فیک کوکی💜
پارت نهم
این قسمت لبخند
-----------
ویو ا.ت
آروم چشم هام رو باز کردم و چند تا پلک زدم بهتر شده بودم ولی توی بغل جئون بودم آرامش خاصی داشت انگار نمیخواستم از بغلش بیام بیرون خیلی ریزه پیزه خودمو توی بغلش بیشتر جا دادم احساس میکنم بیدار شده
کوک: (خنده خرگوشی)
نمیخواد بیشتر از این خودتو بچپونی همینجوریشم کوچولویی
سرم رو آوردم بالا
ا.ت: میدونم پر روییه ولی میشه بهت بگم کوک؟ آخه گفتن آقای جئون سخته
کوک : چی؟ درخواست عجیبیه ولی...
حرفش تموم نشده بود اما در اتاق به محکمی باز دوتاییمون نشستیم روی تخت نمیدونستم اون زنه کیه ولی هرکی هست خیلی عصبانیه
ویو کوک
وقتی بیدار شدم حس کردم ا.ت داره تو بغلم وول میخوره خنده ای کردم
با سوالی که ازم پرسید تک ابروم رو دادم بالا ولی برام جالب بود میخواستم بهش بگم باشه اما در به سرعت بالایی باز شد نشستم روی تخت و همزمان ا.ت هم بلند شد عصبی نگاه میکردم دیدم لوواباست
کوک: لووابا برو بیرون
وارد اتاق شد
(علامت لووابا /)
/ باور نمیکردم برام جایگزین پیدا کردی
کوک: چطور بدون اجازه وارد شدی برو بیرون
/ این دختره دو هزاری رو گزاشتی جای من؟ من قرار بود ملکه ی این عمارت بشم قرار بود با هم ازدواج کنین لطفا ترکش کن
کوک: از کی تاحالا توی زندگیم دخالت میکنی...خانم اویی(داد)
بعد از چند لحظه اویی اومد
اویی: بله ارباب
کوک: بانو لووابا رو ببرین و برای بار دیگه بهش قوانین و اصول عمارت رو بگین
اویی: چشم... بیاین بریم بانو
/ نه نمیام دختره عوضی نمیزارم اب خوش از گلوت پایین بره فهمیدی زندت نمیزارم(جیغ و داد و فریاد و...)
وقتی لووابا رو بردن ا.ت با نگرانی بهم خیره شد
کوک: نگران هیچی نباش
بعدش بغلش کردم و سرش رو گذاشتم روی سسینم و بوسه ای به سرش زدم
کوک: میگم برات یه اتاق توی همین طبقه اماده کنن
ا.ت: اون کی بود
کوک: یکی از اولین بانو ها
ا.ت: میخوام نیلان رو ببینم
کوک: قبلش موضوعش رو بهم بگو
ا.ت به چشمام نگاه کرد
...
وقتی ماجرا رو گفت در عجب بودم با خودن گفتم حتما دست خواهر زاده اوییه
کوک: ا.ت نگران چیزی نباش فعلا پیش خواهر زاده اویی مونده اون خیلی خوب مراقبشه بیا امشب رو همینجا بمون فردا وقتی به اتاق خودت رفتی من پیگیری میکنم
ا.ت: (سرش رو اروم تکون میده)
.....
با ا.ت شام خوردیم چندتا شوخی هم باهم کردیم که خندید کنارش واقعا از ته دلم خندیدم داشتم از توی پذیرایی میرفتم توی اتاق پیش ا.ت وارد اتاق شدم دیدم نیستش و در بالکن بازه رفتم داخل بالکن که....
پایان پارت نهم🖇❤️
شرطامون 12 تا لایک 20 تا کامنت🙃🍓
این قسمت لبخند
-----------
ویو ا.ت
آروم چشم هام رو باز کردم و چند تا پلک زدم بهتر شده بودم ولی توی بغل جئون بودم آرامش خاصی داشت انگار نمیخواستم از بغلش بیام بیرون خیلی ریزه پیزه خودمو توی بغلش بیشتر جا دادم احساس میکنم بیدار شده
کوک: (خنده خرگوشی)
نمیخواد بیشتر از این خودتو بچپونی همینجوریشم کوچولویی
سرم رو آوردم بالا
ا.ت: میدونم پر روییه ولی میشه بهت بگم کوک؟ آخه گفتن آقای جئون سخته
کوک : چی؟ درخواست عجیبیه ولی...
حرفش تموم نشده بود اما در اتاق به محکمی باز دوتاییمون نشستیم روی تخت نمیدونستم اون زنه کیه ولی هرکی هست خیلی عصبانیه
ویو کوک
وقتی بیدار شدم حس کردم ا.ت داره تو بغلم وول میخوره خنده ای کردم
با سوالی که ازم پرسید تک ابروم رو دادم بالا ولی برام جالب بود میخواستم بهش بگم باشه اما در به سرعت بالایی باز شد نشستم روی تخت و همزمان ا.ت هم بلند شد عصبی نگاه میکردم دیدم لوواباست
کوک: لووابا برو بیرون
وارد اتاق شد
(علامت لووابا /)
/ باور نمیکردم برام جایگزین پیدا کردی
کوک: چطور بدون اجازه وارد شدی برو بیرون
/ این دختره دو هزاری رو گزاشتی جای من؟ من قرار بود ملکه ی این عمارت بشم قرار بود با هم ازدواج کنین لطفا ترکش کن
کوک: از کی تاحالا توی زندگیم دخالت میکنی...خانم اویی(داد)
بعد از چند لحظه اویی اومد
اویی: بله ارباب
کوک: بانو لووابا رو ببرین و برای بار دیگه بهش قوانین و اصول عمارت رو بگین
اویی: چشم... بیاین بریم بانو
/ نه نمیام دختره عوضی نمیزارم اب خوش از گلوت پایین بره فهمیدی زندت نمیزارم(جیغ و داد و فریاد و...)
وقتی لووابا رو بردن ا.ت با نگرانی بهم خیره شد
کوک: نگران هیچی نباش
بعدش بغلش کردم و سرش رو گذاشتم روی سسینم و بوسه ای به سرش زدم
کوک: میگم برات یه اتاق توی همین طبقه اماده کنن
ا.ت: اون کی بود
کوک: یکی از اولین بانو ها
ا.ت: میخوام نیلان رو ببینم
کوک: قبلش موضوعش رو بهم بگو
ا.ت به چشمام نگاه کرد
...
وقتی ماجرا رو گفت در عجب بودم با خودن گفتم حتما دست خواهر زاده اوییه
کوک: ا.ت نگران چیزی نباش فعلا پیش خواهر زاده اویی مونده اون خیلی خوب مراقبشه بیا امشب رو همینجا بمون فردا وقتی به اتاق خودت رفتی من پیگیری میکنم
ا.ت: (سرش رو اروم تکون میده)
.....
با ا.ت شام خوردیم چندتا شوخی هم باهم کردیم که خندید کنارش واقعا از ته دلم خندیدم داشتم از توی پذیرایی میرفتم توی اتاق پیش ا.ت وارد اتاق شدم دیدم نیستش و در بالکن بازه رفتم داخل بالکن که....
پایان پارت نهم🖇❤️
شرطامون 12 تا لایک 20 تا کامنت🙃🍓
۴.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.