رمان عشق ابدی پارت ۱۴
#شادی
الان یک هفتس که از برخورد من با فواد میگذره.......
ساعت ۴:۳۵ بود. مثل همیشه ی روز کاری کسل کننده 😒
حوصلم خیلی سر رفته بود........
تصمیم گرفتم پاشم برم توی اتاق سمانه ببینم چیکار میکنه ......
از پره ها بالا رفتم و رسیدم دم در اتاق سمانه ..... اول در زدم ....
گفت : بفرمایید
_ سلام قربونت برم ❤❤
+ سلام خوشگلم ....... بازم که تویی 😂😂
_ بله بازم منم 😂😂
+ چخبرا ؟
رفتم روی صندلی نشستم و
گفتم : سلامتی ...... امروزم هیشکی نیومد دندون درست کنم براش 😐😐
+ اشکال نداره منم از صبح تا حالا هیشکی نیومد پیشم
_ دوست دارم روز عمل حسین سریع تر برسه
+ خیلی حیف شد که من عملش نمیکنم 😣😣😣 خود دکتر نصیری میاد حسین رو عمل میکنه 😒 ای کاش من عمل میکردم 😭😭😭😭
_ واااااااااااااایییییی 😍😍😍😍 فواد هم میاد برای عمل حسین ؟؟؟
+ احتمالا بیاد ....... خب اخه دوست خیلی صمیمی هم هستن دیگه حتما باید بیاد ...... اگه نیاد زشته
_ وای سمانه ....... دلم پر میشکه دوباره خیره بشم توی چشمای عسلیش💔😍
+ منم خیلی دلم برای دوباره دیدن حسین تنگ شده 😭
_ چند روز مونده تا عمل ؟؟
+ پس فردا ساعت ۸:۳۰ صبح
_ خدایااااااا ...... یعنی میشه دوباره از نزدیک ببینمش ؟؟؟
+ میشه شادی ....... میشهههههههه
_ سمانه ؟!
+ جونم ؟
_ فکرش رو میکردی توی همچین روزی ...... بخوای دعا کنی که حسین رو دوباره از نزدیک ببینی؟؟؟
+ من تا امروز فکرشم نمیکردم
_ یعنی خدا خیلی کار دوست داره که گذاشته حسین و فواد رو اینطوری از نزدیک ببینیم 💙😍❤😍💜😍
+ البته ما که توی کنسرت ها از نزدیک می دیدیدمشون ولی خب فکرشم نمیکردم ی روز اینجوری از نزدیک ببینمشون😉❤❤❤❤❤❤
_ سمانه من ی فکری به سرم زده !!!!
+ چه فکری ؟
_ میخوای به عموم که املاکی داره بگم ی خونه مناسب برامون پیدا کنه تا من و تو با هم دیگه توی ی خونه زندگی کنیم ؟؟؟؟؟
+ چرا تا امروز این فکر رو نکرده بودی زودتر ؟؟؟؟؟
_ یهو یادم افتاد 😍 زنگ بزنم بهش ؟؟؟
+ نه ...... اول بزار من به مامان و بابام بگم بعد ...... حتی تو هم با مامان و بابات صحبت کن ...... شاید اونا راضی نباشن
_ راست میگی ........ اول بزار صحبت کنیم باهاشون بعدش
یکم با سمانه حرف زدیم تا ساعت ۵:۲۰ شد. من دیگ خداحافظی کردم و از اتاق اومدم بیرون و برگشتم توی اتاق خودم.
وقتم رو با گوشی و خوراکی گذروندم تا ساعت ۷ شد
دیدم سمانه اومد دنبالم تا برگردیم خونه.
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه. وقتی میخواستم از ماشین پیاده شم به سمانه گفتم : سمانه حتما با خاله و عمو صحبت کن و راضی شون کن
+ اره حتما امشب باهاشون حرف میزنم و راضی شون میکنم 😉
🍁{ اینم از پارت ۱۴ ........ منتظر نظراتتون هستم 😉 }🍁
#ایوان #شبنم
#فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉 #پست_جدید #تکست_خاص #love #عاشقانه #عشق #عکس_نوشته #تکست_ناب #تنهایی #دخترونه #تکست_گرافی
الان یک هفتس که از برخورد من با فواد میگذره.......
