{در روز ازدواج جدید}
{در روز ازدواج جدید}
پارت ۳۹
ات رویه نیمکت نشسته بود و بدونه حرفی بدونه هیچ غصه ای بدونه هیچ گریه نشسته بود خیره به دستبندی که جیمین بهش داده بود شده بود
جین بلخره ات رو پیدا کرد و سمت اش قدم برداشت و کنار اش نشست
نگران بهش نگاه میکرد
جین: ات
ات : من هالم خوبه نمیخواد نگرانم باشی
جین : با ور نمیکنم تو خوب نیستی
ات بغض اش گرفته بود بغضی که نمیتونست رد بشه اگه شروع به گریه کنه خون گریه میکنه
جین : خیلی بهم میومدین
با این حرفه جین شروع به گریه کردن کرد از ته دل اش گریه میکرد یعنی تو این دنیا این که میخواست با عشق اش باشه با یار اش باشه چیزی زیادی بود
جین دست اش رو گذاشت رویه شانه ات و به سمت خود اش نزدیک اش کرد
سر اش رو رویه ی*ینه اش گذاشت
جین: کاره خوبی کردی این روز باید میرسید
ات نمیفهمید جین چی میگه غرق در حرف های که به جیمین گفت
یونجون به دنبال ات میگشت اون دومین نفری بود که خوشحال بود
وقتی ات رو در اغوشه جین دید عصبی قدم برداشت
یونجون : استاد شما دیگه باید خجالت بکشین
جین نگاهش رو به سمت یونجون دوخت
جین : یونجون از اینجا برو مگه نمیبینی ات حالش خوب نیست
یونجون : این تویی که باید بری
جین از رویه صندلی بلند شد یه قدم سمت یونجون برداشت
دختره فقد داشت گریه میکرد درون اش تیکه تیکه شده بود و انگار داشت خون گریه میکرد
یونجون و جین در حال حرف زدن بودن که هوسوک اومد نگاهی به جین و یونجون انداخت و بعدش نگاهش رو سمت ات دوخت
نگران با سرعت تند رفت سمت خواهرش تا اینکه بهش برسه دیگه از حال رفت و به سمت زمین اوفتاد برادر اش بهش نرسید و به زمین خورد هوسوک یاد حرف اش اوفتاد
|》》》》》》》》》》》》》
وقتی ات بنچ سال اش بود میخواست دوچرخه یاد بگیره نزدیک بود بخوره زمین اما هوسوک نزاشت و گرفت اش
ات : هیونگ خیلی ترسیدم
هوسوک : من هیچ وقت نمیزارم بیافتی زمین
》》》》》》》》》》》》》
جین و یونجون زود رفتن سمت اش و جین سر اش رو بلند کرد
الان هوسوک رسید اما دیر رسید
هوسوک: برین کنار
زود سر اش رو رویه پاها یش گذاشت و با نگرانی و بغض گفت
هوسوک : آبجی آبجی جونم ترو خدا چشم هاتو باز کن
وقتی دید که خواهرش تکون هم نمیخوره زود براید استایل در اوغوشش گرفت اش و سمت ماشین رفت جین هم به دنبالش رفت
یونجون غمگین گفت
یونجون : کاش منم میتونستم پیشش باشم
》》》》》》》》》》》》》》》
رویه تخت دراز کشیده بود و سرم اش روش بود یونگی و هوسوک ها یون ایستاده بودن یونگی نگران گفت
یونگی: خدا کنه زود خوب شی دخترم
رویه تخت نشست و موهایه دوختر اش رو نوازش میکرد
یونگی : قراره خیلی ازیت بشی دخترم اما میدونم تو از پسش برمیایی
هوسوک : پدر چرا ات همچین کاری کرد ات از تحه قلبش جیمین رو دوستش داشت
یونگی: حتما دلیله خواستی داره
ب*وسی رو رویه پیشانیه ات گذاشت و هوسوک یونگی ها یون از اوتاق خارج شدن
》》》》》》》》》》》》》》
جیمین جلو دریا ایستاده بود
با یاد اوریه حرف هایه ات خودش هس میکرد که بی ارزشه و کله روز لبه دریا قدم برداشت و قدم های اروم آروم برمیداشت
اون زمانی که با دوست دوخترش وقت میگزروند اما برایش خواب بود دیگه هیچ وقت همچین احساس ها برایش به وجود نمیآمد با حرف هایه اون دختر از شدت دل درد اش فکر میکرد که آب جوش رواش ریخته میشد
جیمین: قلبم دیگه هیچ وقت منتظر هیچکس نمیمونه
پارت ۳۹
