زندگی یک شیطان
پارت 3
ویو پگی
گرفتم خوابیدم چند تا دختر دیگه هم اومدن خوابیدن همش به من نگاه می کردن و پچ پچ میکردن منم پتو رو کشیدم روم هوفففففف یعنی باید تا آخر عمرم تو این دنیا که نمیشناسمش خدمتکار باشم تف تو این شانس
ساعت 6 صبح
ویو پگی
تا الان اصن خوابم نبرده گوشیمم نمیدونم کجاس حوصلم بد جور سر رفته
تصمیم گرفتم برم بیرون بگردم از اتاق رفتم بیرون به شماره اتاق نگاه کردم تا یادم بمونه از راهرو رفتم سمت آسانسور و رفتم پایین اتاقم طبقه 18 بود 💀💀
رفتم قدم بزنم اونجا شبیه یه مجتمع بود با کلی ساختمون روی هر ساختمون یه اسم بود مث خوابگاه آشپزخونه خشکشویی خیاطی و ...... فک کنم اینجا محلی بود که خدمتکارا برای بالایی ها کار میکردن از اون مجتمع اومدم بیرون یه جایی شبیه پارک بود تعجب میکردم که اینجا دنیای موازی البته تا وقتی که اون موجود عجیب رو دیدم که رو نیمکت نشسته بود دستاش شبیه دست گراز بود کوهان داشت و پاهاش پاهای آدم بود و صورتش صورت یه گاو بود (از هر نوع گل اضافه مونده بود باهاش اینو ساختن😂🤣🤣🤣🤣) دیدم از پهلوش یه دست عجیب غریب در اومد که چاقو داشت و عین چی افتاد دنبالم منم عین چی دویدم دویدم و دویدم (سر چهار راه رسیدم😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣حتما داری با ریتم می خونی آره؟؟) رسیدم که 1000 برابر کاخ سفید بود کلی نگهبان جلوش بود دویدم که برم تو ولی نزاشتن اون موجود هم اود نزدیکم می خواست پارم کنه که نگهبانا کشتنش
ویو کوک
داشتم بر میگشتم به عمارت که پگی رو دیدم کنار نگهبانا وایستاده رفتم و با داد گفتم مگه نگفتم بخوااااااب اون اول دستو پاشو گم کرد بعد برگشت سمتم قیافش شبیه کلم سفید بود بعدش شبیه لبو قرمز شد همونجوری که اون در حال تعویض رنگ بود حرفمو تکرار کردم
-هی هیی هیچی فقط خوا خوابم نبرد او اومدم بیرون بگردم
نزاشتن حرفشو ادامه بده و گفتم
*یه نفس بکش بعد حرف بزن
ادامه دارد.....
پارت بعدو الان بزارم یا فردا؟؟؟؟
ویو پگی
گرفتم خوابیدم چند تا دختر دیگه هم اومدن خوابیدن همش به من نگاه می کردن و پچ پچ میکردن منم پتو رو کشیدم روم هوفففففف یعنی باید تا آخر عمرم تو این دنیا که نمیشناسمش خدمتکار باشم تف تو این شانس
ساعت 6 صبح
ویو پگی
تا الان اصن خوابم نبرده گوشیمم نمیدونم کجاس حوصلم بد جور سر رفته
تصمیم گرفتم برم بیرون بگردم از اتاق رفتم بیرون به شماره اتاق نگاه کردم تا یادم بمونه از راهرو رفتم سمت آسانسور و رفتم پایین اتاقم طبقه 18 بود 💀💀
رفتم قدم بزنم اونجا شبیه یه مجتمع بود با کلی ساختمون روی هر ساختمون یه اسم بود مث خوابگاه آشپزخونه خشکشویی خیاطی و ...... فک کنم اینجا محلی بود که خدمتکارا برای بالایی ها کار میکردن از اون مجتمع اومدم بیرون یه جایی شبیه پارک بود تعجب میکردم که اینجا دنیای موازی البته تا وقتی که اون موجود عجیب رو دیدم که رو نیمکت نشسته بود دستاش شبیه دست گراز بود کوهان داشت و پاهاش پاهای آدم بود و صورتش صورت یه گاو بود (از هر نوع گل اضافه مونده بود باهاش اینو ساختن😂🤣🤣🤣🤣) دیدم از پهلوش یه دست عجیب غریب در اومد که چاقو داشت و عین چی افتاد دنبالم منم عین چی دویدم دویدم و دویدم (سر چهار راه رسیدم😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣حتما داری با ریتم می خونی آره؟؟) رسیدم که 1000 برابر کاخ سفید بود کلی نگهبان جلوش بود دویدم که برم تو ولی نزاشتن اون موجود هم اود نزدیکم می خواست پارم کنه که نگهبانا کشتنش
ویو کوک
داشتم بر میگشتم به عمارت که پگی رو دیدم کنار نگهبانا وایستاده رفتم و با داد گفتم مگه نگفتم بخوااااااب اون اول دستو پاشو گم کرد بعد برگشت سمتم قیافش شبیه کلم سفید بود بعدش شبیه لبو قرمز شد همونجوری که اون در حال تعویض رنگ بود حرفمو تکرار کردم
-هی هیی هیچی فقط خوا خوابم نبرد او اومدم بیرون بگردم
نزاشتن حرفشو ادامه بده و گفتم
*یه نفس بکش بعد حرف بزن
ادامه دارد.....
پارت بعدو الان بزارم یا فردا؟؟؟؟
۹.۰k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.