دختری از جنس جاسوس(پارت66)
دامیان:مبارکه کی ازدواج میکنین
بکی:ما تصمیم داریم یکی دوماه دیگه ازدواج کنیم
لوکا:میخوایم تو این فاصله تو نامزدی باش
انیا:دنیل مگی شما تصمیمی برای ازدواج ندارین
دنیل:نه ما نامزدیم میخوایم چند سال دیگه ازدواج کنیم
مگی:راس میگه
انیا:گفتم حلقه دستتونه
(دو سال بعد)
انیا:دو روزه دامیان مأموریته پس چرا نیومده اتفاقی براش نیوفتاده باشه
چند دیقه بعد
انیا:ای دلم اخ اخ چرا یهو انقدر درد گرفتبزار زنگ بزنم بابا
انیا:الو بابا
لوید:بله دخترم خوبی
انیا:بابا دامیان سرکاره میشه بیای ببریم بیمارستان دلم درد میکنه
لوید:الان خودم رو میرسونم
صدای در
انیا در رو باز کرد و سریع رفت پایین و با لوید رفتن بیمارستان(با اینکه دامیان و انیا پولدارن ولی انیا از تشریفات زیاد خوشش نمیاد برای همین خدمتکار یا بادیگارد نداشتن اما توی یه خونه ی بزرگ زندگی میکردن)
(بیمارستان)
دکتر:براتون یه بیبی چک بگیرم
انیا:اگر امکانش هست
دکتر:خب خانم فورجر شما حامله اید
انیا:واقعا
دکتر:بله
انیا:میشه به پدرم که اونجا وایساده چیزی نگید
دکتر:ولی میپرین چه اتفاقی براتون افتاده بود
انیا:بگید دل درد معمولی بوده ولی یکم شدید
دکتر:باشه
(انیا تو خونه ی خودشون)
انیا نشسته بود رو مبل و تلویزیون نگا میکرد
دینگ دینگ(صدای در)
انیا پاشد در رو باز کرد
دامیان:سلام عشقم
انیا:کجا بودی
دامیان:برات توضیح میدم
وقتی دامیان اومد تو
انیا پرید تو بغلش و بوسیدش(لپش رو نه😐)
انیا:بیبی بیا اینجا بشین برات یه سوپرایز دارم
دامیان:باشه
انیا رفت و بیبی چک رو اورد
انیا:بیا ببینش
دامیان:بیبی چک انیا تو حامله شدی عزیزم
انیا:اره
دامیان:خیلی خوشحالم اسمش رو چی بزاریم
انیا:من اسم پسر میگم تو دختر اگه دختر شد اسمی که تو گفتی رو میزاریم اگه پسر شد اسمی که من گفتم
دامیان:اوکی
انیا:اگه پسر بود اسمش میشه دوت دزموند
دامیان:باشه ولی اگه دختر بود اسمش میشه دایانا دزموند
انیا قبوله ببینیم چی پیش میاد
(هفت ماه بعد)
دکتر:جنسیتش…
خماری😁😁
بکی:ما تصمیم داریم یکی دوماه دیگه ازدواج کنیم
لوکا:میخوایم تو این فاصله تو نامزدی باش
انیا:دنیل مگی شما تصمیمی برای ازدواج ندارین
دنیل:نه ما نامزدیم میخوایم چند سال دیگه ازدواج کنیم
مگی:راس میگه
انیا:گفتم حلقه دستتونه
(دو سال بعد)
انیا:دو روزه دامیان مأموریته پس چرا نیومده اتفاقی براش نیوفتاده باشه
چند دیقه بعد
انیا:ای دلم اخ اخ چرا یهو انقدر درد گرفتبزار زنگ بزنم بابا
انیا:الو بابا
لوید:بله دخترم خوبی
انیا:بابا دامیان سرکاره میشه بیای ببریم بیمارستان دلم درد میکنه
لوید:الان خودم رو میرسونم
صدای در
انیا در رو باز کرد و سریع رفت پایین و با لوید رفتن بیمارستان(با اینکه دامیان و انیا پولدارن ولی انیا از تشریفات زیاد خوشش نمیاد برای همین خدمتکار یا بادیگارد نداشتن اما توی یه خونه ی بزرگ زندگی میکردن)
(بیمارستان)
دکتر:براتون یه بیبی چک بگیرم
انیا:اگر امکانش هست
دکتر:خب خانم فورجر شما حامله اید
انیا:واقعا
دکتر:بله
انیا:میشه به پدرم که اونجا وایساده چیزی نگید
دکتر:ولی میپرین چه اتفاقی براتون افتاده بود
انیا:بگید دل درد معمولی بوده ولی یکم شدید
دکتر:باشه
(انیا تو خونه ی خودشون)
انیا نشسته بود رو مبل و تلویزیون نگا میکرد
دینگ دینگ(صدای در)
انیا پاشد در رو باز کرد
دامیان:سلام عشقم
انیا:کجا بودی
دامیان:برات توضیح میدم
وقتی دامیان اومد تو
انیا پرید تو بغلش و بوسیدش(لپش رو نه😐)
انیا:بیبی بیا اینجا بشین برات یه سوپرایز دارم
دامیان:باشه
انیا رفت و بیبی چک رو اورد
انیا:بیا ببینش
دامیان:بیبی چک انیا تو حامله شدی عزیزم
انیا:اره
دامیان:خیلی خوشحالم اسمش رو چی بزاریم
انیا:من اسم پسر میگم تو دختر اگه دختر شد اسمی که تو گفتی رو میزاریم اگه پسر شد اسمی که من گفتم
دامیان:اوکی
انیا:اگه پسر بود اسمش میشه دوت دزموند
دامیان:باشه ولی اگه دختر بود اسمش میشه دایانا دزموند
انیا قبوله ببینیم چی پیش میاد
(هفت ماه بعد)
دکتر:جنسیتش…
خماری😁😁
۶.۲k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.