You love a vampire: part 3 (2)
_نه نیستم
سوهو: هستی لیلی هستی!!
داد زد: نیستمممممممم!!!
سوهو از عصبانیت کنترلشو از دست داد و زد تو گوش لیلی . لیلی گوشش رو گرفت و اشکش ریخت سوهو رفت بیرون و درو بست . کلیدی رو از جیبش بیرون اورد و درو قفل کرد . لیلی دوید سمت در
_نههههه درو باز کن
سوهو: اونجا میمونی تا از رو منطقت تصمیم بگیری
لیلی با گریه گفت: نهههههه....دروباز کن سوهوووووووو!!!!
سوهو از کنار در رفت کنار و از اونجا رفت
لیلی به در میکوبید و گریه میکرد. سهون صداش رو از پشت در شنید و رفت پشت در:
سهون: لیلی؟
لیلی تا صداش و شنید آروم شد
_سهون ...تویی؟
سهون: آره منم...حالت خوبه؟
_😢...نه
سهون: هوووففف...نگران نباش لیلی یکم تحمل کن...سوهو درو باز میکنه فقط تحمل کن...
لیلی به در تکیه داده بود اشکش میریخت....خیلی آروم گفت: باشه سهون....
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
سوهو داشت توی راهرو رد میشد که احساس بدی پیدا کرد....از فشار عصبانی قلبش تیر کشید و سرش گیج رفت دستش رو به دیوار گرفت و به دیوار تکیه داد...قلبش تند تند میزد...نمیدونست چرا . چند دقیقه ای همونجا وایساد . بعد از چند دقیقه
احساس کرد حالش بهتره . بلند شد و به سمت اتاقش رفت
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
خواب بود و داشت کابوس میدید (سوهو). توی خوابش کسی وارد اتاق لیلی شد . نمیتونست ببینه چه اتفاقی میفته تنها چیزی که شنید صدای جیغ لیلی بود. این باعث شد که از خواب بپره . با خودش احساس پشیمونی کرد و بلند شد که به لیلی
سر بزنه . رفت سمت اتاقش . کلید رو از جیبش بیرون اورد و درو باز کرد . پنجره ی اتاقش باز بود و پرده ی اتاقش عقب و جلو میرفت . لیلی توی خواب هم سردش بود هم عرق کرده بود . داشت توی خواب ناله میکرد
_...نه....نه خواهش میکنم...ولش کن
سوهو به سمت پنجره رفت و پنجررو بست اما لیلی همچنان تو خواب ناله میکرد
_نههه....لطفا...التماس میکنم...بهش کاری نداشته باش
سوهو با دقت به حرفاش گوش میداد و به نظر نگران میرسید
لیلی یهو تو خواب ناله کرد: سو...هو
...ولش کنین...خواهش میکنم....
لیلی کم کم داشت گریه میکرد که سوهو روی موهاش دست کشید و آرومش کرد:
سوهو: لیلی...عزیزم بیدار شو داری کابوس میبینی
لیلی بیدار شد و اشکش ریخت: سوهو😢😢
سوهو: جانم...من اینجام نگران نباش...
کمکش کرد بشینه و یه لیوان آب بهش داد بعدم روی تختش نشست
سوهو: هستی لیلی هستی!!
داد زد: نیستمممممممم!!!
سوهو از عصبانیت کنترلشو از دست داد و زد تو گوش لیلی . لیلی گوشش رو گرفت و اشکش ریخت سوهو رفت بیرون و درو بست . کلیدی رو از جیبش بیرون اورد و درو قفل کرد . لیلی دوید سمت در
_نههههه درو باز کن
سوهو: اونجا میمونی تا از رو منطقت تصمیم بگیری
لیلی با گریه گفت: نهههههه....دروباز کن سوهوووووووو!!!!
سوهو از کنار در رفت کنار و از اونجا رفت
لیلی به در میکوبید و گریه میکرد. سهون صداش رو از پشت در شنید و رفت پشت در:
سهون: لیلی؟
لیلی تا صداش و شنید آروم شد
_سهون ...تویی؟
سهون: آره منم...حالت خوبه؟
_😢...نه
سهون: هوووففف...نگران نباش لیلی یکم تحمل کن...سوهو درو باز میکنه فقط تحمل کن...
لیلی به در تکیه داده بود اشکش میریخت....خیلی آروم گفت: باشه سهون....
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
سوهو داشت توی راهرو رد میشد که احساس بدی پیدا کرد....از فشار عصبانی قلبش تیر کشید و سرش گیج رفت دستش رو به دیوار گرفت و به دیوار تکیه داد...قلبش تند تند میزد...نمیدونست چرا . چند دقیقه ای همونجا وایساد . بعد از چند دقیقه
احساس کرد حالش بهتره . بلند شد و به سمت اتاقش رفت
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
خواب بود و داشت کابوس میدید (سوهو). توی خوابش کسی وارد اتاق لیلی شد . نمیتونست ببینه چه اتفاقی میفته تنها چیزی که شنید صدای جیغ لیلی بود. این باعث شد که از خواب بپره . با خودش احساس پشیمونی کرد و بلند شد که به لیلی
سر بزنه . رفت سمت اتاقش . کلید رو از جیبش بیرون اورد و درو باز کرد . پنجره ی اتاقش باز بود و پرده ی اتاقش عقب و جلو میرفت . لیلی توی خواب هم سردش بود هم عرق کرده بود . داشت توی خواب ناله میکرد
_...نه....نه خواهش میکنم...ولش کن
سوهو به سمت پنجره رفت و پنجررو بست اما لیلی همچنان تو خواب ناله میکرد
_نههه....لطفا...التماس میکنم...بهش کاری نداشته باش
سوهو با دقت به حرفاش گوش میداد و به نظر نگران میرسید
لیلی یهو تو خواب ناله کرد: سو...هو
...ولش کنین...خواهش میکنم....
لیلی کم کم داشت گریه میکرد که سوهو روی موهاش دست کشید و آرومش کرد:
سوهو: لیلی...عزیزم بیدار شو داری کابوس میبینی
لیلی بیدار شد و اشکش ریخت: سوهو😢😢
سوهو: جانم...من اینجام نگران نباش...
کمکش کرد بشینه و یه لیوان آب بهش داد بعدم روی تختش نشست
۳.۹k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.