part⁴⁷🦖🗿
جانگ می « اره اره خودش بود! میشناسیش؟؟
_اسم عجیبی که معنایی جز شاهین سرخ نداشت باعث شده بود رنگ از رخ همشون بپره و گیج و سردرد گم بشن... مگه رد هاک کی بود؟ یعنی اینقدر قدرت داشت که کوک ازش بترسه
جانگ می « رد هاک کیه؟
نامجون « 20 سال پیش دقیقا همون موقعی که تو رو از پرورشگاه اوردیم رئیس اونجا اعلام کرد سه تا بچه بودین.... یک دختر و دو تا پسر! عموی شما مافیای خطرناک ایتالیا بود
جین « نام الان اصلا وقتش نیست اینو بفهمه!
کوک « موافقم... بزارش برای بعدا
جانگ می « اما من همین الان میخوام بفهمم
کوک « قرار نیست تا ابد پنهان بمونه! صبر کن
_میدونست دختر تنی این خانواده نیست و نمیدونست چه بلایی سر خانواده اصلیش اومده! همیشه وقتی سوالی درباره خانواده اصلیش میپرسید یه جوری دست به سرش میکردن و جوابش رو نمیدادن.... طبق معمول زور کوک بیشتر بود و اجازه نداد کسی حرفی بزنه و بعد از یه مکالمه کوتاه همشون رو فرستاد پایین
جانگ می « عذاب دادن من برات لذت بخشه؟؟
کوک « چی؟
جانگ می « اینکه اینجوری زجرم بدی خوشحالت میکنه؟؟؟؟
کوک « چرا چرت و پرت میگی وایت؟
جانگ می « چرت و پرت؟ نمیزاری بفهمم از کدوم قبرستونی اومدم... توی عمارت خراب شده ادوارد سه روز تمام چشم انتظار جنابعالی بودم تا شاید بیای دنبالم اما تو فقط خودتو و شغلت رو اهمیت قرار میدی! یهویی مهربون و محافظ میشی و بعدش میتونی یه شیطان ترسناک باشی..
اصلا برات مهم نیست من دخترم و احساس دارم! توقع داشتم وقتی برگشتم بگی دلت برام تنگ شده ولی فقط منه احمقم که دلم برات تنگ شده بود
_همیشه صحبت زیاد کار دستش میداد! وقتی فهمید چه سوتی ای داده دستش رو جلوی دهنش گرفت و به کوک خیره شد... انگار اونم شکه شده بود و انتظار شنیدن همچین حرفی رو از زبون جانگ می نداشت
کوک « تو الان چی گفتی؟ یه بار دیگه تکرارش کن
جانگ می « من.. من هیچی نگفتم
کوک « اره اگه بخوام با خودم صادق باشم باید بگم دلم براش تنگ شده بود! برای همین دیوونه بازی هاش و سوتی های بی پایانی که فقط وقتی مقابل من قرار میگرفت قابل مشاهده بود.... فاصله بینمون رو پر کردم و روی تخت نشستم
جانگ می « سکوتش واقعا برام مبهم و ترسناک بود! وقتی روی تخت نشست به تاج تخت چسبیدم و سعی کردم حسش رو از چشماش بخونم اما غیر ممکن بود! چ... چی شد؟ م.. مگه نگفتی کار داری؟
کوک « مگه این همه داد و بیداد نکردی تا جواب منو بشنوی؟
جانگ می « نه فقط میخواستم خودمو خالی کنم
کوک « که اینطور و اگه بخوام جوابت رو بدم؟
جانگ می « خب بده... ولی فاصله بگیر
کوک « اینجوری دیگه نمیتونم جوابت رو بدم!
_میگن آدم تا زمانی که تکلیف قلبش رو نفهمه نباید دست به کاری بزنه! اعتراف به عشقی که وجود نداره قلب میشکنه
_اسم عجیبی که معنایی جز شاهین سرخ نداشت باعث شده بود رنگ از رخ همشون بپره و گیج و سردرد گم بشن... مگه رد هاک کی بود؟ یعنی اینقدر قدرت داشت که کوک ازش بترسه
جانگ می « رد هاک کیه؟
نامجون « 20 سال پیش دقیقا همون موقعی که تو رو از پرورشگاه اوردیم رئیس اونجا اعلام کرد سه تا بچه بودین.... یک دختر و دو تا پسر! عموی شما مافیای خطرناک ایتالیا بود
جین « نام الان اصلا وقتش نیست اینو بفهمه!
کوک « موافقم... بزارش برای بعدا
جانگ می « اما من همین الان میخوام بفهمم
کوک « قرار نیست تا ابد پنهان بمونه! صبر کن
_میدونست دختر تنی این خانواده نیست و نمیدونست چه بلایی سر خانواده اصلیش اومده! همیشه وقتی سوالی درباره خانواده اصلیش میپرسید یه جوری دست به سرش میکردن و جوابش رو نمیدادن.... طبق معمول زور کوک بیشتر بود و اجازه نداد کسی حرفی بزنه و بعد از یه مکالمه کوتاه همشون رو فرستاد پایین
جانگ می « عذاب دادن من برات لذت بخشه؟؟
کوک « چی؟
جانگ می « اینکه اینجوری زجرم بدی خوشحالت میکنه؟؟؟؟
کوک « چرا چرت و پرت میگی وایت؟
جانگ می « چرت و پرت؟ نمیزاری بفهمم از کدوم قبرستونی اومدم... توی عمارت خراب شده ادوارد سه روز تمام چشم انتظار جنابعالی بودم تا شاید بیای دنبالم اما تو فقط خودتو و شغلت رو اهمیت قرار میدی! یهویی مهربون و محافظ میشی و بعدش میتونی یه شیطان ترسناک باشی..
اصلا برات مهم نیست من دخترم و احساس دارم! توقع داشتم وقتی برگشتم بگی دلت برام تنگ شده ولی فقط منه احمقم که دلم برات تنگ شده بود
_همیشه صحبت زیاد کار دستش میداد! وقتی فهمید چه سوتی ای داده دستش رو جلوی دهنش گرفت و به کوک خیره شد... انگار اونم شکه شده بود و انتظار شنیدن همچین حرفی رو از زبون جانگ می نداشت
کوک « تو الان چی گفتی؟ یه بار دیگه تکرارش کن
جانگ می « من.. من هیچی نگفتم
کوک « اره اگه بخوام با خودم صادق باشم باید بگم دلم براش تنگ شده بود! برای همین دیوونه بازی هاش و سوتی های بی پایانی که فقط وقتی مقابل من قرار میگرفت قابل مشاهده بود.... فاصله بینمون رو پر کردم و روی تخت نشستم
جانگ می « سکوتش واقعا برام مبهم و ترسناک بود! وقتی روی تخت نشست به تاج تخت چسبیدم و سعی کردم حسش رو از چشماش بخونم اما غیر ممکن بود! چ... چی شد؟ م.. مگه نگفتی کار داری؟
کوک « مگه این همه داد و بیداد نکردی تا جواب منو بشنوی؟
جانگ می « نه فقط میخواستم خودمو خالی کنم
کوک « که اینطور و اگه بخوام جوابت رو بدم؟
جانگ می « خب بده... ولی فاصله بگیر
کوک « اینجوری دیگه نمیتونم جوابت رو بدم!
_میگن آدم تا زمانی که تکلیف قلبش رو نفهمه نباید دست به کاری بزنه! اعتراف به عشقی که وجود نداره قلب میشکنه
۳۷.۷k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.