فیک کوک «از مافیا متنفرم» 14 Part
کوک غذا درست کرد اتم میزو چیند الان باهم سر میزنم
ات: بهت نمیاد همیچین دست پختی داشته باشی آفرین پسر
کوک:اروم بخور
بعد مینی صدای زنگ گوشی میاد
ات: گوشی منع ببین کیه
کوک گوشی رو از جیبش در میاره
کوک:اسمش یون جینا یه
ات:بیمارمه جواب بده
کوک:باشه ولی اگه چیز دیگه ای گفتی سریع قطع میکنم
ات:باشه
جواب داد
جینا:دکتر ات خواهش میکنم کمکم کنید
ات:چیشده جینا
جینا:منو دزدیده کمک اههههههه
ات:چیشد
کوک:قطع کرد احتمالا فهمیدن داره حرف میزنه
ات:باید کمکش کنم
کوک:میخوای چیکار کنی مثلاً
ات:تو یه کاری کن مگه مافیا نیستی
کوک: میتونم یه ساعت بیارمش ولی چه سودی واسم داره
ات: اگه نجاتش بدی هرکاری بگی میکنم
کوک با شنیدن این حرف بلند شد و رفت
کوک:الو هری یه شماره برات میفرستم فورا پیداش میکنی
کوک به ادماش میگه بریم و اونام دنبالش میرن
ات
جینا فقط ۱۸سالشه داره تنها زندگی میکنه پدر و مادرش رو دوسال پیش از دست داد و تازه از بیماریش نجات پیدا کرد نفوس بد نزن ات کوک مافیاس نجاتش میده
کوک
به یه انبار رفتیم فورا رفتیم داخل چندتا مرد اومدن استقبالمون ولی فوری مردن اون دختره رو پیدا کردم
کوک: اروم باش ات منو فرستاده اومدم نجاتت بدم
جینا:جدی
کوک:اره
کوک به ادماش گفت جینا رو بیارن اونام آوردن
ات
صدای ماشین اومد کوکع رفتم جینا پرید بغلم
جینا:خیلی ترسیدم دکتر
ات:خوبی بلایی سرت نیاوردن
جینا:نه ایشون نجاتم داد
ات:کوک میشه جینا امشب اینجا بمونه
کوک:البته
ات جینا رو میبره اتاق خودس جینا ترسیده بود واسه همینم صبر میکنه بخوابع بعدش از اتاق میاد بیرون
ات
برم به کوک بگم یه اتاق بهم بده دیدم رفت کدوم اتاق رفتم و بدون در زدن درو باز کردم ولی لخت بود فقط شلوار پوشیده بود
کوک: میخوای همینطوری زل بزنی
ات:یه اتاق اتاق میخوام
کوک: مطمئنی چیز دیگه ای نمیخوای😈
ات:ارهههه
کوک به ات یه اتاق دیگه نشون میده و بر میگرده اتاق خودش
ات
دختر اروم باش اروم اروم
کوک ویو
صبح با جینا سر میز بودیم ولی ات نیس
کوک:اجوما برین ات رو بیارین
اجوما: چشم ارباب
اجوما:خانم بیدار شید خانم
ات:چیه بزار بخوابم
اجوما:صبحانه حاضره ارباب و جینا منتظر شمان
ات
پاشدم رفتم سر میز
ات: صبح بخیر
جینا: صبح بخیر
کوک:بیدار نمیشدی
ات:باشه حالا غر نزن
جینا:دکتر ایشون چیکارتونن
ات:بلای جونم
کوک:جانم
ات:چیه میخواستی بگم زندگیمی
کوک:جینا ما نامزدیم و این حرف واقعا ناراحتم کرد ها
جینا:جدی دکتر نامزدتون خیلی خوشتیپن
ات:خودم خوشکلم ترم حالا تو بگو کجا بودی و چیشد
جینا:اونا چند روزی دنبالم بودن دیشب که داشتم میرفتم محل کار بعدیم گرفتنم
ات:از حالا پیش من میمونی دختر تو یه بیماری سخت رو شکست دادی گفتم نباید یه چند ماهی به خودت فشار بیاری البته قراره من چند وقتی اینجا بمونم پس تو هم اینجایی اما و فلانم نمیخوام و کوک من لباس ندارم میزاری برم یا واسم میاری
کوک: فرستادم بیارن وسایلت رو من باید برم شب میریم خونه بابام حاضر شو
ات:باشه فقط جینا رو هم میارم یکی باشه حوصلم تو جمع هیولا ها سر نره
کوک:هر طور میخوای فعلا
جینا:جدی عاشق همین
ات:غذاتو بخور بچه
