▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
#𝐩𝐚𝐫𝐭_𝟏
#اسیر_دزد_دریایی
از زبان دیانا :
آب خنک حس عالی بهم میداد ،
به ساحل رودخونه نگاه کردم که ندیمه هام با نگرانی ایستاده بودن و لباس هام تو دستشون بود
- شما هم بیاین دخترا خیلی خنک و عالیه
- خانم ... خواهش میکنم برگردین ... اگه کسی شما رو لخت ببینه چی
- انقدر جوش نزن پانی ... کسی این اطراف نیست
اینو گفتم و به طرف میانه رودخونه رفتم ، آب تا بالای سینه ام رسیده بود
چقدر خنک و زلال
پانیذ و نیکا ندیمه های دوقلو من بودن اما همه میدونستن از پس من بر نمیاد
نه اونا نه هیچکس دیگه
حتی پدرم آرش رحیمی از پس کوچکترین بچه اش و تنها دخترش ، دیانا بر نمی اومد .
آروم خندیدم که حرکت نی های کنار رودخونه نظرمو جلب کرد
دقیق نگاه کردم... انگار یه نفر اونجا بود و به سمت من می اومد
با دیدن دو تا چشم آبی خیره به من هل خوردم
آب تا جایی بالا بود که بدنمو بپوشونه .. اما... اما زیادی زلال بود برای حفظ بدنم
با دستم جلوی سینه و زیر دلم رو پوشوندم و عقب عقب رفتم
اما اون چشمای آبی انگار داشت نزدیک میشد..
▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
𝐉𝐨𝐢𝐧◞『 https://wisgoon.com/ardiya.darkmon 』"🌿📚"
#𝐩𝐚𝐫𝐭_𝟏
#اسیر_دزد_دریایی
از زبان دیانا :
آب خنک حس عالی بهم میداد ،
به ساحل رودخونه نگاه کردم که ندیمه هام با نگرانی ایستاده بودن و لباس هام تو دستشون بود
- شما هم بیاین دخترا خیلی خنک و عالیه
- خانم ... خواهش میکنم برگردین ... اگه کسی شما رو لخت ببینه چی
- انقدر جوش نزن پانی ... کسی این اطراف نیست
اینو گفتم و به طرف میانه رودخونه رفتم ، آب تا بالای سینه ام رسیده بود
چقدر خنک و زلال
پانیذ و نیکا ندیمه های دوقلو من بودن اما همه میدونستن از پس من بر نمیاد
نه اونا نه هیچکس دیگه
حتی پدرم آرش رحیمی از پس کوچکترین بچه اش و تنها دخترش ، دیانا بر نمی اومد .
آروم خندیدم که حرکت نی های کنار رودخونه نظرمو جلب کرد
دقیق نگاه کردم... انگار یه نفر اونجا بود و به سمت من می اومد
با دیدن دو تا چشم آبی خیره به من هل خوردم
آب تا جایی بالا بود که بدنمو بپوشونه .. اما... اما زیادی زلال بود برای حفظ بدنم
با دستم جلوی سینه و زیر دلم رو پوشوندم و عقب عقب رفتم
اما اون چشمای آبی انگار داشت نزدیک میشد..
▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
𝐉𝐨𝐢𝐧◞『 https://wisgoon.com/ardiya.darkmon 』"🌿📚"
۷.۸k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.