آهنگ قلب من 🎼 ●Part 44●
[پرش زمانی به پنج ماه بعد]
امروز برای پنجمین بار میریم ببینیم جنسیت بچه مشخص میشه یا نه آخه بچم خجالتیه خودشو جمع کرده معلوم نمیشه(ادمینتونم همینطور بوده مامانم تا ۶ ماهگی نفهمیده جنسیتم چیه)
نابی: سلام
شوگا: سلام دکتر
دکتر: سلام خوش اومدین خب بریم ببینیم امروز این فسقلی خجالتش آب میشه یا نه
رفتم روی تخت و دکتر شروع به معاینه کرد و لبخند زد
دکتر: خب مشخص شد این فسقلی چرا انقدر خجالتیه
شوگا: چیه دکتر؟
دکتر: شما دوست دارین چی باشه؟
شوگا: دختر
نابی: برای من فرقی نداره
دکتر: خب این فسقلی یه دختر خجالتیه تپله
شوگا: اخجونننننننن دخترههه
من و دکتر به ذوق و خوشحالی شوگا خندیدیم و بعد از ترک معتب رفتیم سمت پاساژ مخصوص سیسمونی بچه
نابی: به نظرت چه رنگی بگیریم؟
شوگا: اممم خب به نظرم بیا یکم متفاوت عمل کنیم و تم رو زرد کنیم
نابی: اوومم ایده خوبیه خوشم اومد
من و شوگا رفتیم داخل پاساژ و نزدیک به شیش ساعت توی مغازه چرخیدیم و کلیییییی وسیله خریدیم که همشون رنگ زرد و طوسی بودن حتا تخت و کمد رو طوسی گرفتیم که با گل های آفتاب گردون زرد کوچولو تزئین شده بود ، خلاصه کارمون تموم شد و رفتیم خونه و چون وسایل خیلی زیاد بود با ماشین باری مناسب وسایل رو آوردن و گذاشتن تو اتاقی که برای نورا در نظر گرفته بودیم ، بعد از رفتن کارگرا با شوگا مشغول چیندن وسایل شدیم و تقریبا نصفش رو تموم کردیم که البته تا ساعت ۲ شب طول کشید ، بعد از اون یه شام سبک خوردیم و نزدیکای ساعت ۳ خوابیدیم
(شوگا)
صبح از خواب بلند شدم و نابی روهم بیدار کردم ، بعد از خوردن صبحونه رفتیم سریع ادامه کار اتاق دختر کوچولوم رو انجام دادیم و بالاخره بعد از کلی وسواس کارش تموم شد
نابی: ووویییی عالی شد
شوگا: آره خیلی قشنگ شد ولی پدرمو با این وسواست در آوردی
نابی: خب باید دقیق عمل میکردیم
شوگا: عزیزم مسئله فیثاغورس نیست که
نابی: بالاخره
شوگا: خب حالا بیا بریم بستنی بخوریم
نابی: اخجوننننن من بستی هویجی میخوام
شوگا: من نمیفهمم تو چرا انقدر تو دوران بارداریت هویج میخوری
نابی: خب دوست دارم
شوگا: اکی پس زود حاضر شو بریم
نابی: باشه
نابی رفت حاضر شد و بعد از اون رفتیم بستنی خوردیم و نابی بعد از خوردن سه تا بستی هویج بالاخره بلند شد و هردو رفتیم خونه و به کار های روزانمون رسیدیم
کپی ممنوع ❌
امروز برای پنجمین بار میریم ببینیم جنسیت بچه مشخص میشه یا نه آخه بچم خجالتیه خودشو جمع کرده معلوم نمیشه(ادمینتونم همینطور بوده مامانم تا ۶ ماهگی نفهمیده جنسیتم چیه)
نابی: سلام
شوگا: سلام دکتر
دکتر: سلام خوش اومدین خب بریم ببینیم امروز این فسقلی خجالتش آب میشه یا نه
رفتم روی تخت و دکتر شروع به معاینه کرد و لبخند زد
دکتر: خب مشخص شد این فسقلی چرا انقدر خجالتیه
شوگا: چیه دکتر؟
دکتر: شما دوست دارین چی باشه؟
شوگا: دختر
نابی: برای من فرقی نداره
دکتر: خب این فسقلی یه دختر خجالتیه تپله
شوگا: اخجونننننننن دخترههه
من و دکتر به ذوق و خوشحالی شوگا خندیدیم و بعد از ترک معتب رفتیم سمت پاساژ مخصوص سیسمونی بچه
نابی: به نظرت چه رنگی بگیریم؟
شوگا: اممم خب به نظرم بیا یکم متفاوت عمل کنیم و تم رو زرد کنیم
نابی: اوومم ایده خوبیه خوشم اومد
من و شوگا رفتیم داخل پاساژ و نزدیک به شیش ساعت توی مغازه چرخیدیم و کلیییییی وسیله خریدیم که همشون رنگ زرد و طوسی بودن حتا تخت و کمد رو طوسی گرفتیم که با گل های آفتاب گردون زرد کوچولو تزئین شده بود ، خلاصه کارمون تموم شد و رفتیم خونه و چون وسایل خیلی زیاد بود با ماشین باری مناسب وسایل رو آوردن و گذاشتن تو اتاقی که برای نورا در نظر گرفته بودیم ، بعد از رفتن کارگرا با شوگا مشغول چیندن وسایل شدیم و تقریبا نصفش رو تموم کردیم که البته تا ساعت ۲ شب طول کشید ، بعد از اون یه شام سبک خوردیم و نزدیکای ساعت ۳ خوابیدیم
(شوگا)
صبح از خواب بلند شدم و نابی روهم بیدار کردم ، بعد از خوردن صبحونه رفتیم سریع ادامه کار اتاق دختر کوچولوم رو انجام دادیم و بالاخره بعد از کلی وسواس کارش تموم شد
نابی: ووویییی عالی شد
شوگا: آره خیلی قشنگ شد ولی پدرمو با این وسواست در آوردی
نابی: خب باید دقیق عمل میکردیم
شوگا: عزیزم مسئله فیثاغورس نیست که
نابی: بالاخره
شوگا: خب حالا بیا بریم بستنی بخوریم
نابی: اخجوننننن من بستی هویجی میخوام
شوگا: من نمیفهمم تو چرا انقدر تو دوران بارداریت هویج میخوری
نابی: خب دوست دارم
شوگا: اکی پس زود حاضر شو بریم
نابی: باشه
نابی رفت حاضر شد و بعد از اون رفتیم بستنی خوردیم و نابی بعد از خوردن سه تا بستی هویج بالاخره بلند شد و هردو رفتیم خونه و به کار های روزانمون رسیدیم
کپی ممنوع ❌
۱۷۹.۸k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.