p1 pov :
p1 pov :
(غمگینش نکنیم؟؟)
وقتی به اجبار قراره ازت جدا بشن...
کریس: همانطور که قطره های اشک از چشمای شیشه مامانندش میریخت با بغض لب زد ...
_من حاضرم تمام جونمو بدم تا حداقل یک بار دیگه پیشت نفس بکشم بیب اما مطمئن باش این جونه توعه در خطره و من هم نمیخوام ذره ای خش روی تو ایجاد بشه عشق من ... من باهات.. هستم اما (دستتو گذاشت روی قلبش ) اینجا .... اینجا ... هستم بیب
÷بیا توی زندگی بعد همو پیدا کنیم ..من برای تو و توی برای من ...
_ تو اولین و اخرین عشق منی ..تا اخر لحظات عمرم سربازت میشم ...از دور مراقبت میکنم ازت .... و توی داستان بعدیمون تورو دوباره برای خودم میکنم .....
[و با بی رحمی تمام دخترک را با یک قلب شکسته توی خونه ی سوت و کور تنها گذاشت]
مینهو: چشمات دیگه نمیتونستن تحمل اون اشک هارو داشته باشن و قطره قطره روی گونه های سفیدت جاری شدند ..بهت نزدیک شد و دست لرزونشو روی صورت سرخ شده ات قرار داد و اشکای بلوری مانند رو پاک کرد ...
_بیب میدونی که چقدر روی چشمات حساسم پس نزار اینجوری با کلی عذاب وجدان برم ..... میدونی که حتی از دورم مراقبتم مگه نه ؟؟
÷و ..ولی ما قول دادیم ... قول دادیم به هم دیگه که ..پایدار ترین عشق دنیا رو داشته باشیم .... مینهو ..با من اینکارو نکن (صدای لرزون )
_ من همیشه پیشتم بیب .....شاید توی این دنیا نه ولی توی دنیای بعدی میشم قدیمی ترینو پایدار ترین عشق زندگیت با وجود تو ...دوباره زندگی همو میسازیم ....( درسته الان نه مینهوی خنده رویی وجود داشت و نه دخترک شیطون داستان ..... توصیف مرده متحرک برای هر دوی انها کافی بود..:)
چانگبین:
÷میدونستی نه؟(بغض)
_چ...چیو؟[تعجب]
÷اینکه قراره اخر داستانمون اینجوری شه ..... اینکه قراره به دست کمپانیه عوضیه تو از هم به بی رحمانه ترین شکل جدا شیم ..
_فکر میکنی خوشحالم ؟؟ ...اینمه ببینم ذره ای اسیب و ناراحتی بهت از طرف دور و اطرافم بهت بخوره روانی میشم ....
÷پس بیخیالش شو چانگبین . من بدون تو نمیتونم خواهش میکنم ...(اشکای دخترک قطره قطره زمین را لمس میکردند).....
(حرفی برای گفتن نداشت اره مجبور بود ... نمیتونست بزاره به عشقش اسیب بزنن پس سعی کرد با دور شدن دلیل زندگیش اونو از اسیب های وحشیانه دور کنه .....)
هیون :کل روز و با تمام شادی که غم بزرگی زیرش پنهان بود باهات بیرون رفت .. کلی تفریح کردین و بعد از کلی خرید به خونه برگشتین اما هر دوتاتون نه ...هیون به بهونه ی جاگذاشتن چیزی توی ماشین خامت کرد و قبل از رفتن بوسه ای روی گونه ات با تمام قدرتش که میتونست عشقش رو هنوز بیان کنه گذاشت و رفت ...اما نمیدونستی که این ترکش ابدیه تا با خوندن نامه ی روی میز همه جیز برات اگاه شد .... اشکاتو به وضوح میتونستی حس کنی ....( دیگر هیونی توی زندگی دخترک دیگر وجود نداشت )
(غمگینش نکنیم؟؟)
وقتی به اجبار قراره ازت جدا بشن...
کریس: همانطور که قطره های اشک از چشمای شیشه مامانندش میریخت با بغض لب زد ...
_من حاضرم تمام جونمو بدم تا حداقل یک بار دیگه پیشت نفس بکشم بیب اما مطمئن باش این جونه توعه در خطره و من هم نمیخوام ذره ای خش روی تو ایجاد بشه عشق من ... من باهات.. هستم اما (دستتو گذاشت روی قلبش ) اینجا .... اینجا ... هستم بیب
÷بیا توی زندگی بعد همو پیدا کنیم ..من برای تو و توی برای من ...
_ تو اولین و اخرین عشق منی ..تا اخر لحظات عمرم سربازت میشم ...از دور مراقبت میکنم ازت .... و توی داستان بعدیمون تورو دوباره برای خودم میکنم .....
[و با بی رحمی تمام دخترک را با یک قلب شکسته توی خونه ی سوت و کور تنها گذاشت]
مینهو: چشمات دیگه نمیتونستن تحمل اون اشک هارو داشته باشن و قطره قطره روی گونه های سفیدت جاری شدند ..بهت نزدیک شد و دست لرزونشو روی صورت سرخ شده ات قرار داد و اشکای بلوری مانند رو پاک کرد ...
_بیب میدونی که چقدر روی چشمات حساسم پس نزار اینجوری با کلی عذاب وجدان برم ..... میدونی که حتی از دورم مراقبتم مگه نه ؟؟
÷و ..ولی ما قول دادیم ... قول دادیم به هم دیگه که ..پایدار ترین عشق دنیا رو داشته باشیم .... مینهو ..با من اینکارو نکن (صدای لرزون )
_ من همیشه پیشتم بیب .....شاید توی این دنیا نه ولی توی دنیای بعدی میشم قدیمی ترینو پایدار ترین عشق زندگیت با وجود تو ...دوباره زندگی همو میسازیم ....( درسته الان نه مینهوی خنده رویی وجود داشت و نه دخترک شیطون داستان ..... توصیف مرده متحرک برای هر دوی انها کافی بود..:)
چانگبین:
÷میدونستی نه؟(بغض)
_چ...چیو؟[تعجب]
÷اینکه قراره اخر داستانمون اینجوری شه ..... اینکه قراره به دست کمپانیه عوضیه تو از هم به بی رحمانه ترین شکل جدا شیم ..
_فکر میکنی خوشحالم ؟؟ ...اینمه ببینم ذره ای اسیب و ناراحتی بهت از طرف دور و اطرافم بهت بخوره روانی میشم ....
÷پس بیخیالش شو چانگبین . من بدون تو نمیتونم خواهش میکنم ...(اشکای دخترک قطره قطره زمین را لمس میکردند).....
(حرفی برای گفتن نداشت اره مجبور بود ... نمیتونست بزاره به عشقش اسیب بزنن پس سعی کرد با دور شدن دلیل زندگیش اونو از اسیب های وحشیانه دور کنه .....)
هیون :کل روز و با تمام شادی که غم بزرگی زیرش پنهان بود باهات بیرون رفت .. کلی تفریح کردین و بعد از کلی خرید به خونه برگشتین اما هر دوتاتون نه ...هیون به بهونه ی جاگذاشتن چیزی توی ماشین خامت کرد و قبل از رفتن بوسه ای روی گونه ات با تمام قدرتش که میتونست عشقش رو هنوز بیان کنه گذاشت و رفت ...اما نمیدونستی که این ترکش ابدیه تا با خوندن نامه ی روی میز همه جیز برات اگاه شد .... اشکاتو به وضوح میتونستی حس کنی ....( دیگر هیونی توی زندگی دخترک دیگر وجود نداشت )
۸.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.