چشمان اربابم فیک جونگکوک
پارت:8
چند ساعتی میشد ک توی تختم دراز کشیده بودم اما خوابم نمیبرد توی فکر بودم ک باید فردا برم سر کار یا نه اگ نمیرفتم اونا بازم میومدن سراغم معلوم نبود باهام چیکار میکردم
.
.
بیدار شدم ساعت4:00 صبح بود و من باید ساعت5:00سرکارم باشم
پس سریع بلند شدم
و رفتم ی دوش10مینی گرفتم و ی چیزی پوشیدم و راهی شدم ب سمت عمارت
بازم مثل دیروز وقت نشد ی چیزی بخورم حتی دیشب شام هم نخوردم
.
.
¥فکرمیکردم دیگه نمیای
-بله!؟
¥هیچی
در عمارت رو برام باز کرد
منم سرم رو انداختم پایین و رفتم توی عمارت
اجوما اومد سراغم
=سلام ات
-سلام اجوما
=ارباب گفته بود ک دوباره میای بخاطر همین ی لباس نو برات اماده کردم برو و توی اتاقی ک قبلا رفته بودی و بپوشش
-بله چشم
اجوما رفت منم رفتم توی اتاق تا لباسم رو عوض کنم
لباس رو پوشیدم از دفه قبل بلند تر بود و این خوب بود
از اتاق رفتم بیرون و رفتم توی اشپزخونه
=برو و اتاق ارباب رو مرتب کن
-..م..من؟
=اره تو
-ارباب..ت.توی...اتاقشون..هستن!؟
=اره بجنب دیگه
-چشم
وسایل رو برداشتم و رفتم سمت اتاق ارباب
در زدم اما صدایی نشنیدم بازم در زدم
-ارباب
بازم جوابی نشنیدم
اروم در رو باز کردم و نگاهی ب داخل انداختم کسی نبود اما صدای اب میومد پس حمومه!
اروم رفتم داخل و در رو بستم
اول رفتم سراغ تخت و مرتبش کردم و بعد از اون رفتم سراغ میز کار ارباب داشتم برگه هارو مرتب میکردم ک چشمم خورد ب ی برگه
برده های استفاده شده
1:انجام شده
2: انجام شده
3:انجام شده
4:انجام شده
.... بیش از 100تا شماره بود
ک یهو صدای آب قطع شد سریع برگه رو گذاشتم سر جاش و وسایل رو برداشتم تا برم بیرون
+داری فرار میکنی
برنگشتم فقط گفتم
-نه ارباب فقط کارم تمام شده
+برگرد مگه بهت نگفتم همیشه توی چشمام نگاه کن
-چشم
برگشتم سمتش از بالاتنه لخت بود و فقط ی حوله دور کمرش پیچیده بود
توی چشماش نگاه کردم
+بیا اینجا
رفتم نزدیک تر دوباره داشت همون اتفاق میافتد
روبه روش وایساده بودم
+دیگه اذیتت نمیکنن
-نه ارباب
+جونگکوک
مکثی کردم و گفتم:
-چی!؟
+وقتی تنهاییم بهم بگو جونگکوک
پس اسمش جونگکوکه
-چشم
دستش رو برد سمت حولهی دور کمرش و درش اورد اما من هنوز هم داشتم ب چشمهاش نگاه میکردم
ازم فاصله گرفت...ادامه دارد
شرط:
کامنت:۶۰[کامنت درست]
لایک:۵۰
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
چند ساعتی میشد ک توی تختم دراز کشیده بودم اما خوابم نمیبرد توی فکر بودم ک باید فردا برم سر کار یا نه اگ نمیرفتم اونا بازم میومدن سراغم معلوم نبود باهام چیکار میکردم
.
.
بیدار شدم ساعت4:00 صبح بود و من باید ساعت5:00سرکارم باشم
پس سریع بلند شدم
و رفتم ی دوش10مینی گرفتم و ی چیزی پوشیدم و راهی شدم ب سمت عمارت
بازم مثل دیروز وقت نشد ی چیزی بخورم حتی دیشب شام هم نخوردم
.
.
¥فکرمیکردم دیگه نمیای
-بله!؟
¥هیچی
در عمارت رو برام باز کرد
منم سرم رو انداختم پایین و رفتم توی عمارت
اجوما اومد سراغم
=سلام ات
-سلام اجوما
=ارباب گفته بود ک دوباره میای بخاطر همین ی لباس نو برات اماده کردم برو و توی اتاقی ک قبلا رفته بودی و بپوشش
-بله چشم
اجوما رفت منم رفتم توی اتاق تا لباسم رو عوض کنم
لباس رو پوشیدم از دفه قبل بلند تر بود و این خوب بود
از اتاق رفتم بیرون و رفتم توی اشپزخونه
=برو و اتاق ارباب رو مرتب کن
-..م..من؟
=اره تو
-ارباب..ت.توی...اتاقشون..هستن!؟
=اره بجنب دیگه
-چشم
وسایل رو برداشتم و رفتم سمت اتاق ارباب
در زدم اما صدایی نشنیدم بازم در زدم
-ارباب
بازم جوابی نشنیدم
اروم در رو باز کردم و نگاهی ب داخل انداختم کسی نبود اما صدای اب میومد پس حمومه!
اروم رفتم داخل و در رو بستم
اول رفتم سراغ تخت و مرتبش کردم و بعد از اون رفتم سراغ میز کار ارباب داشتم برگه هارو مرتب میکردم ک چشمم خورد ب ی برگه
برده های استفاده شده
1:انجام شده
2: انجام شده
3:انجام شده
4:انجام شده
.... بیش از 100تا شماره بود
ک یهو صدای آب قطع شد سریع برگه رو گذاشتم سر جاش و وسایل رو برداشتم تا برم بیرون
+داری فرار میکنی
برنگشتم فقط گفتم
-نه ارباب فقط کارم تمام شده
+برگرد مگه بهت نگفتم همیشه توی چشمام نگاه کن
-چشم
برگشتم سمتش از بالاتنه لخت بود و فقط ی حوله دور کمرش پیچیده بود
توی چشماش نگاه کردم
+بیا اینجا
رفتم نزدیک تر دوباره داشت همون اتفاق میافتد
روبه روش وایساده بودم
+دیگه اذیتت نمیکنن
-نه ارباب
+جونگکوک
مکثی کردم و گفتم:
-چی!؟
+وقتی تنهاییم بهم بگو جونگکوک
پس اسمش جونگکوکه
-چشم
دستش رو برد سمت حولهی دور کمرش و درش اورد اما من هنوز هم داشتم ب چشمهاش نگاه میکردم
ازم فاصله گرفت...ادامه دارد
شرط:
کامنت:۶۰[کامنت درست]
لایک:۵۰
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۴۳.۷k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.