p16

+بههه...ببین کی اومده...
=سلاام...چطوری‌‌‌..
+قربونت...
=اومدم اینا رو بدم جونگکوک...
+نیستش صبح رفت...
=من برم پس...فعلا..
+هی وایسا...بمون غذا بخور بعد برو..
=..نه دیگه.‌.
+بابا...بیا بخور بعد میری آمادس...
=آخه..
+بشین حرف نزن...اصلا برو برووو...دیگه اینجا پیدات نشه‌...
=دلت میاد به آدم سینگل که کلی فشار روشه غذا ندی؟...
+آرههه
=باشه دیگه باشهه...
+ نه میدم...الان آماده میشه...
=آنایینا کجان؟
+دوستم؟...با جونگی رفتن بیرون....
ناهارم همونجا میخورن...فک کنم دوتایی باید ناهار بخوریم با مامان جونگکوک...
بزار برم صداش کنم...
رفتم جلوی اتاقشون..
+مامان‌جان...بیاید غذا...
×میایم الان دخترم..
و اومدم پایین و غذا هارو کشیدم...
نهیونگ روبروم و مامان جونگکوک کنارم نشسته بود..
+دیروز با کت شلوار...امروز با هودی و شلوار لی اومدی..کژوال..
=آره...دیگه اینجوری شد...
×ات...بازم بکش برای تهیونگ...
+آره بده بازم واست بریزم...
=نه نه دستتون درد نکنه...
آنا و جونگی رسیدن...
&سلاااامم...ع..عه...شمام اینجایین...
=آره...خوبی؟.‌
&...م..مرسی..
٪...اه...بازم این اومد اینجا...
=دوست دارم...مشکلیه...
٪خخ..چطوری..‌امروز کژوال اومدی..‌
=آره دیگه....
+غذا خوردید دیگه؟!...
٪نه بابا رستورانا پررر بودنن...
جونگی نشست پیش مامانش‌‌‌..
و آنا هم..
=آنا..‌بیا اینجا بشین جا هست...
&ممنون...