?his or that
This or that.
Part⁷
ات بالاخره به خودش اومد و رفت تا اون دو رو از هم جدا کنه اما همین که که اومد صدای شلیک گلوله اومد
بنگ
تنها صدایی که میشنید همین بود که توی گوشش اکو میشد
بنگ
بنگ
بنگ
ات جیغی زد که توی بغل یکی رفت نمیتونست چشماشو وا کنه و همه حس هاش هم از شدت ترس کار نمیکرد نمیدونست الان توی بغل باباش داره گریه میکنه یا عشقش؟
شروع کرد به گریه قلبش مثل گنجشک میتپید و آروم هم نمیگرفت که با صدای مردونه ای کمکم آروم شد
ته:شیششش کوچولوم ترسید اره؟
ات:ت...تو که نکشتیش؟
ته:نه نترس اون بابای زنمه چرا باید بکشمش؟فقط به دستش تیر زدم که دردش باعث بیهوش شدنش شد
ات دوباره گریه کرد خودش هم نمیدونست چرا آخه برای چی الان که باباش زندس توی بغل ته هم که هست همه هم حالشون خوبه چرا داره گریه میکنه
کم کم توی بغل ته خوابش برد
☆ته ویو☆
قصد زدن باباش رو نداشتم ولی یهویی شد و نمیدونم چرا اینجوری شد دکتر رو خبر کردم و وقتی لباسش رو درآورد علامت باند نقاب زرین دیدم یعنی باباش مافیاسو یه توی دیگه که نشون رئیس اون گروه بود
بعنی چی اخه پشمام چجوری یعنی بابی عشقم دشمن منه؟یعنی این دختر همونی بود که از بچگی نشون شده من بود؟
☆فلش بک☆
ته:ولی پدربزرگ من فقط ۱۴ سالمه برای چی باید با یه دختر۴ ساله ازدواج کنم اون بچه حتی نمیتونه درست حسابی حرف بزنه
پدربزرگ:تهیونگ من که نگفتم الان باهاش ازدواج کنی مگه من گفتم الان؟گفتم وقتی ۲۶ سالت شد توی اون ازدواج میکنید و بعد از اینکه باری من یه نوه و وارث اوردین هر کاری خواستی باهاش بکن به منم ربطی نداره
تهیونگ با این حرف باخودش گفت چه خانواده ای که میخوام بعد از آوردن وارث اون دختر رو ول کنن پس با خودش گفت هرجوری شده باهاش ک،ار میاد و نمیزاره زندگیش جهنم بشه ولی بهش خبر دادن اون توی یه تصادف مرد و وقتی رفت کهاطلاعات رو بگیره فهمید اون دختر دختر رقیب باندش بوده واحتمالا پدربزرگش خبر داشته ولی خب چرا نگفته؟چرا باید بچه های دوتا آدم باهم ازدواج زوری کنن؟
☆پایان فلش بک☆
تهیونگ با یادآوری خاطرات بغض کرد یعنی پدربزرگش اگه بفهمه میزاره ازدواج کنن؟ اصلا اون که سال دیگه باید ازدواج میکرد خب با هر کی
توی همین فکرا بود کهصدای ناله ضعیف ات دراومد
ته:حالت خوبه؟
ات:تهیونگ شی یه خواب عجیب دیدم
ته:چی دیدی و در همون حین توی بغل ات رفت
ات:من توی یه کلبم و تو میای و منو میکشی بهم میگی سزاوار مرگم
تو که هیچ وقت اینکارو باهام نمیکنی؟میکنی؟
ته:ته عسلم من برای چی باید تورو بکشم؟
خود ته باورش نمیشد که این عطر رو چقدر دوست داشت باورش نمیشد کیم تهیونگ بزرگ که همه براش یر خم میکردن الان محتاج عکطر یه دختر بشه
سلام عشقولام چطورین؟ اینم از پارت جدید
Part⁷
