دازای~
دازای~
فشار زیادی روشه و چون موری رییسشه نمیتونه کاری کنه یا حرفی روی حرفش بزنه
هوم..باشه ولی فقط یک هفته!
نگاهی به موری کرد که میرسونه میخواد بگه خیلی بدجنسی
سرش رو میندازه پایین و اجازه میگیره و سریعا از اتاق خارج میشه
چویا هم که همین طوری وایساده و نگاه میکنه
موری~
اوی چویا میری پیشش اذیتش نکنیا
چویا~
با لحن تمسخر آمیزی :
واقعا ازت ممنونم موری سان!
واقعا ممنونم!!!
کلاهشو از رو سرش ور میداره و توی دستاش میچلونه
اجازه میگیره و از اتاق میزنه بیرون
موری~
این دوتا همیشه همین جوری بودن
به خاطر جلسه تقریبا طولانی این سه نفر ساعت کم کم به ۱۲:۳۰ نزدیک میشه
و تا دازای برسه خونه میشه ۱۲:۴۰
دازای~
کلید میندازه و در رو باز میکنه
از خستگی کتش رو در میاره و میندازه رو دسته مبل
خودش هم رو خود مبل ولو میشه
نفس عمیقی میکشه و تا دوباره میخواد نفس بگیره صدای زنگ در توی خونه میپیچه!
هوووف کی حوصله داره پاشه درو وا کنه:/
آخه کی این موقع شب میاد:/
به هزار و یک بدبختی بلند میشه و در رو باز میکنه
و با چویای عصبی مواجه میشه
چویا~
برو کنار میخوام بیام بخوابم!
دازای~
بخوابی؟!
اینجا!؟
تو خونه من!؟
اون وقت چرا!؟
چویا~
ابله همین الان از سر اون جلسه کوفتی اومدی بیرون!!
یعنی هیچی یادت نی؟؟؟
دازای~
نوچچچ
چویا~
ضربه ای به سینه دازای میزنه و اونو به عقب هول میده تا راه خودش باز بشه و بره تو
بکش کنار!!
میره تو اتاق دازای و کتش رو پشت جالباسی در آویزون میکنه
در کمد رو باز میکنه و یه تیشرت و شلوارک راحت پیدا میکنه و میپوشه
رو تخت ولو میشه
اوووف خیلی خستمممم
دازای~
میاد تو اتاق و میبینه بعله چویا خیلیم راحت واسه خودش رو تخت ولوعه و لباسای راحتی اونو پوشیده
به هر حال به این چیزا اهمیت نمیده و میره سر وقت کمدش
یه تیشرت و شلوار ور میداره و لباساشو عوض میکنه
چویا~
اوی دازای!
نمیای بخوابی!؟
دازای~
چی!؟ من!؟ اونم اینجا پیش تو!؟
نه امکان نداره!!
در ضمن من الان نمیخوام بخوابم اگرم خواستم بخوابم یه فکری به حال خودم میکنم
چراغ رو خاموش و در اتاق رو هم میبنده
و چویایی که در تاریکی مطلق نشسته به در نگاه میکنه:/
دازای~
از اتاق خارج میشه و سمت آشپزخونه راه میوفته
اون همیشه عادت داره شبا یکم مست میکنه
تقریبا هر شب مسته
اما امشب یه فرقی داره چون چویا هم هست اما دازای نمیدونه که چویا کشته مرده ی این چیزاس://
بطری رو بر میداره و یه پیک میریزه
همشو میره بالا و یکم داغ میکنه
.
.
.
کامنت پلییییز:)))
ببخشید این پارت خیلی طول کشید
هر دفعه که مینوشتم هی میپرید
خیلی عذر میخوام
فشار زیادی روشه و چون موری رییسشه نمیتونه کاری کنه یا حرفی روی حرفش بزنه
هوم..باشه ولی فقط یک هفته!
نگاهی به موری کرد که میرسونه میخواد بگه خیلی بدجنسی
سرش رو میندازه پایین و اجازه میگیره و سریعا از اتاق خارج میشه
چویا هم که همین طوری وایساده و نگاه میکنه
موری~
اوی چویا میری پیشش اذیتش نکنیا
چویا~
با لحن تمسخر آمیزی :
واقعا ازت ممنونم موری سان!
واقعا ممنونم!!!
کلاهشو از رو سرش ور میداره و توی دستاش میچلونه
اجازه میگیره و از اتاق میزنه بیرون
موری~
این دوتا همیشه همین جوری بودن
به خاطر جلسه تقریبا طولانی این سه نفر ساعت کم کم به ۱۲:۳۰ نزدیک میشه
و تا دازای برسه خونه میشه ۱۲:۴۰
دازای~
کلید میندازه و در رو باز میکنه
از خستگی کتش رو در میاره و میندازه رو دسته مبل
خودش هم رو خود مبل ولو میشه
نفس عمیقی میکشه و تا دوباره میخواد نفس بگیره صدای زنگ در توی خونه میپیچه!
هوووف کی حوصله داره پاشه درو وا کنه:/
آخه کی این موقع شب میاد:/
به هزار و یک بدبختی بلند میشه و در رو باز میکنه
و با چویای عصبی مواجه میشه
چویا~
برو کنار میخوام بیام بخوابم!
دازای~
بخوابی؟!
اینجا!؟
تو خونه من!؟
اون وقت چرا!؟
چویا~
ابله همین الان از سر اون جلسه کوفتی اومدی بیرون!!
یعنی هیچی یادت نی؟؟؟
دازای~
نوچچچ
چویا~
ضربه ای به سینه دازای میزنه و اونو به عقب هول میده تا راه خودش باز بشه و بره تو
بکش کنار!!
میره تو اتاق دازای و کتش رو پشت جالباسی در آویزون میکنه
در کمد رو باز میکنه و یه تیشرت و شلوارک راحت پیدا میکنه و میپوشه
رو تخت ولو میشه
اوووف خیلی خستمممم
دازای~
میاد تو اتاق و میبینه بعله چویا خیلیم راحت واسه خودش رو تخت ولوعه و لباسای راحتی اونو پوشیده
به هر حال به این چیزا اهمیت نمیده و میره سر وقت کمدش
یه تیشرت و شلوار ور میداره و لباساشو عوض میکنه
چویا~
اوی دازای!
نمیای بخوابی!؟
دازای~
چی!؟ من!؟ اونم اینجا پیش تو!؟
نه امکان نداره!!
در ضمن من الان نمیخوام بخوابم اگرم خواستم بخوابم یه فکری به حال خودم میکنم
چراغ رو خاموش و در اتاق رو هم میبنده
و چویایی که در تاریکی مطلق نشسته به در نگاه میکنه:/
دازای~
از اتاق خارج میشه و سمت آشپزخونه راه میوفته
اون همیشه عادت داره شبا یکم مست میکنه
تقریبا هر شب مسته
اما امشب یه فرقی داره چون چویا هم هست اما دازای نمیدونه که چویا کشته مرده ی این چیزاس://
بطری رو بر میداره و یه پیک میریزه
همشو میره بالا و یکم داغ میکنه
.
.
.
کامنت پلییییز:)))
ببخشید این پارت خیلی طول کشید
هر دفعه که مینوشتم هی میپرید
خیلی عذر میخوام
۷.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.