش گرفته بود مثله بچههای دو ساله
خوابیده بود آروم به سمتش رفت و از پشت بغلش کرد و آروم داخل گوشش زمزمه کرد
کوک:دیگه نگرانه خانوادت نباش بهش گفتم رفتی روسیه
با این حرکت کوک باعث شد که هانور به چرخه هانول محکم سرشو روی بازوی کوک گذاشت
و پای راستشو انداخت روی کوک
کوک آروم دستشو کرد داخل موهای هانور و شروع کرد به نوازش کردن
۱۹.۰k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.