ات رویه نیمکت نشسته بود و بدونه حرفی بدونه هیچ غصه ای بدونه هیچ گریه نشسته بود خیره به دستبندی که جیمین بهش داده بود شده بود
جین بلخره ات رو پیدا کرد و سمت اش قدم برداشت و کنار اش نشست
نگران بهش نگاه میکرد
جین: ات
ات : من هالم خوبه نمیخواد نگرانم باشی
جین : با ور نمیکنم تو خوب نیستی
ات بغض اش گرفته بود بغضی که نمیتونست رد بشه اگه شروع به گریه کنه خون گریه میکنه
جین : خیلی بهم میومدین
با این حرفه جین شروع به گریه کردن کرد از ته دل اش گریه میکرد یعنی تو این دنیا این که میخواست با عشق اش باشه با یار اش باشه چیزی زیادی بود
جین دست اش رو گذاشت رویه شانه ات و به سمت خود اش نزدیک اش کرد
سر اش رو رویه ی*ینه اش گذاشت
جین: کاره خوبی کردی این روز باید میرسید
ات نمیفهمید جین چی میگه غرق در حرف های که به جیمین گفت
یونجون به دنبال ات میگشت اون دومین نفری بود که خوشحال بود
وقتی ات رو در اغوشه جین دید عصبی قدم برداشت
یونجون : استاد شما دیگه باید خجالت بکشین
جین نگاهش رو به سمت یونجون دوخت
جین : یونجون از اینجا برو مگه نمیبینی ات حالش خوب نیست
یونجون : این تویی که باید بری
جین از رویه صندلی بلند شد یه قدم سمت یونجون برداشت
دختره فقد داشت گریه میکرد درون اش تیکه تیکه شده بود و انگار داشت خون گریه میکرد
یونجون و جین در حال حرف زدن بودن که هوسوک اومد نگاهی به جین و یونجون انداخت و بعدش نگاهش رو سمت ات دوخت
نگران با سرعت تند رفت سمت خواهرش تا اینکه بهش برسه دیگه از حال رفت و به سمت زمین اوفتاد برادر اش بهش نرسید و به زمین خورد هوسوک یاد حرف اش اوفتاد
|》》》》》》》》》》》》》
وقتی ات بنچ سال اش بود میخواست دوچرخه یاد بگیره نزدیک بود بخوره زمین اما هوسوک نزاشت و گرفت اش
ات : هیونگ خیلی ترسیدم
هوسوک : من هیچ وقت نمیزارم بیافتی زمین
》》》》》》》》》》》》》
جین و یونجون زود رفتن سمت اش و جین سر اش رو بلند کرد
الان هوسوک رسید اما دیر رسید
هوسوک: برین کنار
زود سر اش رو رویه پاها یش گذاشت و با نگرانی و بغض گفت
هوسوک : آبجی آبجی جونم ترو خدا چشم هاتو باز کن
وقتی دید که خواهرش تکون هم نمیخوره زود براید استایل در اوغوشش گرفت اش و سمت ماشین رفت جین هم به دنبالش رفت
یونجون غمگین گفت
یونجون : کاش منم میتونستم پیشش باشم
》》》》》》》》》》》》》》》
رویه تخت دراز کشیده بود و سرم اش روش بود یونگی و هوسوک ها یون ایستاده بودن یونگی نگران گفت
یونگی: خدا کنه زود خوب شی دخترم
رویه تخت نشست و موهایه دوختر اش رو نوازش میکرد
یونگی : قراره خیلی ازیت بشی دخترم اما میدونم تو از پسش برمیایی
هوسوک : پدر چرا ات همچین کاری کرد ات از تحه قلبش جیمین رو دوستش داشت
یونگی: حتما دلیله خواستی داره
ب*وسی رو رویه پیشانیه ات گذاشت و هوسوک یونگی ها یون از اوتاق خارج شدن
》》》》》》》》》》》》》》
جیمین جلو دریا ایستاده بود
با یاد اوریه حرف هایه ات خودش هس میکرد که بی ارزشه و کله روز لبه دریا قدم برداشت و قدم های اروم آروم برمیداشت
اون زمانی که با دوست دوخترش وقت میگزروند اما برایش خواب بود دیگه هیچ وقت همچین احساس ها برایش به وجود نمیآمد با حرف هایه اون دختر از شدت دل درد اش فکر میکرد که آب جوش رواش ریخته میشد
جیمین: قلبم دیگه هیچ وقت منتظر هیچکس نمیمونه
۷.۹k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.