Part 9 نیش شیرین
#BTS
ا.ت :
تقریبا گرم بازی شده بودم که زنگ در به صدا در اومد!
جونگکوک گفت: بالاخره اومد!
_ کی؟
با حالتی طلبکار بهم نگاه کرد و گفت: به تو ربطی نداره!
_ ... باشه!
تهیونگ خندید و گفت: کوک اینجوری باهاش حرف نزن چیز خاصی نپرسید که!
جونگکوک بی توجه به حرف تهیونگ رفت و در رو باز کرد.
با گرمی گفت: هیونگ!
پسر اومد داخلو جونگکوک رو در آغوش گرفت و گفت: کوکی!
یه لحظه از ذوقشون خندهام گرفت که برگشتن و نگاهم کردن.
پسر گفت:" کوک! این خانوم رو معرفی نمیکنی؟"
جونگکوک آهی کشید و جوری که انگار بخواد یه چیز بی ارزش رو معرفی کنه گفت: این بردهی خونی جدیدمه... ا.ت
خجالت کشیدم و گفتم: خوشبختم...
پسر جلو اومد و گفت: منم جانگ هوسوکم. پسر خاله ی تهیونگ!
_ بله درباره ی شما گفتن... آقای جانگ.
هوسوک لبخندی زد و گفت: هوسوک صدام کن، از القاب و اسمهای رسمی بدم میاد!
سرخ شدم که یهو تهیونگ اومد و گفت: سلام پسر خاله!
و بعد هوپی رو در آغوش فشرد.
_ له شدم تهیونگ... ولم کن!
خنده ام گرفت و رفتم کنار جیمین ایستادم.
جیمین سرفه ای کرد و گفت : منم اینجام ها!
جونگکوک خندید و گفت: ریزه میزه ای تقصیر من چیه؟
_ هر هر خندیدم!
+جیمین ناراحت نشو. یه شوخی کردم!
_ از دلم در بیار.
زدم زیر خنده و گفتم: جیمین شی... شوخی بودا!
جونگکوک اخمی کرد و گفت: نظرت چیه به جای اینکه کنار جیمین بایستی بری تو آشپزخونه و یه چیزی آماده کنی برای شام؟؟
ا.ت :
تقریبا گرم بازی شده بودم که زنگ در به صدا در اومد!
جونگکوک گفت: بالاخره اومد!
_ کی؟
با حالتی طلبکار بهم نگاه کرد و گفت: به تو ربطی نداره!
_ ... باشه!
تهیونگ خندید و گفت: کوک اینجوری باهاش حرف نزن چیز خاصی نپرسید که!
جونگکوک بی توجه به حرف تهیونگ رفت و در رو باز کرد.
با گرمی گفت: هیونگ!
پسر اومد داخلو جونگکوک رو در آغوش گرفت و گفت: کوکی!
یه لحظه از ذوقشون خندهام گرفت که برگشتن و نگاهم کردن.
پسر گفت:" کوک! این خانوم رو معرفی نمیکنی؟"
جونگکوک آهی کشید و جوری که انگار بخواد یه چیز بی ارزش رو معرفی کنه گفت: این بردهی خونی جدیدمه... ا.ت
خجالت کشیدم و گفتم: خوشبختم...
پسر جلو اومد و گفت: منم جانگ هوسوکم. پسر خاله ی تهیونگ!
_ بله درباره ی شما گفتن... آقای جانگ.
هوسوک لبخندی زد و گفت: هوسوک صدام کن، از القاب و اسمهای رسمی بدم میاد!
سرخ شدم که یهو تهیونگ اومد و گفت: سلام پسر خاله!
و بعد هوپی رو در آغوش فشرد.
_ له شدم تهیونگ... ولم کن!
خنده ام گرفت و رفتم کنار جیمین ایستادم.
جیمین سرفه ای کرد و گفت : منم اینجام ها!
جونگکوک خندید و گفت: ریزه میزه ای تقصیر من چیه؟
_ هر هر خندیدم!
+جیمین ناراحت نشو. یه شوخی کردم!
_ از دلم در بیار.
زدم زیر خنده و گفتم: جیمین شی... شوخی بودا!
جونگکوک اخمی کرد و گفت: نظرت چیه به جای اینکه کنار جیمین بایستی بری تو آشپزخونه و یه چیزی آماده کنی برای شام؟؟
۴.۰k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.