(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۵۵
جونکوک: چی رو
آلیس: اینکه دختر واقعا پادشاه نیستم
جونکوک: از کجا چجوری کی بهت گفت
آلیس: وقتی خودش را از پله انداخت
جونکوک: اون موضوع را از اول تعریف کن زود ....
آلیس یاد کار راکان و همسر سابق شاهزاده اوفتاد و رزرخ چی ونوس هم لیدیا و ملکه ... چی کار باید میکرد نباید دروغ میگفت پس مردمک چشم هایش رو چرخوند سمته شاهزاده و در چشم هایش نگاه کرد
آلیس: ببین میدونی که راکان به ونوس دست درازی کرد و در اصل این لیدیا بود که بهش گفت همچین کاری بکنه
شاهزاده جونکوک کنجکاو گفت
جونکوک: لیدیا چرا باید همچین کاری بکنه
آلیس: راستش ... راکان را تهدید کرد
جونکوک: چرا با چی تهدید اش کرد چی به لیدیا میرسه
آلیس: میگم بهت .... لیدیا راکان را تهدید کرد تا به ونوس دست درازی بکنه و اینکه من برم اتاق راکان تا من و شما دعوا کنیم و لیدیا خودش را از پله ها انداخت پایین تا همه بگن من این کار را کردم
جونکوک: شیطان ها .... فقد بلدن شیاطین ها را درس بدن لیدیا راکان را با چی تهدید کرد
آلیس: با .... چطور بگم شاهزاده...
جونکوک دست آلیس را گرفت
جونکوک: یه بار اشتباه کردم و حرف شما را گوش نکردم ولی این بار نه بگو
آلیس: .... . . . با رزرخ تهدید اش کرد چون .. رزرخ دختر شما نیست دختر راکان و همسر سابقه شما هست
شاهزاده نگاه اش را به تخت دوخت و رو کنجه لب اش خنده ای کرد
جونکوک: بهم خیانت کردن درست متوجه شدم
آلیس دست شاهزاده جونکوک را گرفت و یک دست اش را رو گونه شاهزاده گذاشت روبه صورت خودش کرد
آلیس: اون ها ارزش این را ندارن فهمیدی اون همسر سابق شما کاره خوبی کردن فهمیدید چون این مار به نفع ماست شاهزاده فهمیدید
جونکوک: راکان عوض خودم میکشمت
آلیس: نه همچین کاری نمیکنیم فهمیدی درست باید به حرف هایم گوش بدی باشه من میفهمم که چیکار کنم
آلیس جونکوک را سمته خودش کشید سر اش را رو شانه خودش گذاشت و موهایش را ناز کرد
آلیس: من سختی های زیادی کشیدم ولی هنوز هم سر پا هستم تو هم همین کار را بکن باشه سرت هم درد میکنه پس راحت بخواب باشه ..
کمی وقت گذاشت که شاهزاده در خواب فروع رفت آلیس آرام سر شاهزاده جونکوک را رو بالشت گذاشت و چراغ ها را خاموش کرد پتو را رو اش کشید
کنارش دراز کشید خودش را در اغوش شاهزاده جا کرد ......
《》《》《》《》《》《》《》《》《》
همه سر میز صبحونه نشسته بودن و صبحانه میخوردن بجز شاهزاده و آلیس پادشاه روبه ملکه کرد و گفت
پادشاه: شاهزاده و آلیس بیدار نشده آن
ملکه : نه هنوز بیدار نشده آن
تهیونگ : بهتر هست که بیدار اش نکنیم چون شاهزاده خیلی خسته هست کمی استراحت کنند
پادشاه: درست هست بگزاریم کمی راحت باشن
《》《》《》《》《》《》《》》》》
چشم هایش را باز کرد و شاهزاده جونکوک را دید که دست اش را تکیه گاه سرش کرده بود و به آلیس خیره شده بود
آلیس لبخند زد و گفت
آلیس: صبح شما بخیر
جونکوک: صبح تو هم بخیر دیشب که کابوس که ندیده بودی
@h41766101
پارت ۵۵
جونکوک: چی رو
آلیس: اینکه دختر واقعا پادشاه نیستم
جونکوک: از کجا چجوری کی بهت گفت
آلیس: وقتی خودش را از پله انداخت
جونکوک: اون موضوع را از اول تعریف کن زود ....
