فیک جیمین : عشق / پارت سی و دوم
جیمین ویو :
بد جوری گریه می کرد ، بغلش کردم و گفتم : هیچی نیست آروم باش ....
بغلم گرفتمش ، از حال رفته بود ، بردمش توی ماشین گذاشتمش ....
بعد رفتم و به بابای ات گفتم که بک هان رو به بیمارستان ببرن ....
پلیس رسید و تمام آدم های بگ هان رو دست گیر کردن ....
رسیدیم خونه ، ات رو گذاشتم رو ی تخت و کنارش نشستم ، چشماش رو بازکرد ....
گفتم : خوبی ؟
گفت : من نزدم
گفتم : میدونم و تورو میشناسم و میدونم که کارت از قست نبود
گفت : نمی خواستم بهش شلیک کنم اون می خواست ترو بکشه گفتم : دیگه بهش فکر نکن ببین من الان کنارتم
گفت : میای بریم بیمارستان ؟ میخوام ببینم حالش چطوره و میخوام به پلیس بگم که کار من عمدی نبود
گفتم : اما تو حالت خوب نیست الان
گفت : نه حالم بهتره میتونم راه برم
گفتم : باشه
ات ویو : رسیدیم بیمارستان خدا رو شکر بک هان نمرده بود پیش پلیس رفتم و جریان رو بهش گفتم....
پلیس گفت : نگران نباشین تحقیقات ما نشون داد که پرونده علیه آقای یو بک هان هست
گفتم : واقعا؟؟؟
گفت : بله الان مطمئن شدیم که شلیک شما از قست نبود الان میتونید برید ....
گفتم : بک هان رو چی کار می کنید ؟
گفت : ایشون به علت قروقان گیری و کسانی که کشته است دست گیر می شود ....
پلیس اینو گفت و رفت ، جیمین رو به روم وایساد و دستم رو گرفت وبغلم کرد و گفت : بیا از اینجا بریم ، دیدی که همه چی تموم شد ....
اشکام ریخت و محکم بغلش کردم و گفتم : باشه عزیزم ....
رسیدیم خونه .... از خسته گی زیاد رو تخت خوابم برد جیمین اومد کنار من دراز کشید و منو توی بغلش کشید و پیشونیم رو بوسید و خوابیدیم
بد جوری گریه می کرد ، بغلش کردم و گفتم : هیچی نیست آروم باش ....
بغلم گرفتمش ، از حال رفته بود ، بردمش توی ماشین گذاشتمش ....
بعد رفتم و به بابای ات گفتم که بک هان رو به بیمارستان ببرن ....
پلیس رسید و تمام آدم های بگ هان رو دست گیر کردن ....
رسیدیم خونه ، ات رو گذاشتم رو ی تخت و کنارش نشستم ، چشماش رو بازکرد ....
گفتم : خوبی ؟
گفت : من نزدم
گفتم : میدونم و تورو میشناسم و میدونم که کارت از قست نبود
گفت : نمی خواستم بهش شلیک کنم اون می خواست ترو بکشه گفتم : دیگه بهش فکر نکن ببین من الان کنارتم
گفت : میای بریم بیمارستان ؟ میخوام ببینم حالش چطوره و میخوام به پلیس بگم که کار من عمدی نبود
گفتم : اما تو حالت خوب نیست الان
گفت : نه حالم بهتره میتونم راه برم
گفتم : باشه
ات ویو : رسیدیم بیمارستان خدا رو شکر بک هان نمرده بود پیش پلیس رفتم و جریان رو بهش گفتم....
پلیس گفت : نگران نباشین تحقیقات ما نشون داد که پرونده علیه آقای یو بک هان هست
گفتم : واقعا؟؟؟
گفت : بله الان مطمئن شدیم که شلیک شما از قست نبود الان میتونید برید ....
گفتم : بک هان رو چی کار می کنید ؟
گفت : ایشون به علت قروقان گیری و کسانی که کشته است دست گیر می شود ....
پلیس اینو گفت و رفت ، جیمین رو به روم وایساد و دستم رو گرفت وبغلم کرد و گفت : بیا از اینجا بریم ، دیدی که همه چی تموم شد ....
اشکام ریخت و محکم بغلش کردم و گفتم : باشه عزیزم ....
رسیدیم خونه .... از خسته گی زیاد رو تخت خوابم برد جیمین اومد کنار من دراز کشید و منو توی بغلش کشید و پیشونیم رو بوسید و خوابیدیم
۱۶.۱k
۱۰ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.