فیک کوک ( عشق مافیا) پارت ۲۸
از زبان ا/ت
از کوک جدا شدم و گفتم : یه باره دیگه هم نبینمااا منو بی اجازه میبوسی گفت : باشه هرچی شما بگید خانمم گفتم : من خانم تو نیستم ببند
( شب )
از زبان ا/ت
بعده شام رفتم تا بخوابم اما استرس عجیبی داشتم احساس میکردم قراره یه اتفاقی بیوفته اما با این حال چشمام رو بستم و سعی کردم بخوابم ولی یهو پنجره اتاق شکست و یکی پرید تو از روی تخت بلند شدم رفتم سمته در اما اومد پشتم محکم از پشت گرفتم دهنم رو گرفته بود مجبور شدم با پاهام بعضی از وسایل ها رو بندازم تا متوجه صدا بشن بعده چند ثانیه بیهوش شدم
از زبان کوک
توی اتاقم نشسته بودم داشتم به ا/ت فکر میکردم که یکی از نگهبانا بدون در زدن و با عجله وارد اتاقم شد گفتم : چیشده گفت : قربان...خانم ا/ت رو بردن گفتم : چی داری میگی صدای مسیج گوشیم اومد برش داشتم یه شماره ناشناس بود گفت : نترس عشقت پیشه منه اگر تا چند ساعته دیگه نیای فکر نکنم ببینیش به آدرس که میفرستم بیا
بلند شدم و گفتم : افراد رو آماده کن
از زبان ا/ت
وقتی چشمام رو باز کردم توی انبار مانندی بودم که دست و پام به صندلی بسته شده بود کلی ابزار خطرناک اطرافم بود چند دقیقه بعد یه آقا اومد و گفت : بهوش اومدین خانم دکتر گفتم : تو کی هستی چی میخوای ازم گفت : اول اینکه من تهیونگم و دوم اینکه از تو چیزی نمیخوام از عشقت میخوام...جئون جونگ کوک مطمئنن اگر برسه اینجا جلوی خودت میکشمش اینو گفت و شروع به خندیدن کرد با خیال راحت و ریلکس گفتم : تو هیچوقت نمیتونی بکشیش گفت : هع به همین خیال باش گفتم : واقعاً نمیدونم توی دنیای مافیا ها چی میگذره
از زبان تهیونگ
دختره خوشگلی بود ظریف و خوش قیافه من از خیلی وقته که میشناسمش دوسش دارم همینطوری داشت حرف میزد و منم گوش میکردم
گفت : عااا گفتی تهیونگ هستی منم ا/ت هستم خوشبختم
چطور میتونست توی این شرایط اینقدر خونسرد باشه
از زبان ا/ت
درسته خیلی خونسرد به نظر میام ولی خیلی استرس دارم اما ازش خوشم اومده گفتم : بیا باهم دوست بشیم گفت : دوست ؟ گفتم : اوهوم گفت : مشکلی نیست......
از کوک جدا شدم و گفتم : یه باره دیگه هم نبینمااا منو بی اجازه میبوسی گفت : باشه هرچی شما بگید خانمم گفتم : من خانم تو نیستم ببند
( شب )
از زبان ا/ت
بعده شام رفتم تا بخوابم اما استرس عجیبی داشتم احساس میکردم قراره یه اتفاقی بیوفته اما با این حال چشمام رو بستم و سعی کردم بخوابم ولی یهو پنجره اتاق شکست و یکی پرید تو از روی تخت بلند شدم رفتم سمته در اما اومد پشتم محکم از پشت گرفتم دهنم رو گرفته بود مجبور شدم با پاهام بعضی از وسایل ها رو بندازم تا متوجه صدا بشن بعده چند ثانیه بیهوش شدم
از زبان کوک
توی اتاقم نشسته بودم داشتم به ا/ت فکر میکردم که یکی از نگهبانا بدون در زدن و با عجله وارد اتاقم شد گفتم : چیشده گفت : قربان...خانم ا/ت رو بردن گفتم : چی داری میگی صدای مسیج گوشیم اومد برش داشتم یه شماره ناشناس بود گفت : نترس عشقت پیشه منه اگر تا چند ساعته دیگه نیای فکر نکنم ببینیش به آدرس که میفرستم بیا
بلند شدم و گفتم : افراد رو آماده کن
از زبان ا/ت
وقتی چشمام رو باز کردم توی انبار مانندی بودم که دست و پام به صندلی بسته شده بود کلی ابزار خطرناک اطرافم بود چند دقیقه بعد یه آقا اومد و گفت : بهوش اومدین خانم دکتر گفتم : تو کی هستی چی میخوای ازم گفت : اول اینکه من تهیونگم و دوم اینکه از تو چیزی نمیخوام از عشقت میخوام...جئون جونگ کوک مطمئنن اگر برسه اینجا جلوی خودت میکشمش اینو گفت و شروع به خندیدن کرد با خیال راحت و ریلکس گفتم : تو هیچوقت نمیتونی بکشیش گفت : هع به همین خیال باش گفتم : واقعاً نمیدونم توی دنیای مافیا ها چی میگذره
از زبان تهیونگ
دختره خوشگلی بود ظریف و خوش قیافه من از خیلی وقته که میشناسمش دوسش دارم همینطوری داشت حرف میزد و منم گوش میکردم
گفت : عااا گفتی تهیونگ هستی منم ا/ت هستم خوشبختم
چطور میتونست توی این شرایط اینقدر خونسرد باشه
از زبان ا/ت
درسته خیلی خونسرد به نظر میام ولی خیلی استرس دارم اما ازش خوشم اومده گفتم : بیا باهم دوست بشیم گفت : دوست ؟ گفتم : اوهوم گفت : مشکلی نیست......
۱۲۴.۶k
۱۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.