عشق جنگی من
پارت 34
که یکدفعه کوک با سرعت داشت میرفت اما مسیر خونه نبود
+جونگ کوک کجا داریم میریم ها
_....
+جونگ کوک جواب منو بده کجا داریم میریم
کوک انغدر عصبی بود که حد نداشت اما نشون نمیداد و جواب نمیداد
_...
+جونگ کوک بگو کجا میریم (داد و عصبی)
کوک دیگه طاقت نیورد و زیپ شلوارش رو باز کرد و گفت
_یک بار دیگه حرف بزنی همینجا میکنمت فهمیدی (عصبی)
ا/ت انغدر ترسیده بود که دلش میخواست فرار کنه
+ب.. اشه
جونگ کوک با سرعت داشت میرفت ب یک عمارت دیگه جایی که هیچ کس حق نداشت پاشو اونجا بزاره ولی ا/ت شانس آورد که اون اولین نفری بود که میارتش اینجا یا شاید هم بد شانس بود؟
_پیاده نشو وایسا کارت دارم
+....
کوک از ماشین پیاده شد و ا/ت رو برآید استایل بغل کرد و برد داخل عمارت
نگهبان:آقا ای شن خدمتکارن اگر هستن میتونم ببرم..
کوک:خفه شو اون خانم عمارت بهت ادب یاد ندادن
نگهبان :خیلی ببخشید بانو و ارباب
کوک:بقیه ی نگهبانا این آقا رو ببرید و شکنجه اش بدید تا دیگه از این غلت ها نکنه
نگهابان:ن ارباب منو ببخشید هق هق
کوک رفت داخل عمارت تمام خدمتکار ها داشتن ا/ت رو نگاه میکردن و حسودی میکردن
_برید ب کارتون برسید
خدمتکار :چی وای ببخشید ارباب
اجوما :پسرم کمک میخوای
_ن اجوما ممنون
+میشه ازت بپرسم ما کجاییم
_ا/ت بعدا بهت میگم
+چشم
و رسیدن ب اتاق کوک ا/ت رو آروم گذاشت رو تخت و روش خیمه زد
_بیبی میخوام از اول همه چی رو برام تعریف کنی
+چی رو؟ (سرد و خسته)
_ماجرای تو و هیونجین
+اها
_ببین نمیخوام باهات بعد باشم ولی لطفا منو بابت کارم ببخش اون موقع دست خودم نبود
+میدونم اشکال نداره
_خوب حالا توضیح بده خیلی عصبی هستم از دستت
+خوب ببین بعد از اینکه تو رفتی آمریکا من با هیچ پسری گرم نمیگرفتم و یک پسر سهمش نگاهم میکرد اون هیونجین بود یک روز اومد و بهم درخواست داد و من قبول نکردم اونم ناراحت شد و هر روز هم بهم زنگ یا پیام میداد منم محلش نمیدادم ول یوقتس که تو برگشتی و گفتی یک روز تورو عاشق خودم نکینم هیونجین ناراحت شد و فک میکردم من هیچ پسری رو دوست ندارم من بعد از اینکه بغضم گرفت هیونجین اومد و گفت.
هیونجین :بیا باهم انتقام رو بگیریم
منم اون موقع عصبی بودم از دستت و قبول کردم چند روز بعد که من با هیونجین دوست صمیمی شدیم رفتم دست شویی ولی صدا های عجیبی میمود
اون زمان
هیونجین :افرین دختر خوب عاحح
دختر :ددی من یا اون دختر احمق
هیونجین :معلومه تو
من اون موقع عصبی شدم و بعد چند روز بهش پیام نمیدادم ولی وقتی که شنیدم تو اومدی زنگ زدم ب هیونجین که بیاد دنبالم و باهم فرار کنیم ولی پدرم مچم رو گرفت و گفت که
پدر ا/ت :اون دشمن منه و من نمیزارم تو با اون پسر دشمنم رابطه داشته باشی
منم چون آگر قبول نمیکردم..