بایستی😁😁
ات: بهت نمیاد همیچین دست پختی داشته باشی آفرین پسر
کوک:اروم بخور
بعد مینی صدای زنگ گوشی میاد
ات: گوشی منع ببین کیه
کوک گوشی رو از جیبش در میاره
کوک:اسمش یون جینا یه
ات:بیمارمه جواب بده
کوک:باشه ولی اگه چیز دیگه ای گفتی سریع قطع میکنم
ات:باشه
جواب داد
جینا:دکتر ات خواهش میکنم کمکم کنید
ات:چیشده جینا
جینا:منو دزدیده کمک اههههههه
ات:چیشد
کوک:قطع کرد احتمالا فهمیدن داره حرف میزنه
ات:باید کمکش کنم
کوک:میخوای چیکار کنی مثلاً
ات:تو یه کاری کن مگه مافیا نیستی
کوک: میتونم یه ساعت بیارمش ولی چه سودی واسم داره
ات: اگه نجاتش بدی هرکاری بگی میکنم
کوک با شنیدن این حرف بلند شد و رفت
کوک:الو هری یه شماره برات میفرستم فورا پیداش میکنی
کوک به ادماش میگه بریم و اونام دنبالش میرن
ات
جینا فقط ۱۸سالشه داره تنها زندگی میکنه پدر و مادرش رو دوسال پیش از دست داد و تازه از بیماریش نجات پیدا کرد نفوس بد نزن ات کوک مافیاس نجاتش میده
کوک
به یه انبار رفتیم فورا رفتیم داخل چندتا مرد اومدن استقبالمون ولی فوری مردن اون دختره رو پیدا کردم
کوک: اروم باش ات منو فرستاده اومدم نجاتت بدم
جینا:جدی
کوک:اره
کوک به ادماش گفت جینا رو بیارن اونام آوردن
ات
صدای ماشین اومد کوکع رفتم جینا پرید بغلم
جینا:خیلی ترسیدم دکتر
ات:خوبی بلایی سرت نیاوردن
جینا:نه ایشون نجاتم داد
ات:کوک میشه جینا امشب اینجا بمونه
کوک:البته
ات جینا رو میبره اتاق خودس جینا ترسیده بود واسه همینم صبر میکنه بخوابع بعدش از اتاق میاد بیرون
ات
برم به کوک بگم یه اتاق بهم بده دیدم رفت کدوم اتاق رفتم و بدون در زدن درو باز کردم ولی لخت بود فقط شلوار پوشیده بود
کوک: میخوای همینطوری زل بزنی
ات:یه اتاق اتاق میخوام
کوک: مطمئنی چیز دیگه ای نمیخوای😈
ات:ارهههه
کوک به ات یه اتاق دیگه نشون میده و بر میگرده اتاق خودش
ات
دختر اروم باش اروم اروم
کوک ویو
صبح با جینا سر میز بودیم ولی ات نیس
کوک:اجوما برین ات رو بیارین
اجوما: چشم ارباب
اجوما:خانم بیدار شید خانم
ات:چیه بزار بخوابم
اجوما:صبحانه حاضره ارباب و جینا منتظر شمان
ات
پاشدم رفتم سر میز
ات: صبح بخیر
جینا: صبح بخیر
کوک:بیدار نمیشدی
ات:باشه حالا غر نزن
جینا:دکتر ایشون چیکارتونن
ات:بلای جونم
کوک:جانم
ات:چیه میخواستی بگم زندگیمی
کوک:جینا ما نامزدیم و این حرف واقعا ناراحتم کرد ها
جینا:جدی دکتر نامزدتون خیلی خوشتیپن
ات:خودم خوشکلم ترم حالا تو بگو کجا بودی و چیشد
جینا:اونا چند روزی دنبالم بودن دیشب که داشتم میرفتم محل کار بعدیم گرفتنم
ات:از حالا پیش من میمونی دختر تو یه بیماری سخت رو شکست دادی گفتم نباید یه چند ماهی به خودت فشار بیاری البته قراره من چند وقتی اینجا بمونم پس تو هم اینجایی اما و فلانم نمیخوام و کوک من لباس ندارم میزاری برم یا واسم میاری
کوک: فرستادم بیارن وسایلت رو من باید برم شب میریم خونه بابام حاضر شو
ات:باشه فقط جینا رو هم میارم یکی باشه حوصلم تو جمع هیولا ها سر نره
کوک:هر طور میخوای فعلا
جینا:جدی عاشق همین
ات:غذاتو بخور بچه
بایستی😁😁
۹.۹k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.