وانشات ارباب مافیا پارت 22
ات در گوش کوک: جوجه هفتمیه اسم میخاد
کوک: نه!
ات: آره!
کوک: نه!
ات: آره!
کوک: نه!
ات: آره!
کوک: نه!
ات: آره!
کوک: آره!
ات: حله پس
کوک: یاااااااا
ات: این یکی هم کوک!
زمان گذشت نهار املت خوردیم حرف زدیم عکس دسته جمعی گرفتیم بازم زمان گذشت کار کردیم برگشتیم خونه شام جزدی بزدی (برای افرادی که نمیدونن چیه فقط بدونن خیلی یِمَلیِه ...خوشمزس...) خوردیم خوابیدیم! (کاملا ساده و مفید)
*فردا صبح*
دوباره زودتر از کوک و بونا بیدار شدم
امروز هم قرار بود همه برن باغ ولی قرار شد من و کوک و بونا و سانای بمونیم خونه نهار کره ای درست کنیم برا همه نهار برگردن خونه
اولین بار بود آشپزی کوک رو میدیدم!
دوکبوکی و رامیون کیمچی درست کردیم. 10 تا چاپستیک اضافه اورده بودم که بزرگترا میتونستن با چاپستیک بخورن!
بالاخره از باغ برگشتن سفره چیدیم
خاله مینا/ به به چه کردین!
امیرحسین ک/ مسموم نشیم صلواااتتت ...صلوات فرستاد...
ات/ اصلا به دَرَک تو نخور!
سانای/ خودمون میخوریم!
امیرحسین ک/ اوه اوه خطرناک شد به به چه غذای خوشگلی!
خاله زهره/ باشه حالا تو بگو چجوری این چوبارو دستمون بگیریم!
ات/ اسم اون چوبا چاپستیکه
خاله سیما/ خب حالا، ...
بعد از کلی توضیح خاله زهره و خاله سیما و دایی ابوالفضل و امیرحسین ها و بهراد موفق به دست گرفتن چاپستیک شدن
ات/ بقیه دیگه با چنگال بخورید
ات: عزیز سَن مونّان یِمه چوخ یاندیِی ضَرَردی بیلَوَه ...عزیز تو از این -دوکبوکی- نخور خیلی میسوزونه برات ضرر داره...
عزیز لیلا: یاخجی ...باشه...
خاله مینا/ حالا دیگه جمیعا بیوفتید به جون غذا!
بهراد/ من خیلی وقته دارم میخورم ...با دهن پر...
همه خوردن و خیلی خوششون اومد!
خلاصه که یه هفته به همین روال گذشت (ایشاللا تو یه فیک جدا بخش ایرانو میذارم)
*روز برگشتن به کره**تو فرودگاه*
امیرحسین ک/ ما رو هم دعوت میکنین کره بیایم خونه دوست پسر خرپولتو ببینیم؟
ات/ حتما! ...باخنده...
سانای/ کسی حواسش نیستا محض اطلاع منم دارم برمیگردم کره!
جمیعا/ میدونیم
امیرحسین ب/ چطور من لیست رو نگاه کردم پرواز تبریز سئول نبود الان هست؟
ات/ از مزایای خرپول بودنه امیدوارم خدا یه دوست دختر خرپول نصیبت کنه ...باخنده...
صدا/ پرواز تبریز سئول مسافرین لطفا سوار شوید
صدا: پرواز تبریز سئول مسافرین لطفا سوار شوید
ات/ خدافظ همتونننن!!!!
سوار هواپیما شدیم و رفتیم کره
ات: وای که چقد دلم برا کره تنگ شده بود!
بونا: وای همچنین!
یکی از بادیگاردای کوک ماشین رو آورد سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت
کوک: ولی کره خیلی با ایران فرق داره!
ات: اوهوم
بونا: ات جان تو که نمیخوای باهمین لباسا بمونی؟
ات: عمرا و عبدا
دوییدیم اتاقمون و لباسامونو عوض کردیم
ات: آخییییش چنقده راحته!
آجوما: دخترا برگشتین خبری نمیگیرین!
ات و بونا: آنیوووو ...باخنده...
عکس خانواده رو به آجوما نشون دادیم
آجوما: اوه اوه چقد زیادین!
یه روز به همین روال گذشت
*فردا صبح**ویو ات*
پاشدم رفتم پایین دیدم خدمتکارا بیشتر شدن و اینور اونور میرن
ات: چیشده همهمه َست؟ خدمتکارا چرا لباس عادی پوشیدن؟
کوک: نه!
