i used to hate alphas
i used to hate alphas
p12
مشتی به سینه ی تهیونگ زد و شدت اشک ریختنش بیشتر شد...
جونگکوک سعی کرد خودش رو از آغوش تهیونگ جدا کنه.
"ولم کن، من ازت بدم میاد!"
تهیونگ آروم موهای جونگکوک رو نوازش کرد.
"تو... واقعاً سخت تلاش کردی... من بهت احترام می ذارم..."
تهیونگ نفس عمیقی کشید و ادامه داد.
"هه... من حتی از پس آلفا بودن هم برنیومدم... وقتی دبستانی بودم... یک دختر بچه بود که امگا تشخیص داده شده بود... همه ی دوست هاش بهش پشت کردن و مسخرهش کردن... من بهشون گفتم که بس کنن... اما اونا فقط منو تشویق کردن... چون آلفا بودم... این همه فرق... حالم از همه ی اونا بهم خورد... من نتونستم همچین چیزی رو تحمل کنم و از اون موقع به بعد مثل یک بتا زندگی کردم..."
آروم جونگکوک رو از آغوشش بیرون آورد و لبخندی زد.
"تا وقتی که تو رو دیدم..."
دست های جونگکوک رو به نرمی توی دست های خودش گرفت و به جونگکوک خیره شد.
"جونگکوک شی... من می خوام پیوند دائمی باهات ببندم... اما نه از روی اجبار... من دوستت دارم و می خوام یک رابطه ی واقعی و احساسی رو باهات شروع کنم..."
اون حرف ها... تهیونگ اولین کسی بود که اون حرف ها رو به جونگکوک زده بود... "تو خیلی سخت تلاش کردی...بهت احترام می ذارم..." تهیونگ می دونست جونگکوک یک امگاست و باز هم فکر می کرد که جونگکوک قابل احترامه... چرا قلبش از حالت عادی تند تر می زد؟
تهیونگ بوسه ای روی پیشونی جونگکوک زد و بهش خیره شد.
"خواهش می کنم بهم یک فرصت بده..."
اون حس... اوه نه! جونگکوک جلوی دهنش رو گرفت و با ترس تهیونگ رو به عقب هل داد... نباید اون اتفاق میوفتاد... نه اونجا!
"جونگکوک شی... چی شد؟.. چرا..."
اون بو... نه... تهیونگ نمی تونست مقاومت کنه... هیچ آلفایی نمی تونست در برابر بوی امگایی که توی هیت رفته مقاومت کنه!
ادامه دارد...
p12
مشتی به سینه ی تهیونگ زد و شدت اشک ریختنش بیشتر شد...
جونگکوک سعی کرد خودش رو از آغوش تهیونگ جدا کنه.
"ولم کن، من ازت بدم میاد!"
تهیونگ آروم موهای جونگکوک رو نوازش کرد.
"تو... واقعاً سخت تلاش کردی... من بهت احترام می ذارم..."
تهیونگ نفس عمیقی کشید و ادامه داد.
"هه... من حتی از پس آلفا بودن هم برنیومدم... وقتی دبستانی بودم... یک دختر بچه بود که امگا تشخیص داده شده بود... همه ی دوست هاش بهش پشت کردن و مسخرهش کردن... من بهشون گفتم که بس کنن... اما اونا فقط منو تشویق کردن... چون آلفا بودم... این همه فرق... حالم از همه ی اونا بهم خورد... من نتونستم همچین چیزی رو تحمل کنم و از اون موقع به بعد مثل یک بتا زندگی کردم..."
آروم جونگکوک رو از آغوشش بیرون آورد و لبخندی زد.
"تا وقتی که تو رو دیدم..."
دست های جونگکوک رو به نرمی توی دست های خودش گرفت و به جونگکوک خیره شد.
"جونگکوک شی... من می خوام پیوند دائمی باهات ببندم... اما نه از روی اجبار... من دوستت دارم و می خوام یک رابطه ی واقعی و احساسی رو باهات شروع کنم..."
اون حرف ها... تهیونگ اولین کسی بود که اون حرف ها رو به جونگکوک زده بود... "تو خیلی سخت تلاش کردی...بهت احترام می ذارم..." تهیونگ می دونست جونگکوک یک امگاست و باز هم فکر می کرد که جونگکوک قابل احترامه... چرا قلبش از حالت عادی تند تر می زد؟
تهیونگ بوسه ای روی پیشونی جونگکوک زد و بهش خیره شد.
"خواهش می کنم بهم یک فرصت بده..."
اون حس... اوه نه! جونگکوک جلوی دهنش رو گرفت و با ترس تهیونگ رو به عقب هل داد... نباید اون اتفاق میوفتاد... نه اونجا!
"جونگکوک شی... چی شد؟.. چرا..."
اون بو... نه... تهیونگ نمی تونست مقاومت کنه... هیچ آلفایی نمی تونست در برابر بوی امگایی که توی هیت رفته مقاومت کنه!
ادامه دارد...
۱۲.۴k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.