now post
part 5✨🪐
فردا
بالا خره تصمیمم رو گرفتم، امتحانش ضرری نداره که فوقش اگه خیلی بهم سخت گذشت میتونم استعفا بدم.
لینا: دلسا میرم ببینم چه خبره
دلسا:وای جدی؟
ببین بادیگاردشون که شدی منم ببر ببنمشون شاید مخ یکیشونو زدم
از طرز فکر دلسا خندم گرفته بود واقعا چرا باید انقدر هول شوهر باشه ادم والااا
ایدفعه یه استایل ساده راحت زدم یه شلوار کارگو مشکی و یه تیشرت لانگ سفید پوشیدم
اخ که چقدر راحت بودم تو این لباس حس امنیتی که این لباسا بهم میدن رو هیچ لباس دیگه ای نمیتونه بده.
رسیدم شرکت و مثل دفعه قبل بیرون منتظر نموندم و گذاشتن برم داخل.
دوباره رفتم پیش اقای لی هو در زدم و وارد شدم
لی هو:اومدید؟ بفرمایید بشینید
لینا:خیلی ممنون
لی هو:خب چیشد؟قبول میکنید؟
لینا:اره ولی یه سوال
لی هو:بفرمایید
لینا:قوانین خاصی برای این کار وجود داره یا یه قرداد سادس؟
لی هو:لینا ببین (پرو چه زود پسر خاله میشه)اصولاً چون بنگتن گروه بزرگیه پس خیلی قوانین به قول خودت خاص برای کسایی که قراره باهاشون و پیششون کار کنن. و شغلی که تو قراره داشته باشی قانوناش از همه بیشتره مخصوصا اینکه دخترم هستی و خیلی قوانین سخت تر میشه متاسفانه
لینا:مثلا چه قوانینی!؟
لی هو:لینا تو فعلا ازمون رو بده تا ببنیم اصلا میتونی قبول شی
واقعا عجیب بود چرا اخلاقش عوض شد چرا انقدر یهو یه حالت مغروری به خودش گرفت.
لینا: لی هو ببین منو اصلا سعی نکن بخوای منو کوچیک کنی.
بلند شدم و خیلی جدی گفتم
لینا:کجا باید برم؟
لی هو با عصبانیت و بلند شد و لینا پشتش راه افتاد و به طبقه منفی یک رفتن.
یه درب شیشه ای مشکی جلو بود رفتیم داخل و دیدم دور تا دور ادم ایستاده
واقعا عاشق اون مکان شدم اصلا شبیه بقیه باشگاه ها نبود خیلیی بزرگ تر از باشگاه هایی که میرفتم بود سه تا قسمت داشت قسمت سمت راستم پر از دستگاه بود، رو به روم فضای خالی که بقیه دور تا دور اونجا ایستاده بودن سمت چپ هم پر بود از کیسه های بوکس اویزون، ایستاده و توپی و.....
واییی انگار اومده بودم بهشت، تو هر وزنی کیسه داشتن.
لی هو:میتونی اینجا گرم کنی و یه ساعت دیگه ازمون بدی
و رفت.
شتتت شتتت واقعا الان سخت بود تو این جمعیت تمرین کنم
من با شخصیت اصلیم راحتتر میتونم ارتباط بگیرم با خنده جلو میرم و باهاشون اوکی میشم ولی این لینا رو باید نگه دارم به دردم میخوره اگه الان خرابش کنم دیگه نمیتونم درستش کنم.
لعنت به خجالتتتت
با حفظ ظاهر رفتم سمت یکی از پسرا که داشت الکی با وسایل باشگاه ور میرفت
لینا:اینجا لباس دارید که من بپوشم؟
پسر:عاممم با من بیاید
منتظر لایک و کامنتاتون هستم. 💜
فردا
بالا خره تصمیمم رو گرفتم، امتحانش ضرری نداره که فوقش اگه خیلی بهم سخت گذشت میتونم استعفا بدم.
لینا: دلسا میرم ببینم چه خبره
دلسا:وای جدی؟
ببین بادیگاردشون که شدی منم ببر ببنمشون شاید مخ یکیشونو زدم
از طرز فکر دلسا خندم گرفته بود واقعا چرا باید انقدر هول شوهر باشه ادم والااا
ایدفعه یه استایل ساده راحت زدم یه شلوار کارگو مشکی و یه تیشرت لانگ سفید پوشیدم
اخ که چقدر راحت بودم تو این لباس حس امنیتی که این لباسا بهم میدن رو هیچ لباس دیگه ای نمیتونه بده.
رسیدم شرکت و مثل دفعه قبل بیرون منتظر نموندم و گذاشتن برم داخل.
دوباره رفتم پیش اقای لی هو در زدم و وارد شدم
لی هو:اومدید؟ بفرمایید بشینید
لینا:خیلی ممنون
لی هو:خب چیشد؟قبول میکنید؟
لینا:اره ولی یه سوال
لی هو:بفرمایید
لینا:قوانین خاصی برای این کار وجود داره یا یه قرداد سادس؟
لی هو:لینا ببین (پرو چه زود پسر خاله میشه)اصولاً چون بنگتن گروه بزرگیه پس خیلی قوانین به قول خودت خاص برای کسایی که قراره باهاشون و پیششون کار کنن. و شغلی که تو قراره داشته باشی قانوناش از همه بیشتره مخصوصا اینکه دخترم هستی و خیلی قوانین سخت تر میشه متاسفانه
لینا:مثلا چه قوانینی!؟
لی هو:لینا تو فعلا ازمون رو بده تا ببنیم اصلا میتونی قبول شی
واقعا عجیب بود چرا اخلاقش عوض شد چرا انقدر یهو یه حالت مغروری به خودش گرفت.
لینا: لی هو ببین منو اصلا سعی نکن بخوای منو کوچیک کنی.
بلند شدم و خیلی جدی گفتم
لینا:کجا باید برم؟
لی هو با عصبانیت و بلند شد و لینا پشتش راه افتاد و به طبقه منفی یک رفتن.
یه درب شیشه ای مشکی جلو بود رفتیم داخل و دیدم دور تا دور ادم ایستاده
واقعا عاشق اون مکان شدم اصلا شبیه بقیه باشگاه ها نبود خیلیی بزرگ تر از باشگاه هایی که میرفتم بود سه تا قسمت داشت قسمت سمت راستم پر از دستگاه بود، رو به روم فضای خالی که بقیه دور تا دور اونجا ایستاده بودن سمت چپ هم پر بود از کیسه های بوکس اویزون، ایستاده و توپی و.....
واییی انگار اومده بودم بهشت، تو هر وزنی کیسه داشتن.
لی هو:میتونی اینجا گرم کنی و یه ساعت دیگه ازمون بدی
و رفت.
شتتت شتتت واقعا الان سخت بود تو این جمعیت تمرین کنم
من با شخصیت اصلیم راحتتر میتونم ارتباط بگیرم با خنده جلو میرم و باهاشون اوکی میشم ولی این لینا رو باید نگه دارم به دردم میخوره اگه الان خرابش کنم دیگه نمیتونم درستش کنم.
لعنت به خجالتتتت
با حفظ ظاهر رفتم سمت یکی از پسرا که داشت الکی با وسایل باشگاه ور میرفت
لینا:اینجا لباس دارید که من بپوشم؟
پسر:عاممم با من بیاید
منتظر لایک و کامنتاتون هستم. 💜
۳.۶k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.