که یکدفعه کوک با سرعت داشت میرفت اما مسیر خونه نبود
+جونگ کوک کجا داریم میریم ها
_....
+جونگ کوک جواب منو بده کجا داریم میریم
کوک انغدر عصبی بود که حد نداشت اما نشون نمیداد و جواب نمیداد
_...
+جونگ کوک بگو کجا میریم (داد و عصبی)
کوک دیگه طاقت نیورد و زیپ شلوارش رو باز کرد و گفت
_یک بار دیگه حرف بزنی همینجا میکنمت فهمیدی (عصبی)
ا/ت انغدر ترسیده بود که دلش میخواست فرار کنه
+ب.. اشه
جونگ کوک با سرعت داشت میرفت ب یک عمارت دیگه جایی که هیچ کس حق نداشت پاشو اونجا بزاره ولی ا/ت شانس آورد که اون اولین نفری بود که میارتش اینجا یا شاید هم بد شانس بود؟
_پیاده نشو وایسا کارت دارم
+....
کوک از ماشین پیاده شد و ا/ت رو برآید استایل بغل کرد و برد داخل عمارت
نگهبان:آقا ای شن خدمتکارن اگر هستن میتونم ببرم..
کوک:خفه شو اون خانم عمارت بهت ادب یاد ندادن
نگهبان :خیلی ببخشید بانو و ارباب
کوک:بقیه ی نگهبانا این آقا رو ببرید و شکنجه اش بدید تا دیگه از این غلت ها نکنه
نگهابان:ن ارباب منو ببخشید هق هق
کوک رفت داخل عمارت تمام خدمتکار ها داشتن ا/ت رو نگاه میکردن و حسودی میکردن
_برید ب کارتون برسید
خدمتکار :چی وای ببخشید ارباب
اجوما :پسرم کمک میخوای
_ن اجوما ممنون
+میشه ازت بپرسم ما کجاییم
_ا/ت بعدا بهت میگم
+چشم
و رسیدن ب اتاق کوک ا/ت رو آروم گذاشت رو تخت و روش خیمه زد
_بیبی میخوام از اول همه چی رو برام تعریف کنی
+چی رو؟ (سرد و خسته)
_ماجرای تو و هیونجین
+اها
_ببین نمیخوام باهات بعد باشم ولی لطفا منو بابت کارم ببخش اون موقع دست خودم نبود
+میدونم اشکال نداره
_خوب حالا توضیح بده خیلی عصبی هستم از دستت
+خوب ببین بعد از اینکه تو رفتی آمریکا من با هیچ پسری گرم نمیگرفتم و یک پسر سهمش نگاهم میکرد اون هیونجین بود یک روز اومد و بهم درخواست داد و من قبول نکردم اونم ناراحت شد و هر روز هم بهم زنگ یا پیام میداد منم محلش نمیدادم ول یوقتس که تو برگشتی و گفتی یک روز تورو عاشق خودم نکینم هیونجین ناراحت شد و فک میکردم من هیچ پسری رو دوست ندارم من بعد از اینکه بغضم گرفت هیونجین اومد و گفت.
هیونجین :بیا باهم انتقام رو بگیریم
منم اون موقع عصبی بودم از دستت و قبول کردم چند روز بعد که من با هیونجین دوست صمیمی شدیم رفتم دست شویی ولی صدا های عجیبی میمود
اون زمان
هیونجین :افرین دختر خوب عاحح
دختر :ددی من یا اون دختر احمق
هیونجین :معلومه تو
من اون موقع عصبی شدم و بعد چند روز بهش پیام نمیدادم ولی وقتی که شنیدم تو اومدی زنگ زدم ب هیونجین که بیاد دنبالم و باهم فرار کنیم ولی پدرم مچم رو گرفت و گفت که
پدر ا/ت :اون دشمن منه و من نمیزارم تو با اون پسر دشمنم رابطه داشته باشی
منم چون آگر قبول نمیکردم..
۴.۶k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.