ازت متنفرم جئون جونگ کوک⁴⛓️🖤
ساعت 2 شب وقتی چشمام رو باز کردم دیدم رو تخت جونگکوک دراز کشیدم و جونگکوک بالا سرم نشسته. اروم پا شدم نشستم و بعد 1 دیقه یادم افتاد که چه اتفاقی افتاده. €حالت خوبه؟ &بله،خوبم. €مگه نگفتم تنهایی بیرون نرو مخصوصا این وقت شب. از لحن ارومش تعجب کردم. &شرمنده اقای جئون. €عذرخواهی نکن،فقط دیگه تنهایی بیرون نرو.معلوم نیست اگه من نمیرسیدم چه اتفاقی میفتاد. &چشم اقای جئون. €تو امشب اینجا بخواب امن تره. &نه نیازی نیست من... €هعی رو حرف رئیست حرف نزن. &چشم اقای جئون،ولی شما کجا میخوابید؟ €من میرم تو دفترم. &اهان متوجه شدم. €خوبه،راستی دکتر یه سری قرص داد گفت باید بخوری. و قرصا رو داد دستم. &چشم اقای جئون. €باشه پس من دیگه برم. و رفت و در رو قفل کرد. اخلاقش عجیب بود. خیلی اروم و با ملاحظه. مثل اینکه نگرانم بود اما چرا؟! اه اصلا برای چی باید بهش فکر کنم. من الان قراره تو اتاق اون، و روی تخت اون بخوابم. وایی ذهنم خیلی درگیره اصلا برای چی به اینا فکر میکنم. اما نمیتونستم ذهنمو خالی کنم.نه من باید انتقامم رو بگیرم. پا شدم اتاقشو گشتم تا شاید یه چیزی پیدا کنم اما هیچی به جز لباساش نبود. اما یه وسایلی مثل سنگ و طناب و شلاق تو اتاقش بود! اخه به چه دردش میخورد. نکنه با کبودیاش ارتباطی داشته باشه. نه اینجوری نیست. وایی به من چه اصلا. رفتم تو تخت اما اصلا خوابم نمیبرد.دوباره بلند شدم تو اتاقش گشتم تا اینکه زیر تختش یه فایل صوتی بود. -از زبون جونگکوک:امروز 3 دسامبر 2014 و من الان بالای پل وایسادم و اب رودخونه زیر پاهام جاریه، مادر و پدر میدونم اهمیتی براتون ندارم اما بازم این فایل رو براتون گذاشتم.من برای چی باید زندگی کنم.اصلا دلیلی هست.زندگی من... اه ولش کنید اینا مهم نیستن الان مهم اینه که من میخوام برم.خداحافظ.- چ...چی اون میخواسته خودکشی کنه؟! یعنی چی؟! اون که همه چی داشت! اما چیشد چطور نجات پیدا کرد؟؟ شاید شوخی بوده؟ اما نه از صداش به نظر میومد واقعیه و همینطور صدای اب میومد. حالا که چی اون الان سالمه و براش اتفاقی نیفتاده. اصلا برا چی برام مهمه؟! فایل صوتی رو گذاشتم سرجاش و رفتم توی تخت. اما بازم خوابم نمیبرد. دو ساعت تمام به سقف زل زده بودم و فکر میکردم. 2 ساعت تمام به اون جونگکوک عو..... ضی فکر میکردم. ساعت 7 صبح بود و من هنوز بیدار بودم. همون لحظه در باز شد جونگکوک اومد تو. €بیدار شدی؟ &راستش اصلا نخوابیدم. €اینجوری به خودت اسیب میزنی اگه میترسی که وقتی خوابی اتفاقی بیفته... &نه نمیترسم فقط ذهنم درگیره. €هرجور راحتی. و از اتاق خارج شد. اون برای چی نگرانم بود؟؟؟؟ این سوالی بود که همش از خودم میپرسیدم. بلند شدم و رفتم توی اتاقم. رفتم جلوی اینه. جای کی... س ما.... رک های اون عو....ضی روی گردنم مونده بود. اهه من چطور اجازه داده بودم اون بهم نزدیک بشه. البته من اونموقع قرص خورده بودم و... اما این دلیل نمیشه. حالا اتفاقیه که افتاده نمیشه کاریش کرد. من چرا دارم با خودم دعوا میکنم؟! این همش به خاطر اون جونگکوکه.
۳۲.۵k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.