پارت۹
- باشه بابا راه بيفت شبنم داره زنگ مي زنه.
پام و گذاشتم روي گاز و و اين بار جلوي خونه شبنم وايسادم. شبنم هم با يه تيپ جلف تر از ما دو تا پريد عقب. مانتوي آبي و نقره اي تنگ و کوتاهي پوشيده بود با شلوار جين پاره پاره. موهاي حالت دارش و با اتو مو لخت شلاقي کرده بود و از يه طرف شال سفيدش ريخته بود بيرون تا روي سينه اش. آرايشش تکميل تکميل بود. من و بنفشه سوتي زديم و همزمان گفتيم:
- اولالا!
شبنم پشت چشمي نازک کرد و گفت:
- چطوره؟ مي پسندين؟
- درد تو جون پسر کشت!
- واي نگــــو جون به اون پسر!
- خاک بر سر هيزت کنم.
هر سه خنديدم و شبنم گفت:
- بدو برو روزنامه اومده.
- همچين هول مي زنه انگار چه خبره! بابا فقط ما سه تا عين اوسکولا مي خوايم روزنامه بخريم. همه همون ديشب تو سايت ديدن الان هم خيالشون راحت، تخت نشستن زير باد کولر دارن فيلم نگاه مي کنن که خستگيشون در بره.
- نخيرم همونا که ديدن قبول شدن حالا مي يان دنبال روزنامه که اسمشون و يادگاري دورش خط سرخ بکشن.
جلوي دکه روزنامه فروشي وايسادم و گفتم:
- بدوين برين بخرين و بياين، جا پارک نيست.
حق با بنفشه و شبنم بود. جلوي دکه حسابي شلوغ بود. نفهميدم چطوري اين دو تا ورپريده سه سوته روزنامه رو گرفتن و برگشتن. چنان جيغ و هواري مي کرديم که همه به سمتمون برگشته بودن. بنفشه صفحه « س » رو برداشته بود و بلند بلند تکرار مي کرد:
- سميعي بنفشه... سميعي بنفشه...
يهو جيغ زد :
- ايناهاش... ايناهاش! واي خداي من قبول شدم. قبول شدم. قبول شدم.
روزنامه هاي مچاله شده رو کنار زدم و گفتم:
- درد بگيري. چي قبول شدي حالا؟
بنفشه که از هيجان زياد سرخ شده بود و داشت خودش را باد مي زد گفت:
- ژنتيک قبول شدم. همون که مي خواستم. واي خدا الان بال در ميارم.
يهو صداي جيغ شبنم هم بلند شد:
⭐⭐⭐⭐⭐⭐
اینم از جایزه
بوس بهتون
کامنتو لایک یادتون نره اینجوری منم شرطی نمیکنم پارت ها رو
پام و گذاشتم روي گاز و و اين بار جلوي خونه شبنم وايسادم. شبنم هم با يه تيپ جلف تر از ما دو تا پريد عقب. مانتوي آبي و نقره اي تنگ و کوتاهي پوشيده بود با شلوار جين پاره پاره. موهاي حالت دارش و با اتو مو لخت شلاقي کرده بود و از يه طرف شال سفيدش ريخته بود بيرون تا روي سينه اش. آرايشش تکميل تکميل بود. من و بنفشه سوتي زديم و همزمان گفتيم:
- اولالا!
شبنم پشت چشمي نازک کرد و گفت:
- چطوره؟ مي پسندين؟
- درد تو جون پسر کشت!
- واي نگــــو جون به اون پسر!
- خاک بر سر هيزت کنم.
هر سه خنديدم و شبنم گفت:
- بدو برو روزنامه اومده.
- همچين هول مي زنه انگار چه خبره! بابا فقط ما سه تا عين اوسکولا مي خوايم روزنامه بخريم. همه همون ديشب تو سايت ديدن الان هم خيالشون راحت، تخت نشستن زير باد کولر دارن فيلم نگاه مي کنن که خستگيشون در بره.
- نخيرم همونا که ديدن قبول شدن حالا مي يان دنبال روزنامه که اسمشون و يادگاري دورش خط سرخ بکشن.
جلوي دکه روزنامه فروشي وايسادم و گفتم:
- بدوين برين بخرين و بياين، جا پارک نيست.
حق با بنفشه و شبنم بود. جلوي دکه حسابي شلوغ بود. نفهميدم چطوري اين دو تا ورپريده سه سوته روزنامه رو گرفتن و برگشتن. چنان جيغ و هواري مي کرديم که همه به سمتمون برگشته بودن. بنفشه صفحه « س » رو برداشته بود و بلند بلند تکرار مي کرد:
- سميعي بنفشه... سميعي بنفشه...
يهو جيغ زد :
- ايناهاش... ايناهاش! واي خداي من قبول شدم. قبول شدم. قبول شدم.
روزنامه هاي مچاله شده رو کنار زدم و گفتم:
- درد بگيري. چي قبول شدي حالا؟
بنفشه که از هيجان زياد سرخ شده بود و داشت خودش را باد مي زد گفت:
- ژنتيک قبول شدم. همون که مي خواستم. واي خدا الان بال در ميارم.
يهو صداي جيغ شبنم هم بلند شد:
⭐⭐⭐⭐⭐⭐
اینم از جایزه
بوس بهتون
کامنتو لایک یادتون نره اینجوری منم شرطی نمیکنم پارت ها رو
۱.۴k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.