Part 7
سانی:
داشتیم لباس هارو نگاه میکردیم که یهو گوشیم زنگ خورد که دیدم باباست جواب دادم
سانی:الو
چونگ سول:سلام دخترم چطورین؟
سانی:خوبیم بابا
سانی:شما چطورین؟
چونگ سول:ما هم خوبیم
چونگ سول:کجایین عزیزم؟
سانی:منو آیرین اومدیم خرید بعدش هم میخوایم یخورده سئول رو بگردیم
چونگ سول:خوبه دخترم مواظب خودتون باشید
سانی:چشم بابا
(قطع کرد)
آیرین:کی بود؟
سانی:بابا
آیرین:آها
آیرین:سانی این چطوره؟
سانی: وای خیلی خوشگله برو بپوشش
آیرین:باشه(رفت اتاق پرو)
ویو ادمین:
خلاصه که اینا خریداشون رو کردن از پاساژ از اومدن بیرون و سوار ماشین شدن
سانی:وای خدا خسته شدم
آیرین:جونم داره در میاد
سانی:من تسلیم نمیشم
آیرین:سانی گشنمه
سانی:بریم کافه گلدن؟
آیرین:آره آره بریم
سانی:(ماشین روشن کرد و حرکت کرد)
ویو کوک:
چون امروز تو خونه بیکار بودم و حوصلم سر رفته بود یونگی هم طبق معمول خوابم بود رفتم تو اتاقش بیدارش کردم
کوک: یونگی بلند شو حوصلم سر رفته
یونگی:هوم خب به تختم چیکار کنم؟(خوابالو و در حالی که چشماش بسته)
کوک:بلند شو بریم بیرون
یونگی:هوفففف خب چرا خودت نمیری من خوابم میاد
کوک:کشته مردت که نیستم تنهایی حال نمیده(دلتم بخواد نام نام نام 🍌😑)
یونگی:گمشو بیرون آماده شم
کوک:باشع زود باش(رفت)
یونگی:باشه بابا
ویو یونگی:
کوک رفت بیرون منم رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم(میزارم) عطر تلخمو زدم اومدم بیرون رو مبل نشستم تا کوک بیاد الاغ دوباره دیر کرد(آقای مین به شوشویی من میگی الاغ نام نام نام 🍌😑)
ویو کوک:
از اتاق یونگی رفتم بیرون تو اتاق خودم به دوش گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم حالت دادم بعد لباسامو پوشیدم(میزارم)عطر شکلاتیمو زدم(تو خودت شکلاتی 😋😂)اومدم بیرون دیدم یونگی نشسته بعد بلند شد رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و رفتیم کافه گلدن که تازه باز شده
ویو آیرین:
تو کافه نشستیم اومدن سفارش هامو گرفتن رفتن منتظر بودیم تا آماده بشه که یهو سانی گفت
سانی:آیرین اونا کوک و یونگی نیستن
آیرین:آرع
سانی:نگاه نکن نیان پیشمون
آیرین:باشه
واقعیت منو و سانی از کوک و یونگی خوشمون نمیاد(غلط میکنین از بچه هام بدتون میاد ایشششش 😒🔪)
کوک:
با یونگی وارد کافه شدیم بجا نشستیم که یهو چشم خورد به سانی و آیرین گفتم
کوک:یونگی سانی و آیرین نیستن اونا
یونگی:کو؟کجاس؟ها چرا چرا
کوک:بریم پیششون؟
یونگی:بریم
سانی:وای آیرین دارن میان
آیرین:چیکار کنیم؟
سانی:عادی جلوه کن انگار ندیدیمشون خب؟
آیرین:اوکیه
آیرین:هههههههه آره بعدش گفتم که خودت زنگ بزن
سانی:هههههه زنگ زدی؟
آیرین:آره بابا مجبور شدم هههه
کوک و یونگی:سلام خانوما
آیرین و سانی:عع سلام آقایون
یونگی:میشه بشینیم؟
آیرین:البته(لبخند فیک)
که یهو....
