پارت ۱۰ : وقتی اومدید ایران😶 ...
که مثل عن قهوه ای شده بود با صورتی قرمز کیفشو برداشت و بع اون گفشای زشت نر تز حودش از تالار رفت بیرون
ا.ت : جین اون یکی از فامیلای نزدیکمون بود
جین : به جهنم
خدیجه خانم : مادر این دختره به دوسپسرش خیانت کرده حالا دنباله یکیه جای دوسپرش رو پر کنه افرین بهت که بش رو ندادی
جین : ممنون مادر جون فقط میگم چرا اون دختره بین این همه مرد و زن این لباس باز و زشت رو پوشیده بود
خدیجه خانم : ولش'کن مادر میگم مراسما ی ایرانی چطوره
جین : عالی ی خیلی خوبه
ا.ت : لبخند
و غذا شون خوردن
و رفتن عروس کشونی
و جهاز دیدن
بعدشم
رفتن خونه و خوابیدن
و اما فردا ظهر
همه با چشمای پفکرده وسط حال بیدارشدن و رفتن حموم اومذن بیرون یه چی خوردن
و نشستم وسط حال
خدیجه خانم : میگم میاید بیریم شمال و مشهد
ا.ت : وای خیلی دلم واسه حرم تنگ شده
جین : ا.ت از مشهد خیلی تعریف کرده
و میگه هر وقت میره مشهد ارامش میگره
و منم خیلی دلم برم اونجا
اقا ممدرضا : خب پس اگه جین جان راضیع حاضر شید و بارو بندیل و ببندید بریم مشهد
علیرضا : اخ جون
ساعت ۴ صبح
جین : واقعا دارید صبحونه میخورید ( تعجبی )
ا.ت : اهوم حالا هم بیا بخور که اگه نخپری تز دستت رفته
و نشستن و صبحونه خوردن سوار پیکان غرازه ی اقا ممد رضا شدن و رفتن به سمت مشهد
توی راه جین و ا.ت و علیرضا عقب نشسته بودن و خدیجه خانم و اقا ممد رضا جلو نشسته بودن
خدیحه خانم در حالی که پرتقال و سیب و خیعر سبز پوست میکند میگفت : اره دیگه خلاصه جین جان این همسایه بقلی اصغر کچل مثل انتن بی بی سیه زنشم انتن بی بی سی رعنا پس زمانی برگشتیم حواست به رفت و امدت باشه مادر اسه برو اسه بیا یه وقت اتو ندی به اینا ها بیا و یه پرتقال داد به ا.ت بخنر مادر معلومه ویتامین سی بهت نمیریه بخور مادر خلاصه جین جان اینا فوضلا سرشون توی زندگیه همس الا خودشون یه وقت کاری نکنی سوژه مجل بشی ها
جین : چشم مادر جون
فلش بک به شب
ا.ت : جین بیا کمکم چادر مسافرتی رو درس کنیم
و چادزو درس کردن ا.ت و جین رفتن توی یه چادر مسافرتی کوچولو و چادر مسافرتی بزرگه شد برای خدیجه خانم اقا ممد رضا و علیرضا
صبح پاشدن غذاهاشون خوردن
و یه راست رفتن تا مشهد
جین : وای ا.ت این گنبد خیلی خوشگله
ا.ت : زری رو ندیدی و رفتن داخل و حسابی جین با مشهد و امام رضا اشنا شد و خیلی از مشهد خپشش اومد
و حالا برگشتن هتل این هتل اسمش مدائن بود خیلی هتل خوبی و راحتی بود و همه حسابی کیف کردن و از سفرشون لذت بذدن
اونا کلی زعفرون و نبات و همینطور پولک گرفتن و با یه ساک پر سوغاتی برگشتن
و سفرشون رو به پایان رسوندن
فلش بک به روز اخری که ایران بودن
ا.ت : جین اون یکی از فامیلای نزدیکمون بود
جین : به جهنم
خدیجه خانم : مادر این دختره به دوسپسرش خیانت کرده حالا دنباله یکیه جای دوسپرش رو پر کنه افرین بهت که بش رو ندادی
جین : ممنون مادر جون فقط میگم چرا اون دختره بین این همه مرد و زن این لباس باز و زشت رو پوشیده بود
خدیجه خانم : ولش'کن مادر میگم مراسما ی ایرانی چطوره
جین : عالی ی خیلی خوبه
ا.ت : لبخند
و غذا شون خوردن
و رفتن عروس کشونی
و جهاز دیدن
بعدشم
رفتن خونه و خوابیدن
و اما فردا ظهر
همه با چشمای پفکرده وسط حال بیدارشدن و رفتن حموم اومذن بیرون یه چی خوردن
و نشستم وسط حال
خدیجه خانم : میگم میاید بیریم شمال و مشهد
ا.ت : وای خیلی دلم واسه حرم تنگ شده
جین : ا.ت از مشهد خیلی تعریف کرده
و میگه هر وقت میره مشهد ارامش میگره
و منم خیلی دلم برم اونجا
اقا ممدرضا : خب پس اگه جین جان راضیع حاضر شید و بارو بندیل و ببندید بریم مشهد
علیرضا : اخ جون
ساعت ۴ صبح
جین : واقعا دارید صبحونه میخورید ( تعجبی )
ا.ت : اهوم حالا هم بیا بخور که اگه نخپری تز دستت رفته
و نشستن و صبحونه خوردن سوار پیکان غرازه ی اقا ممد رضا شدن و رفتن به سمت مشهد
توی راه جین و ا.ت و علیرضا عقب نشسته بودن و خدیجه خانم و اقا ممد رضا جلو نشسته بودن
خدیحه خانم در حالی که پرتقال و سیب و خیعر سبز پوست میکند میگفت : اره دیگه خلاصه جین جان این همسایه بقلی اصغر کچل مثل انتن بی بی سیه زنشم انتن بی بی سی رعنا پس زمانی برگشتیم حواست به رفت و امدت باشه مادر اسه برو اسه بیا یه وقت اتو ندی به اینا ها بیا و یه پرتقال داد به ا.ت بخنر مادر معلومه ویتامین سی بهت نمیریه بخور مادر خلاصه جین جان اینا فوضلا سرشون توی زندگیه همس الا خودشون یه وقت کاری نکنی سوژه مجل بشی ها
جین : چشم مادر جون
فلش بک به شب
ا.ت : جین بیا کمکم چادر مسافرتی رو درس کنیم
و چادزو درس کردن ا.ت و جین رفتن توی یه چادر مسافرتی کوچولو و چادر مسافرتی بزرگه شد برای خدیجه خانم اقا ممد رضا و علیرضا
صبح پاشدن غذاهاشون خوردن
و یه راست رفتن تا مشهد
جین : وای ا.ت این گنبد خیلی خوشگله
ا.ت : زری رو ندیدی و رفتن داخل و حسابی جین با مشهد و امام رضا اشنا شد و خیلی از مشهد خپشش اومد
و حالا برگشتن هتل این هتل اسمش مدائن بود خیلی هتل خوبی و راحتی بود و همه حسابی کیف کردن و از سفرشون لذت بذدن
اونا کلی زعفرون و نبات و همینطور پولک گرفتن و با یه ساک پر سوغاتی برگشتن
و سفرشون رو به پایان رسوندن
فلش بک به روز اخری که ایران بودن
۷.۸k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.