ات بالاخره به خودش اومد و رفت تا اون دو رو از هم جدا کنه اما همین که که اومد صدای شلیک گلوله اومد
بنگ
تنها صدایی که میشنید همین بود که توی گوشش اکو میشد
بنگ
بنگ
بنگ
ات جیغی زد که توی بغل یکی رفت نمیتونست چشماشو وا کنه و همه حس هاش هم از شدت ترس کار نمیکرد نمیدونست الان توی بغل باباش داره گریه میکنه یا عشقش؟
شروع کرد به گریه قلبش مثل گنجشک میتپید و آروم هم نمیگرفت که با صدای مردونه ای کمکم آروم شد
ته:شیششش کوچولوم ترسید اره؟
ات:ت...تو که نکشتیش؟
ته:نه نترس اون بابای زنمه چرا باید بکشمش؟فقط به دستش تیر زدم که دردش باعث بیهوش شدنش شد
ات دوباره گریه کرد خودش هم نمیدونست چرا آخه برای چی الان که باباش زندس توی بغل ته هم که هست همه هم حالشون خوبه چرا داره گریه میکنه
کم کم توی بغل ته خوابش برد
☆ته ویو☆
قصد زدن باباش رو نداشتم ولی یهویی شد و نمیدونم چرا اینجوری شد دکتر رو خبر کردم و وقتی لباسش رو درآورد علامت باند نقاب زرین دیدم یعنی باباش مافیاسو یه توی دیگه که نشون رئیس اون گروه بود
بعنی چی اخه پشمام چجوری یعنی بابی عشقم دشمن منه؟یعنی این دختر همونی بود که از بچگی نشون شده من بود؟
☆فلش بک☆
ته:ولی پدربزرگ من فقط ۱۴ سالمه برای چی باید با یه دختر۴ ساله ازدواج کنم اون بچه حتی نمیتونه درست حسابی حرف بزنه
پدربزرگ:تهیونگ من که نگفتم الان باهاش ازدواج کنی مگه من گفتم الان؟گفتم وقتی ۲۶ سالت شد توی اون ازدواج میکنید و بعد از اینکه باری من یه نوه و وارث اوردین هر کاری خواستی باهاش بکن به منم ربطی نداره
تهیونگ با این حرف باخودش گفت چه خانواده ای که میخوام بعد از آوردن وارث اون دختر رو ول کنن پس با خودش گفت هرجوری شده باهاش ک،ار میاد و نمیزاره زندگیش جهنم بشه ولی بهش خبر دادن اون توی یه تصادف مرد و وقتی رفت کهاطلاعات رو بگیره فهمید اون دختر دختر رقیب باندش بوده واحتمالا پدربزرگش خبر داشته ولی خب چرا نگفته؟چرا باید بچه های دوتا آدم باهم ازدواج زوری کنن؟
☆پایان فلش بک☆
تهیونگ با یادآوری خاطرات بغض کرد یعنی پدربزرگش اگه بفهمه میزاره ازدواج کنن؟ اصلا اون که سال دیگه باید ازدواج میکرد خب با هر کی
توی همین فکرا بود کهصدای ناله ضعیف ات دراومد
ته:حالت خوبه؟
ات:تهیونگ شی یه خواب عجیب دیدم
ته:چی دیدی و در همون حین توی بغل ات رفت
ات:من توی یه کلبم و تو میای و منو میکشی بهم میگی سزاوار مرگم
تو که هیچ وقت اینکارو باهام نمیکنی؟میکنی؟
ته:ته عسلم من برای چی باید تورو بکشم؟
خود ته باورش نمیشد که این عطر رو چقدر دوست داشت باورش نمیشد کیم تهیونگ بزرگ که همه براش یر خم میکردن الان محتاج عکطر یه دختر بشه
سلام عشقولام چطورین؟ اینم از پارت جدید
۵.۷k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.