داشتیم لباس هارو نگاه میکردیم که یهو گوشیم زنگ خورد که دیدم باباست جواب دادم
سانی:الو
چونگ سول:سلام دخترم چطورین؟
سانی:خوبیم بابا
سانی:شما چطورین؟
چونگ سول:ما هم خوبیم
چونگ سول:کجایین عزیزم؟
سانی:منو آیرین اومدیم خرید بعدش هم میخوایم یخورده سئول رو بگردیم
چونگ سول:خوبه دخترم مواظب خودتون باشید
سانی:چشم بابا
(قطع کرد)
آیرین:کی بود؟
سانی:بابا
آیرین:آها
آیرین:سانی این چطوره؟
سانی: وای خیلی خوشگله برو بپوشش
آیرین:باشه(رفت اتاق پرو)
ویو ادمین:
خلاصه که اینا خریداشون رو کردن از پاساژ از اومدن بیرون و سوار ماشین شدن
سانی:وای خدا خسته شدم
آیرین:جونم داره در میاد
سانی:من تسلیم نمیشم
آیرین:سانی گشنمه
سانی:بریم کافه گلدن؟
آیرین:آره آره بریم
سانی:(ماشین روشن کرد و حرکت کرد)
ویو کوک:
چون امروز تو خونه بیکار بودم و حوصلم سر رفته بود یونگی هم طبق معمول خوابم بود رفتم تو اتاقش بیدارش کردم
کوک: یونگی بلند شو حوصلم سر رفته
یونگی:هوم خب به تختم چیکار کنم؟(خوابالو و در حالی که چشماش بسته)
کوک:بلند شو بریم بیرون
یونگی:هوفففف خب چرا خودت نمیری من خوابم میاد
کوک:کشته مردت که نیستم تنهایی حال نمیده(دلتم بخواد نام نام نام 🍌😑)
یونگی:گمشو بیرون آماده شم
کوک:باشع زود باش(رفت)
یونگی:باشه بابا
ویو یونگی:
کوک رفت بیرون منم رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم(میزارم) عطر تلخمو زدم اومدم بیرون رو مبل نشستم تا کوک بیاد الاغ دوباره دیر کرد(آقای مین به شوشویی من میگی الاغ نام نام نام 🍌😑)
ویو کوک:
از اتاق یونگی رفتم بیرون تو اتاق خودم به دوش گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم حالت دادم بعد لباسامو پوشیدم(میزارم)عطر شکلاتیمو زدم(تو خودت شکلاتی 😋😂)اومدم بیرون دیدم یونگی نشسته بعد بلند شد رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و رفتیم کافه گلدن که تازه باز شده
ویو آیرین:
تو کافه نشستیم اومدن سفارش هامو گرفتن رفتن منتظر بودیم تا آماده بشه که یهو سانی گفت
سانی:آیرین اونا کوک و یونگی نیستن
آیرین:آرع
سانی:نگاه نکن نیان پیشمون
آیرین:باشه
واقعیت منو و سانی از کوک و یونگی خوشمون نمیاد(غلط میکنین از بچه هام بدتون میاد ایشششش 😒🔪)
کوک:
با یونگی وارد کافه شدیم بجا نشستیم که یهو چشم خورد به سانی و آیرین گفتم
کوک:یونگی سانی و آیرین نیستن اونا
یونگی:کو؟کجاس؟ها چرا چرا
کوک:بریم پیششون؟
یونگی:بریم
سانی:وای آیرین دارن میان
آیرین:چیکار کنیم؟
سانی:عادی جلوه کن انگار ندیدیمشون خب؟
آیرین:اوکیه
آیرین:هههههههه آره بعدش گفتم که خودت زنگ بزن
سانی:هههههه زنگ زدی؟
آیرین:آره بابا مجبور شدم هههه
کوک و یونگی:سلام خانوما
آیرین و سانی:عع سلام آقایون
یونگی:میشه بشینیم؟
آیرین:البته(لبخند فیک)
که یهو....
۳.۷k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.