ات: آره!
کوک: نه!
ات: آره!
کوک: نه!
ات: آره!
کوک: نه!
ات: آره!
کوک: آره!
ات: حله پس
کوک: یاااااااا
ات: این یکی هم کوک!
زمان گذشت نهار املت خوردیم حرف زدیم عکس دسته جمعی گرفتیم بازم زمان گذشت کار کردیم برگشتیم خونه شام جزدی بزدی (برای افرادی که نمیدونن چیه فقط بدونن خیلی یِمَلیِه ...خوشمزس...) خوردیم خوابیدیم! (کاملا ساده و مفید)
*فردا صبح*
دوباره زودتر از کوک و بونا بیدار شدم
امروز هم قرار بود همه برن باغ ولی قرار شد من و کوک و بونا و سانای بمونیم خونه نهار کره ای درست کنیم برا همه نهار برگردن خونه
اولین بار بود آشپزی کوک رو میدیدم!
دوکبوکی و رامیون کیمچی درست کردیم. 10 تا چاپستیک اضافه اورده بودم که بزرگترا میتونستن با چاپستیک بخورن!
بالاخره از باغ برگشتن سفره چیدیم
خاله مینا/ به به چه کردین!
امیرحسین ک/ مسموم نشیم صلواااتتت ...صلوات فرستاد...
ات/ اصلا به دَرَک تو نخور!
سانای/ خودمون میخوریم!
امیرحسین ک/ اوه اوه خطرناک شد به به چه غذای خوشگلی!
خاله زهره/ باشه حالا تو بگو چجوری این چوبارو دستمون بگیریم!
ات/ اسم اون چوبا چاپستیکه
خاله سیما/ خب حالا، ...
بعد از کلی توضیح خاله زهره و خاله سیما و دایی ابوالفضل و امیرحسین ها و بهراد موفق به دست گرفتن چاپستیک شدن
ات/ بقیه دیگه با چنگال بخورید
ات: عزیز سَن مونّان یِمه چوخ یاندیِی ضَرَردی بیلَوَه ...عزیز تو از این -دوکبوکی- نخور خیلی میسوزونه برات ضرر داره...
عزیز لیلا: یاخجی ...باشه...
خاله مینا/ حالا دیگه جمیعا بیوفتید به جون غذا!
بهراد/ من خیلی وقته دارم میخورم ...با دهن پر...
همه خوردن و خیلی خوششون اومد!
خلاصه که یه هفته به همین روال گذشت (ایشاللا تو یه فیک جدا بخش ایرانو میذارم)
*روز برگشتن به کره**تو فرودگاه*
امیرحسین ک/ ما رو هم دعوت میکنین کره بیایم خونه دوست پسر خرپولتو ببینیم؟
ات/ حتما! ...باخنده...
سانای/ کسی حواسش نیستا محض اطلاع منم دارم برمیگردم کره!
جمیعا/ میدونیم
امیرحسین ب/ چطور من لیست رو نگاه کردم پرواز تبریز سئول نبود الان هست؟
ات/ از مزایای خرپول بودنه امیدوارم خدا یه دوست دختر خرپول نصیبت کنه ...باخنده...
صدا/ پرواز تبریز سئول مسافرین لطفا سوار شوید
صدا: پرواز تبریز سئول مسافرین لطفا سوار شوید
ات/ خدافظ همتونننن!!!!
سوار هواپیما شدیم و رفتیم کره
ات: وای که چقد دلم برا کره تنگ شده بود!
بونا: وای همچنین!
یکی از بادیگاردای کوک ماشین رو آورد سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت
کوک: ولی کره خیلی با ایران فرق داره!
ات: اوهوم
بونا: ات جان تو که نمیخوای باهمین لباسا بمونی؟
ات: عمرا و عبدا
دوییدیم اتاقمون و لباسامونو عوض کردیم
ات: آخییییش چنقده راحته!
آجوما: دخترا برگشتین خبری نمیگیرین!
ات و بونا: آنیوووو ...باخنده...
عکس خانواده رو به آجوما نشون دادیم
آجوما: اوه اوه چقد زیادین!
یه روز به همین روال گذشت
*فردا صبح**ویو ات*
پاشدم رفتم پایین دیدم خدمتکارا بیشتر شدن و اینور اونور میرن
ات: چیشده همهمه َست؟ خدمتکارا چرا لباس عادی پوشیدن؟
۸.۲k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.