آلیس یاد کار راکان و همسر سابق شاهزاده اوفتاد و رزرخ چی ونوس هم لیدیا و ملکه ... چی کار باید میکرد نباید دروغ میگفت پس مردمک چشم هایش رو چرخوند سمته شاهزاده و در چشم هایش نگاه کرد
آلیس: ببین میدونی که راکان به ونوس دست درازی کرد و در اصل این لیدیا بود که بهش گفت همچین کاری بکنه
شاهزاده جونکوک کنجکاو گفت
جونکوک: لیدیا چرا باید همچین کاری بکنه
آلیس: راستش ... راکان را تهدید کرد
جونکوک: چرا با چی تهدید اش کرد چی به لیدیا میرسه
آلیس: میگم بهت .... لیدیا راکان را تهدید کرد تا به ونوس دست درازی بکنه و اینکه من برم اتاق راکان تا من و شما دعوا کنیم و لیدیا خودش را از پله ها انداخت پایین تا همه بگن من این کار را کردم
جونکوک: شیطان ها .... فقد بلدن شیاطین ها را درس بدن لیدیا راکان را با چی تهدید کرد
آلیس: با .... چطور بگم شاهزاده...
جونکوک دست آلیس را گرفت
جونکوک: یه بار اشتباه کردم و حرف شما را گوش نکردم ولی این بار نه بگو
آلیس: .... . . . با رزرخ تهدید اش کرد چون .. رزرخ دختر شما نیست دختر راکان و همسر سابقه شما هست
شاهزاده نگاه اش را به تخت دوخت و رو کنجه لب اش خنده ای کرد
جونکوک: بهم خیانت کردن درست متوجه شدم
آلیس دست شاهزاده جونکوک را گرفت و یک دست اش را رو گونه شاهزاده گذاشت روبه صورت خودش کرد
آلیس: اون ها ارزش این را ندارن فهمیدی اون همسر سابق شما کاره خوبی کردن فهمیدید چون این مار به نفع ماست شاهزاده فهمیدید
جونکوک: راکان عوض خودم میکشمت
آلیس: نه همچین کاری نمیکنیم فهمیدی درست باید به حرف هایم گوش بدی باشه من میفهمم که چیکار کنم
آلیس جونکوک را سمته خودش کشید سر اش را رو شانه خودش گذاشت و موهایش را ناز کرد
آلیس: من سختی های زیادی کشیدم ولی هنوز هم سر پا هستم تو هم همین کار را بکن باشه سرت هم درد میکنه پس راحت بخواب باشه ..
کمی وقت گذاشت که شاهزاده در خواب فروع رفت آلیس آرام سر شاهزاده جونکوک را رو بالشت گذاشت و چراغ ها را خاموش کرد پتو را رو اش کشید
کنارش دراز کشید خودش را در اغوش شاهزاده جا کرد ......
《》《》《》《》《》《》《》《》《》
همه سر میز صبحونه نشسته بودن و صبحانه میخوردن بجز شاهزاده و آلیس پادشاه روبه ملکه کرد و گفت
پادشاه: شاهزاده و آلیس بیدار نشده آن
ملکه : نه هنوز بیدار نشده آن
تهیونگ : بهتر هست که بیدار اش نکنیم چون شاهزاده خیلی خسته هست کمی استراحت کنند
پادشاه: درست هست بگزاریم کمی راحت باشن
《》《》《》《》《》《》《》》》》
چشم هایش را باز کرد و شاهزاده جونکوک را دید که دست اش را تکیه گاه سرش کرده بود و به آلیس خیره شده بود
آلیس لبخند زد و گفت
آلیس: صبح شما بخیر
جونکوک: صبح تو هم بخیر دیشب که کابوس که ندیده بودی
@h41766101
۳.۷k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.