ساعت ۴:۳۵ بود. مثل همیشه ی روز کاری کسل کننده 😒
حوصلم خیلی سر رفته بود........
تصمیم گرفتم پاشم برم توی اتاق سمانه ببینم چیکار میکنه ......
از پره ها بالا رفتم و رسیدم دم در اتاق سمانه ..... اول در زدم ....
گفت : بفرمایید
_ سلام قربونت برم ❤❤
+ سلام خوشگلم ....... بازم که تویی 😂😂
_ بله بازم منم 😂😂
+ چخبرا ؟
رفتم روی صندلی نشستم و
گفتم : سلامتی ...... امروزم هیشکی نیومد دندون درست کنم براش 😐😐
+ اشکال نداره منم از صبح تا حالا هیشکی نیومد پیشم
_ دوست دارم روز عمل حسین سریع تر برسه
+ خیلی حیف شد که من عملش نمیکنم 😣😣😣 خود دکتر نصیری میاد حسین رو عمل میکنه 😒 ای کاش من عمل میکردم 😭😭😭😭
_ واااااااااااااایییییی 😍😍😍😍 فواد هم میاد برای عمل حسین ؟؟؟
+ احتمالا بیاد ....... خب اخه دوست خیلی صمیمی هم هستن دیگه حتما باید بیاد ...... اگه نیاد زشته
_ وای سمانه ....... دلم پر میشکه دوباره خیره بشم توی چشمای عسلیش💔😍
+ منم خیلی دلم برای دوباره دیدن حسین تنگ شده 😭
_ چند روز مونده تا عمل ؟؟
+ پس فردا ساعت ۸:۳۰ صبح
_ خدایااااااا ...... یعنی میشه دوباره از نزدیک ببینمش ؟؟؟
+ میشه شادی ....... میشهههههههه
_ سمانه ؟!
+ جونم ؟
_ فکرش رو میکردی توی همچین روزی ...... بخوای دعا کنی که حسین رو دوباره از نزدیک ببینی؟؟؟
+ من تا امروز فکرشم نمیکردم
_ یعنی خدا خیلی کار دوست داره که گذاشته حسین و فواد رو اینطوری از نزدیک ببینیم 💙😍❤😍💜😍
+ البته ما که توی کنسرت ها از نزدیک می دیدیدمشون ولی خب فکرشم نمیکردم ی روز اینجوری از نزدیک ببینمشون😉❤❤❤❤❤❤
_ سمانه من ی فکری به سرم زده !!!!
+ چه فکری ؟
_ میخوای به عموم که املاکی داره بگم ی خونه مناسب برامون پیدا کنه تا من و تو با هم دیگه توی ی خونه زندگی کنیم ؟؟؟؟؟
+ چرا تا امروز این فکر رو نکرده بودی زودتر ؟؟؟؟؟
_ یهو یادم افتاد 😍 زنگ بزنم بهش ؟؟؟
+ نه ...... اول بزار من به مامان و بابام بگم بعد ...... حتی تو هم با مامان و بابات صحبت کن ...... شاید اونا راضی نباشن
_ راست میگی ........ اول بزار صحبت کنیم باهاشون بعدش
یکم با سمانه حرف زدیم تا ساعت ۵:۲۰ شد. من دیگ خداحافظی کردم و از اتاق اومدم بیرون و برگشتم توی اتاق خودم.
وقتم رو با گوشی و خوراکی گذروندم تا ساعت ۷ شد
دیدم سمانه اومد دنبالم تا برگردیم خونه.
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه. وقتی میخواستم از ماشین پیاده شم به سمانه گفتم : سمانه حتما با خاله و عمو صحبت کن و راضی شون کن
+ اره حتما امشب باهاشون حرف میزنم و راضی شون میکنم 😉
🍁{ اینم از پارت ۱۴ ........ منتظر نظراتتون هستم 😉 }🍁
#ایوان #شبنم
#فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉 #پست_جدید #تکست_خاص #love #عاشقانه #عشق #عکس_نوشته #تکست_ناب #تنهایی #دخترونه #تکست_گرافی
۱۰.۰k
۰۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.